درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مطلق و مقید (فصل سوم: تقیید / مقام دوم: مقید منفصل / معنای تقیید، و وجه تقدیم تقیید بر سایر جمعها)
خلاصه مباحث گذشته:
در بحث تقیید، مقید متصل را بحث کردیم. در مقید منفصل، جهت اول را بحث کردیم؛ که مطلق و مقید کجا تنافی دارد و کجا تنافی ندارند؟ جهت دوم، بحث امروز ماست. مطلق و مقید
جهت ثانیه: معنی التقیید
محل نزاع
معروف بین علمای ما این است که اگر یک مطلقی داشته باشیم و خطاب مقیدی هم داشته باشیم، مطلق را بر مقید حمل میکنیم. مثلاً اگر مولا گفت: «أکرم کل فقیر» سپس در خطاب منفصلی گفت: «لاتکرم زیداً»، «أکرم کل فقیر» را حمل میکنیم بر مقید، به این معنا که اکرام فقیر غیر زید واجب است. حقیقت حمل مطلق بر مقید یا به تعبیر دیگر حقیقت معنای تقیید چیست؟ میخواهم معنای حمل مطلق بر مقید را توضیح بدهم.
تفاوت ظهور تحلیلی با انحلالی
فرض بفرمایید عدد فقرا ده نفر است، خطاب اول که میگوید: «أکرم الفقیر»، ظهور دارد در وجوب اکرام زید، ظهور دارد در وجوب اکرام عمرو، و ظهور دارد در وجوب اکرامتکتک این ده نفر، میگوییم: ده ظهور دارد در وجوب اکرام تکتک این ده نفر. این ده ظهور را اگر گفتیم: «تحلیلی است»، معنایش این است که یک ظهور بیشتر نداریم، ذهن ما این یک ظهور را تحلیل میکند به ده ظهور. اما اگر انحلالی باشد، معنایش این است که یک ظاهر داریم اما ده تا ظهور داریم. پس اگر ظهور «انحلالی» باشد، ظاهر یکی است ظهور ده تاست. و اگر «تحلیلی» باشد، ظاهر و ظهور هر دو یکی است و فقط ذهن این یک ظهور را به ده ظهور تحلیل میکند. پس «ظاهر» یکی است، «ظهور» اگر «انحلالی» باشد ده تاست، و اگر «تحلیلی» باشد یکی است.
ظهور مطلق، تحلیلی است
به نظر ما ظهور تحلیلی است؛ یک ظهور بیشتر ندارد، و آن ظهور در وجوب اکرام فقیر است، ذهن ما این ظهور را به ده ظهور تحلیل میکند.
حجیت انحلالی است
وقتی میگوییم: «این ظهور حجت است»؛ یعنی منجِّز و معذِّر است. در مانحنفیه، حجیت این ظهور، نسبت به وجوب اکرام تکتک این ده نفر تنجیزی است. این ظهور، منجِّز این ده ظهور است. سؤال این است که: حجیت این ظهور، یا به تعبیر دیگر، منجِّزیت این ظهور، تحلیلی است یا انحلالی؟
حجیت ظهور اگر تحلیلی باشد، یعنی یک ظهور منجِّز داریم که ذهن ما به ده منجَّز تحلیلیش میکند. اگر انحلالی باشد، یعنی یک منجِّز داریم، ولی ده تا تنجیز داریم، و ده تا هم منجَّز داریم. در مانحنفیه یک منجِّز بیشتر نداریم: ظهور اکرم الفقیر در وجوب اکرام فقیر. اما ده تا تنجیز داریم، همین منجِّز واحد، وجوب اکرام زید را تنجیز کردهاست و وجوب اکرام عمرو را هم تنجیز کرده تا نفر دهم. ده تا منجَّز داریم: وجوب اکرام زید، وجوب اکرام عمرو، تا وجوب اکرام نفر دهم. اینجاست که میگویند: حجیت و منجِّزیت، انحلالی است؛ یعنی فقط یک منجِّز داریم، ولی ده تا حجت منجَّز داریم. پس ظهور و منجِّز، تحلیلی است اما منجزیت و حجیت و منجَّزهای ما انحلالی است.
مثال اول: دروغ و اهانت
سؤال: مگر میشود یک خطاب منجِّز داشته باشیم ولی یک منجَّز؟
پاسخ: نظیر آن جایی است که شخصی به سه نفر عادل اشاره کند و بگوید: «این سه نفر فاسقند»، این شخص یک دروغ گفته یا سه تا؟ این شخص، یک دروغ بیشتر نگفتهاست، اما این دروغش به سه دروغ تحلیل میشود. اما اگر گفت: «این سه نفر فاسقند»، سه تا اهانت است. این جمله، مصداق اهانت به زید است، مصداق اهانت به عمرو است، و مصداق اهانت به بکر است، اما مصداق اهانت به مجموع نیست؛ چون مجموع امر ذهنی ماست، موجودی نیست که به او اهانت بشود. پس این کلام، به لحاظ «اهانت» انحلالی است، به لحاظ «دروغ» تحلیلی است.
