درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مطلق و مقید (فصل دوم: مقدمات حکمت / تنبیه پنجم: الفاظ مطلق)
خلاصه مباحث گذشته:
در تنبیهات مقدمات حکمت، رسیدیم به تنبیه پنجم.
التنبیه الخامس: فی ألفاظ المطلق
در تنبیه امروز میخواهیم از لفظی که متصف به اطلاق میشود بحث کنیم. در همین مثال «أکرم الفقیر» یا «أکرم فقیرا»، فقیر مطلق است.
تقسیم دالّ لفظی به اسم و علامت
در مباحث گذشته گفتیم: اگر در مباحث «الفاظ» بخواهیم از دید اصولی بحث کنیم، باید الفاظ را به دو دسته تقسیم کنیم: الفاظی که اسم هستند و الفاظی که علامت هستند. هر لفظی، یا نام است برای شیئی از اشیاء مثل زید و رجل، یا نام برای شیئی از اشیاء نیست بلکه علامت است مثل حروف و ضمائر و اسماء اشاره و اسماء موصول و همچنین هیئات.
هیئت اصطلاحاً «ملحق به لفظ» است؛ چون دقیقاً حرف نیست. ما برای این که مقسممان را به نحوی جامع تعریف کنیم که علامت (که قسمی از آن مقسم است)، جامع بین «حرف» و «هیئت» باشد، به مقسممان میگوییم: «دالّ لفظی».
پس «لفظ» یا به تعبیر دقیقتر «دالّ لفظی»، یا اسم است یا علامت. دال لفظی علامت، گاهی لفظ است، گاهی خصوصتی در لفظ است مثل هیئت فعل یا هیئت جمله، یا در نزد مشهور[1] هیئت اسماء مشتقه و امثال ذلک.
علامت
علامت، متصف به اطلاق نمیشود؛ نمیگوییم: «هو» مطلق است، یا هیئت مطلق است. الا در در جایی که «علامت» با متعلَّق خودش، یک اسم را تشکیل میدهد مثل موصولات؛ میگوییم: «مَن» در «أکرم من فی البلد» مطلق است. پس دالّ علامتی هیچوقت متصف به اطلاق نمیشود مگر این که تبدیل به یک «اسم دستوری» بشود.[2] اما اگر تبدیل به یک اسم نشود، متصف به اطلاق نمیشود. اسم دستوری ما، «من» نیست، «من فی البلد» است.
سؤال: اطلاق وجوب در «أکرم الفقیر» را از هیئت فعل میفهیم درحالیکه هیئت علامت است!
پاسخ حسین مهدوی: محل بحث ما، اطلاقِ در مقابل تقیید است، نه اطلاقِ در مقابل اشتراط.
حسین مهدوی: سرّ این که «علامت، متصف به اطلاق نمیشود.»، این است که علامت، مسمّی ندارد، پس افرادی ندارد تا اطلاقی در آن معنا داشته باشد که مقصود تمام افرادش است.
اسم
اما الفاظی که اسم هستند و وضعشان بالتسمیه است، یا وضع شده برای معنای خاص، یا وضع شده برای معنای عام.
معنای خاص (عَلم)
اسمی که معنایش خاص باشد را در اصول «اسم معرفه» یا «عَلم» میگویند.
گفته شده این الفاظ هم متصف به اطلاق میشود
اسمائی که معانیاش خاص است مثل زید و مکه، گفته شده که این اسماء متصف به اطلاق میشود به لحاظ حالات و مقارناتش؛ مثلاً میگوید: «أکرم زیدا»، زید یک فرد بیشتر نیست، اما به لحاظ حالات و مقارناتش گفته میشود که مطلق است؛ مثلاً زید جالس داریم، زید قائم داریم، زیدِ در شهر قم داریم زید در غیر شهر قم داریم. وقتی که من زید جالس را اکرام کردم، آیا مأموربه را اتیان کردهام یا نه؟ اگر اتیان کردهام، پس زید اطلاق دارد به لحاظ حالاتش. پس زید متصف میشود به اطلاق به لحاظ حالاتش، اگرچه به لحاظ شخصش اطلاق معنا ندارد. به این اطلاق، اطلاق احوالی میگویند، در مقابل اطلاق افرادی که در قسم بعدی خواهدآمد.
