درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطع (علم اجمالی/مخالفت احتمالیه/ منجِّزیت/حقیقت علم اجمالی/نظریه دوم وسوم)

خلاصه مباحث گذشته:

در بحث «علم اجمالی» از مقام اول (مخالفت قطعیه) فارغ شدیم، در مقام دوم (مخالفت احتمالیه) در مرحله‌ی اول برای پاسخ به این که: «آیا علم اجمالی منجِّز است یا نه؟» وارد حقیقت علم اجمالی شدیم. در «حقیقت علم اجمالی» گفتیم: سه قول مطرح است، قول اول «فرد مردد» بود که منحصر به مرحوم آخوند بود، مناقشه‌ی مشهور مبنی بر مصداق‌نداشتن فرد مردد، و اشکال خودمان بر این مناقشه را گفتیم؛ که لازم نیست معلوم بالعرض در خارج موجود باشد. و عرض کردیم که البته این قول دوم هم صحیح نیست و وجه صحیح‌نبودنش را در قول سوم عرض می‌کنیم. بحث امروز ما، نظریه‌ی دوم است.

 

نظریه‌ی دوم: جامع

نظریه‌ی دوم در حقیقت مشهورترین و معروف‌ترین نظریه است؛ قائلین عدیده‌ای دارد مثل مرحوم اصفهانی، مرحوم میرزای نائینی، مرحوم آقای خوئی، و مرحوم آقای صدر، همه‌ی این معاریف، تابع این نظریه‌ی دوم هستند. اینها فرموده‌اند: متعلَّق علم اجمالی، عنوان و مفهوم «جامع» است، به خلاف علم تفصیلی که متعلق علم، «فرد» است. مرحوم اصفهانی که یکی از این قائلین بوده، یک برهانی اقامه کرده بر این نظریه‌ی دوم، و این برهان هم از صاحبان این نظریه پذیرفته شده.

تقریب استدلال این نظریه

مرحوم اصفهانی گفته: متعلق علم اجمالی، از چهار صورت خارج نیست: یا متعلق ندارد یا دارد. اگر دارد، متعلَّقش، یا فرد است یا جامع. اگر فرد است، یا مردد است یا معین. پس چهار صورت شد: متعلق ندارد، متعلق دارد و فرد معین است، متعلق دارد و فرد مردد است، متعلق دارد و جامع است، شق پنجمی نمی‌شود تصورکرد. سه شق اول قطعاً باطل است، پس نتیجه می‌شود شق چهارم.

اما چرا سه قسم اول باطل است؟ این که «متعلق ندارد» خلف فرض است؛ چون علم، ذات اضافه است. فرد معین نیست؛ چون علم اجمالی است، نه علم تفصیلی. فرد مردد نیست؛ چون مفروغ‌غنه است که فرد مردد وجود ندارد. پس سه شقّش باطل شد، نتیجه این می‌شود که متعلق علم اجمالی دائماً «جامع» است. با این استدلال، قائلین به این نظریه هم خیلی خوشحال شده‌اند و پذیرفته‌اند؛ چون کسی اشکال نکرده‌است.

مناقشه: متعلق، فرد معین است

این برهان ایشان نادرست است؛ ما از این چهار صورت، فرد معین را اختیارمی‌کنیم.

مقدمه: توضیح اقسام جزئی

مفهوم، عبارت است از صورت عقلی اشیاء در ذهن ما. مفهوم، از این دو صورت خارج نیست: مفهوم، دائماً یا کلی است یا جزئی. اختلاف شده که «فرق بین کلی و جزئی چیست؟»، این خیلی پیچیده است، ما خودمان یک مختاری داریم، این را بعد توضیح می‌دهم. الآن فقط از مثال استفاده می‌کنم؛ کلی مثل واجب‌الوجود یا کتاب، جزئی مثل زید یا هذا الرجل.

تقسیم دیگری در مفهوم جزئی داریم که در منطق به آن توجه نشده؛ مفهوم «جزئی» بر دو قسم است: تارتاً مصداقش برای ما معلوم است و تارتاً مصداقش برای ما نامعلوم است. مفهوم زید که جزئی است، تارتاً مصداقش برای ما معلوم است و می‌دانم که مصداقش فلانی است. تارتاً ممکن است کسی بگوید: «رأیتُ زیداً» و من هم می‌دانم که یک مصداق بیشتر ندارد، اما آن زید را نمی‌شناسم؛ هزاران هزار انسان را احتمال می‌دهم مصداق زید باشد، پس مصداق نزد من نامعلوم است، ولی باز هم زید جزئی است. یعنی من اگر زید را نشناسم، باعث نمی‌شود که کلی بشود. پس مفهوم جزئی، ممکن است مصداقش را بشناسم و ممکن است مصداقش را نشناسم، این خیلی مهم است؛ که جهل به مصداق یک مفهوم جزئی، آن مفهوم را از جزئیت خارج نمی‌کند.