طلب نماز
اگر مولایی از عبید خودش طلب کرد که نمازبخواند، «نمازبخوان» یک انشاء است، اما طلبی است از زید طلبی است از عمرو طلبی است از بکر، تا آخر، اما طلب از مجموعه نیست. همین انشاء مصداق «الطلب من زید» است، و همین انشاء، مصداق «الطلب من عمرو» است تا آخر. این طلب، به لحاظ «انشاء الطلب» یکی است، ولی به لحاظ «طلب انشائی» منحل میشود به تعداد مطلوبمنه.
معنای حمل مطلق بر مقید
فرض بفرمایید بعد از فترهای همین مولایی که گفتهبود: «أکرم کل فقیر»، آمد گفت: «لاتکرم زیداً». خطاب اول ظهور داشت در وجوب اکرام زید، ولی ظهورش تحلیلی بود. ظهور تحلیلی را نمیشود برداشت؛ چون هر وقت بخواهند یک امر تحلیلی را بردارند، باید اصل را بردارند. امور تحلیلی، قابل برداشتن نیست الا این که اصل را بردارند.
ظهورش در وجوب اکرام افراد فقیر، منجِّز وجوب اکرام زید بود. از الآن که خطاب آمد، منجزیتش را از دست میدهد. منجِّز ما یکی بود، اما منجّزیت و منجَّزهای ما ده تا بود. ظهور بعد از این که محقق شد، آن ظهور تا ابد باقی میماند.
این، معنای تقدیم مقید بر مطلق است؛ یعنی این حجیتها انحلالی است، وقتی که مقید میآید، به مقدار آن مقید، از این حجیت رفع ید میکنیم و دیگر بقاءً حجت نیستند. پس حقیقت «تقیید» به این معنی است که به مقدار مقید، از حجیت مطلق بقاءً رفع ید میشود.
مهم وصول است نه صدور
البته از زمان وصول مقید است که حجت از حجیت میافتد، نه از زمان صدور مقید؛ صدور مقید، با وصول مقید فرق دارد؛ مثلاً امام فرموده: «لاتکرم زیداً»، این مقید اگر فردا به من برسد، حجیتش ولو فردا به من برسد، «اکرم الفقیر» از الآن به بعد حجت نیست. معصیت، مخالفت با تکلیف منجز است. تجری، مخالفت با حجت واصل است.
بلکه تمام معیار، فقط وصول است، اگرچه صدوری در کار نباشد. ورود اصلاً مهم نیست. اگر راوی گفت: «لاتکرم زیداً» ولی در نقلش اشتباه کردهبود و امام اکرام خالد را استثناء کردهبود، در این صورت هم همین که راوی گفت: امام فرمود: «لاتکرم زیداً»، ظهور در اکرام زید از حجیت میافتد، چه امام فرمودهباشد و چه نفرمودهباشد.
هذا تمام الکلام در جهت ثانی که معنای تقیید باشد.
جهت ثالثه: فی تقدیم التقیید علی غیره
در بحث «تعارض ادله» جمع عرفی که بحث میشود، انحائی دارد. گاهی یک خطاب مطلقی داریم و یک مطاب مقید. علما دائماً مطلق را بر مقید حمل میکنند که اسمش تقیید است. تقیید، یکی از افراد جمعهای عرفی است. اگرچه در این دو خطاب جمعهای دیگر هم ممکن است، اما تقییدمیکنند. اگر شارع فرمود: «أکرم الفقیر» بعد فرمود: «لایجب اکرام زید»، علما خطاب اول را حمل بر مقیدمیکنند. اینجا جمع عرفی دیگری هم ممکن است؛ که مثلاً مراد از «أکرم» وجوب نیست بلکه استحباب است.
چرا تقیید را بر جمعهای عرفی دیگر مقدم میکنند؟ وجوهی ذکرشده، به یک وجه اکتفامیکنم: این نحوه محاوره (تقیید) شایع است، این غلبه منشأ تقدیم یک جمع عرفی بر جمعهای عرفی دیگر میشود.
سؤال: آیا از دَیدَن شارع (که احکام را به تدریج میگوید و یک مطلق را یکباره با تمام قیودش نمیگوید) نمیفهمیم که باید حمل بر مقید کنیم؟
پاسخ: اگر دَیدن شارع را بپذیریم که بر تدریج در احکام است، قرینه است، ولی ما آن مبنا را خیلی قبول نکردیم.
هذا تمام الکلام فی هذا الفصل
فصل سوم تمام شد، بحث مطلق و مقید هم تمام شده. لکن چون مرحوم آخوند «مجمل و مبین» را از فصول مطلق و مقید قرارداده، ما هم به تبع ایشان به عنوان آخرین فصل مطق و مقید میآوریمش. شاید به خاطر شدت اختصار بوده که یک باب برایش بازنکرده. الفصل الرابع فی المجمل و المبین، إنشاءالله شنبه.