مختار: برگشت به اطلاق مقامی
ما قبول نکردیم؛ گفتهایم: زید متصف به «اطلاق» نمیشود. حالات و مقارنات زید، از دو حال خارج نیست:
اگر قید زید نباشد
قیدی که در ظاهرِ جمله قید زید است، اگر حقیقتاً قید زید نباشد، یا قید تکلیف و حکم است، یا قید ماده و متعلق تکلیف است.
قیود تکلیف و حکم
قید احوالات زید گاهی برمیگردد به قیود تکلیف و حکم؛ یعنی قید زید، تکلیف را قیدمیزند، و اطلاق زید، به معنای اطلاق تکلیف است. مثلاً اگر گفت: «أکرم زیداً إن کان جالسا»، در این صورت قید تکلیف است. حال اگر مطلق گفت: «أکرم زیداً»، سؤال میشود: «اگر زید جالس بود، آیا تکلیف وجوب بر عهدة ما میآید؟»، به تعبیر دیگر: «آیا وجوب اکرام زید، مشروط است به جلوس زید؟»، پاسخ این سؤال را طبق اطلاق تکلیف و حکم میگوییم؛ چون تکلیفی که از هیئت «أکرم» فهمیده میشود مطلق است، پس اکرام زید جالس هم واجب است. چنین اطلاقی، از محل بحث ما (اطلاق اسم خاص) خارج است؛ چون این اطلاق، اصلاً اطلاقِ در مقابل تقیید نیست، بلکه اطلاقِ در مقابل اشتراط است.[3]
قیود ماده یا متعلق
قید احوالات زید، گاهی برمیگردد به قیود ماده و متعلق؛ یعنی قید زید، متعلق را قید میزند، و اطلاق زید به معنای اطلاق متعلق است. مثلاً اگر گفت: «أکرم زیداً یوم الجمعه»، این «یوم الجمعه» قید زید نیست، بلکه یا به اکرام برمیگردد که داخل در قسم بعدی (اسم جنس عام) میشود چون معنای اکرامْ عام است نه خاص (و درنتیجه خود مشهور هم قبول دارند که زید اطلاق ندارد)، یا به قید تکلیف و حکم برمیگردد که گفتیم. پس آنچه قید دارد (اکرام در مثال فوق)، خاص نیست، و آنچه خاص است و محل بحث ماست (یعنی زید در مثال فوق)، این قید، قید آن نیست.
اشکال: چرا زید مقید میشود اما رفع قیدش رفع قید زید نیست؟ آن قید را هم بگوییم: «رفع قید زید است و درنتیجه خود زید مطلق است».
پاسخ حسین مهدوی: «زید جالس» هم حقیقتاً تقیید نیست؛ چون تقیید مصطلح، آن جایی است که یک مفهومی افراد مختلفی داشته باشد و با تقیید، تعدادی از آن افراد را خارج کنیم. ولی زید، افرادی ندارد.
اگر قید زید باشد
اگر قید، قید خود زید باشد نه قید حالات زید، در این صورت اطلاقِ مقابل این تقیید، اطلاق لفظی نیست، بلکه اطلاق مقامی است. مطلق گفت: «أکرم زیداً»، ما اطلاق میفهمیم؛ که اکرام زید واجب است، چه قائم باشد و چه جالس. اما این اطلاق، اطلاق مقامی است، نه اطلاق لفظی؛ چون مثلاً «قیام»، از انقسامات «زید» نیست، بلکه از انقسامات «حالات زید» است. مولا در مقام بیان بود و برای حالتش قیدی ذکرنکرد، از سکوت مولا استفاده میکنیم که لافرق که زید قائم باشد یا جالس.