مثال دیگری بزنم: اگر انسانی را از دور می‌بینم و می‌گویم: «ذاک الرجل»، این مفهوم، کلی است اما در عین حال مصداقش را نمی‌شناسم. پس مفهومی که مصداقش را نمی‌شناسم، ممکن است کلی باشد و ممکن است جزئی باشد.

سؤال: این که «مصداق نداشته باشد» آیا شقّ دیگری نیست؟

پاسخ: اگر مصداق نداشته باشد، دائماً کلی است.

پس گاهی وقت‌ها مصداق، معلوم است و گاهی نامعلوم است، تعبیرمی‌کنیم به معین و نامعین.

متعلق علم اجمالی، مفهوم جزئی با مصداق نامعلوم است

برمی‌گردیم سراغ جناب آقای اصفهانی. متعلَّق علم دائماً یک مفهوم است، آن مفهوم کلی است یا جزئی؟ جزئی است. آن جزئی، بر دو قسم است: یا مصداقش را می‌دانم یا نمی‌دانم، اگر مصداقش را دانستم علم تفصیلی است، و اگر مصداقش را نمی‌دانستم علم اجمالی است. پس آن مفهومی که متعلَّق علم ماست، دائماً فرد است یعنی جزئی است.

متعلَّق علم دائماً یک «مفهوم» است، و مفهوم یا کلی است یا جزئی. و جزئی بر دو قسم است: یا مصداقش برای ما معلوم است یا معلوم نیست. متعلَّق علم تفصیلی، یک مفهوم جزئی است که مصداقش بر من معلوم است، اما متعلَّق علم اجمالی یک مفهوم جزئی است که مصداقش بر من نامعلوم است. اما نامعلوم‌بودنش جامع درست نمی‌کند؛ جزئی‌ای که مصداقش نامعلوم باشد، کلی نمی‌شود. اگر علم دارم به نجاست «هذا الاناء»، مصداقش جزئی‌ای است که برای من معلوم است. اگر علم دارم به نجاست «احدهما»، احدهما مصداقش جزئی‌ای است که برای من نامعلوم است. به همین سادگی.

پس این برهان ناتمام است. بعد که وارد نظریه‌ی سوم بشویم، آنجا توضیح می‌دهم که شاید این نظریه‌ی دوم، اضعف نظریات باشد.

نظریه‌ی سوم: متعیّن نامعین

آقاضیاء در رد نظریه‌ی سابق فرموده: جامع، حیثیت مشترکه‌ی بین افراد است. وقتی علم اجمالی داریم، آیا یک فرد نجس است یا یک حیثیت مشترکه بین افراد نجس است؟!

اشکال: عنوان، فانی در معنون است؛ پس لازم نمی‌آید که حیثیت مشترکه نجس باشد.

پاسخ: معنون جامع، حیثیت مشترکه است نه فرد.

مرحوم آقاضیاء فرموده: متعلَّق علم اجمالی، مثل علم تفصیلی، فرد است و واقع، الا این که علم اجمالی شفاف نیست؛ نمی‌دانیم اناء یمین است یا یسار. پس متعلق‌ها در علم اجمالی و تفصیلی یکسان است، علم‌ها متفاوت است. شبیه شیشه‌ی کدری است که نمی‌توانیم بفهمیم: «شخصی که پشت شیشه است، زید است یا عمرو؟»؛ وقتی شیشه شفاف نیست، اینطور نیست که ما دو نفر را ببینیم، باز هم یک نفر است، اما نمی‌دانیم کدام‌شان است.

سؤال: آیا تصرفی در ناحیه‌ی اذعان شده؟

پاسخ: ایشان قائل است که علم اجمالی، در عین این که احتمال صددرصد و تصدیق جازم است، شفاف نیست و کدورتی در خودش دارد.

آقاضیاء درست متوجه شده‌بود که شفاف نیست، ولی این کدریت و عدم شفافیت را فکرمی‌کرد ویژگی علم است.

مناقشه‌ی نقضی: اگر هر دو طرف نجس باشد

مرحوم میرزا و مرحوم آقای صدر اشکال کرده‌اند، میرزا اشکال نقضی کرده، مرحوم صدر اشکال حلّی کرده؛ یعنی آن معضله‌ای که در ذهن ایشان بوده را جواب داده و حل کرده.

من اگر علم اجمالی دارم به نجاست احدالثوبین به بول، و فی علم‌الله هر دو هم به بول نجس شده، شما که می‌گویی: «معلوم بالاجمال فرد است»، کدامیک از این دو ثوب است؟!

اشکال به مناقشه

این نقض وارد نیست؛ اولاً مثال ایشان دقیق نیست، ثانیاً صحیح هم نیست. إن‌شاءالله بعد که وارد تحقیق در مسأله شدم، توضیح می‌دهم.