درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/10/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قطع (جهت رابعه: اخذ علم در موضوع حکم / تصویر امکان)
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت در این بود که: آیا علم به حکم (یعنی مجعول) را میشود در موضوع همان حکم اخذکرد یا عقلاً محال است؟ مشهور بین علمای ما این است که عقلاً محال است، به ادلة عدیدهای هم استدلال کردهاند، به سه دلیل عمده متعرض شدیم و گفتیم که این ادله نزد ما تمام نیست.
ما از کسانی هستیم که قائیلم هیچ محذوری ندارد و ممکن است؛ امروز میخواهم این امکان اخذ را توضیح بدهم.
مقدمه
برای ورود به بحث باید مقدمهای را بحث کنم راجع به قطع و علم.
نکتة اول: تعریف مجدد قطع و علم
قطع و علم، بر اساس تعریف پذیرفتهشده، عبارت است از اعتقاد جزمی و صددرصد. به متعلَّق قطع در افق نفس «مقطوع بالذات» میگویند، و به متعلق قطع در عالم خارج «مقطوع بالعرض» میگویند، به عدالت زید در عالم خارج «مقطوع بالعرض» میگویند. بود و نبود مقطوع بالعرض، تأثیری در قطع من ندارد؛ مقطوع بالعرض، مقوِّم قطع من نیست. آن چیزی که مقوِّم قطع من است، مقطوع بالذات است؛ قطع، به متعلَّق نیاز دارد، قطع بدون مقطوع بالذات محال است.
«علم» حصهای از «قطع» است؛ بر اساس تعریف، به حصهای از «قطع» که مقطوع بالعرض در خارج موجود است، علم میگوییم. پس در «علم» علاوه بر این که مقطوع بالذات لازم است، مقطوع بالعرض هم لازم است؛ چون «علم» عبارت است از «قطع مطابق با واقع». پس در «علم» مقطوع بالذات عقلاً لازم است (چون قطع بدون متعلق محال است)، و مقطوع بالعرض بر اساس تعریف لازم است.
نکتة دوم: نسبت زمانی بین «قطع» با «مقطوع بالعرض»
در اینجا یک سؤال مهمی مطرح میشود؛ در «علم» وجود «مقطوع بالعرض» را ضروری دانستیم، مقطوع بالعرض آیا حدوثش قبل از وجود قطع لازم است؟ یا همین که «در آنِ حدوث قطع موجود باشد» کافی است و لازم نیست در آنِ قبلی هم بودهباشد؟
«قطع» از حوادث است؛ یعنی موجود مسبوق به عدم است، چون ما که قاطعیم از حوادثیم. پس قطع ازلی نداریم. وجود مقطوع بالعرض به سه نحو ممکن است: تارتاً قبل از حدوث قطع، تارتاً همزمان است، و ثالثةً بعد از قطع.
قبل از حدوث قطع
وقتی قطع داریم به وجود باریتعالی، این قطع «علم» است؛ در اینجا مقطوع بالعرض قبل از قطع موجود است.
همزمان با حدوث قطع
اما اگر قطع پیداکنم به عدالت زید درحالیکه آنِ حدوث قطع به عدالت زید، همان آنِ حدوث عدالت زید باشد، بر اساس تعریف علم، این قطع اسمش علم است.
بعد از حدوث قطع
صورت سوم، مثل این است که من الآن قطع پیداکردم به عدالت زید در حالی که زید فاسق است، یک ساعت بعد زید توبه میکند و عادل میشود، این قطع من در یک ساعت اول متصف به «علم» نبود فقط «قطع» بود، بعد از توبة زید، هم قطع بود و هم علم.
نتیجه: امکان همزمانی علم و معلوم بالعرض
پس در «قطع» مقطوع بالعرض لازم است که در آنِ حدوث قطع موجود باشد؛ اعم از این که همزمان ایجادبشوند و یا حتی مقطوع بالعرض بعد از قطع حاصل بشود.
و چون «علم» قطعی است که متعلقش موجود باشد، پس «علم» اعم است از این که آن متعلق، در آنِ اتصاف قطع به علم ایجادشدهباشد یا قبلاً ایجاد شده باشد.
اولاً اخذ قطع در موضوع ممکن است
فرض کنید مولایی فقط همین دو تکلیف را به عبدش بگوید که: «إذا قطعت بوجوب شیء علیک، فهو واجب. و إذا قطعت بحرمة شیء علیک، فهو حرامٌ.»، «علیک» را اضافه کردم تا اشاره به فعلیت تکلیف داشته باشد. در این اخذ قطع آیا شما محذوری میبینید؟! واضح است که محذوری در این دو تکلیف نیست؛ چون میشود قطع باشد ولی مقطوع بالعرض نباشد. وقتی که این محذوری نداشته باشد، پس آنِ حدوث قطع شما، آنِ فعلیت تکلیف است؛ چون در علم اصول مفروغٌعنه است که فعلیت هر تکلیفی به فعلیت موضوعش است؛ یعنی آنِ حدوث موضوع، آنِ فعلیت تکلیف است. در یک آن، هم قطع حادث میشود، و هم وجوب و حرمت فعلی میشود.
اگر مولا چنین تکلیفی در حق من جعل کند که: «إذا قطعت بحرمة شیء علیک، فهو حرام»، و اگر تکلیف دیگری جعل نکند، اما من به اشتباه قطع پیداکنم که شرب این مایع بر من حرام است، همین که قطع پیداکردم که شرب این مایع بر من حرام است، آنِ حدوث قطع من به حرمت شرب این مایع، آنِ فعلیت این حرمت است. همان آنِ حدوث قطع، آن فعلیت تکیلف است.
ثانیاً این قطع همیشه علم است
این قطع من آیا از افراد علم هست یا نیست؟ این قطع من، در همان آنِ حدوثش به صورت «علم» حادث شد؛ چون با آنِ حدوث مقطوع بالعرض یکی است. نه تنها این قطع، از افراد علم است، بلکه محال است «علم» نباشد؛ یعنی اگر مولا چنین تکلیفی تشریع کند که موضوعش «قطع» است، محال است که این موضوع ما، در فردی غیر از «علم» حادث بشود. پس اگر قطعی را در خطابش اخذکرد، یقیناً از افراد علم است؛ چون آنِ حدوث قطع، دائماً آنِ حدوث تکلیف فعلی است. پس اگر قطع را اخذکند، محال است که آن قطع محقق بشود و علم نباشد.
ثالثاً پس علم را هم میتواند در موضوع حکم اخذکند
اگر شارع بخواهد علم را در موضوع تکلیف فعلی اخذکند، کافی است که در خطابش «قطع» را اخذکند. و اگر قطع را اخذکند، درست است که بگوییم: «علم اخذشده»؛ چون هر قطعی که حادث بشود، به صورت «علم» حادث میشود. پس اگر شارع مقدس بگوید: «إذا قطعتَ بحرمة شیء علیک فهو حرام»، هم میتوانیم بگوییم: «قطع اخذشده»، هم میتوانیم بگوییم: «علم اخذشده». اگر گفت: «إذا علمت بحرمة شیئ علیک، فهو حرام علیک»، یعنی اگر قطعی در افق نفست پیدابشود که مطابق خارجی داشته باشد، بر تو حرام است، و چنین چیزی هم ممکن است؛ چون اگر قطعی در افق نفس حاصل بشود، علم است. پس اگر شارع بگوید: «إذا قطعت بحرمة شیء فهو حرام علیک»، این درواقع اخذ علم است در موضوع؛ چون هر مصداقی که برای این قطع حادث بشود مصداق علم است.
اگر بگوید: «إذا علمت»، مخاطب دچار سردرگمی میشود.
پاسخ: بحث ما ثبوتی است، اشکال شما لفظی است. مولا وقتی میخواهد «علم» را در موضوعش اخذکند، میتواند برای این که عبدش به قول شما سردرگم نشود بگوید: «إذا قطعتَ بحرمة شیء فهو حرام علیک.».
إنشاءالله در جلسة آینده توضیح میدهم که اصلاً دور نیست.