اشکال: این اطلاق، بیش از آن که به «سکوت مقارن با کلام» شبیه باشد تا اطلاق مقامی باشد، به «ذکر اللفظ بلاقیدٍ» (که اطلاق لفظی است) شبیه است!
پاسخ: حالات، از مسمی خارج است، لذا شما این اطلاق را از «ذکر اللفظ» نمیفهمید. مثل این است که برای شرط ورود در یک مدرسة فقهی بگویند: «شروط ما، پنج مورد است.»، و شرط «تلبّس» را نگویند، این اطلاقْ مقامی است؛ چون از هیچیک از مسمیها فهمیده نمیشود، بلکه سکوت مقارن با ذکر شروط فهمیدهاید. حالات زید هم شبیه همین است؛ ربطی به معنا و مسمی ندارد تا اطلاق لفظی باشد، بلکه از سکوت نسبت به حالات مختلف، مقارن با این کلام، فهمیده میشود.
پاسخ حسین مهدوی: وقتی میخواهیم برای همة انسانها اسمی وضع کنیم، جامع افرادش را در نظر میگیریم و برای آن معنای جامع اسم میگذاریم. ولی وقتی میخواهیم برای زید اسم وضع کنیم، آیا حالات مختلفش را در نظر میگیریم و لفظ «جامع» را برای جامع بین آن احوالات وضع میکنیم؟!
چرا میگوییم: «زید را، هم جالساً و هم قائماً واجب است اکرام کنی»؟ چون مولا متعرض حالاتش نشد، فقط متعرض فرد شد و گفت: «أکرم زیداً». از این اطلاق مقامی و سکوت، و عدم تعرضش به حالات زید، اطلاق میفهمیم. پس اطلاق مقامی است. اطلاق مقامی، یعنی این حالت، داخل در واجب ما نیست.
مرحوم آقای صدر میفرماید: در این مثال، متعلق تکلیف، اکرام است. ما میگوییم: متعلق تکلیف، اکرام زید است. جلوس میشود متعلقالمتعلق.
در بحث «تعبدی و توصلی» از این اطلاق مقامی استفاده کردیم؛ گفتیم: اگر مثل مرحوم آخوند گفتیم: «اعتبار قصد قربت در متعلق امر محال است»، سکوتش اطلاق مقامی است؛ همین که نگفت: «لله اتیان کن»، میفهمیم که «لله» در غرض دخیل نیست.
معنای عام (اسم جنس)
اما «اسم جنس» که معنایش عام است مثل شجر، رجل، اتصاف اینچنین الفاظی به اطلاق به چه نحو است؟
گفتیم: اسمی که معنایش خاص باشد را در اصول «معرفه» یا «عَلم» میگویند. اسمی که معنایش عام باشد را در اصول «اسم جنس» میگویند. پس «اسم جنس» در اصول، معنای فلسفیاش مراد نیست، در اصطلاح اصولی هر لفظی که معنایش عام باشد را «اسم جنس» گفتهاند.
اسم جنس دو قسم است: تارتاً به نحو نکره به کار برده میشود مثل «رجلاً»، و تارتاً به نحو معرفه به کار برده میشود مثل «الرجل» یا «کتاب زید». معرفه، یا به «الـ» است یا به اضافه.
اسم جنس نکره
اسم جنس نکره وقتی در جمله به کار میرود، یا علامت «وحدت» را با خودش دارد مثل «أکرم رجلاً»، یا علامت «تثنیه» را مثل «أکرم رجلین»، یا علامت «جمع» را مثل «أکرم رجالاً». هر سه حالت اسم جنس نکره (مفرد و تثنیه و جمه) متصف به اطلاق میشود.[4]
اما دو مطلب را باید توجه داشت:
مطلب اول: نقش محکی در اتصاف «اسم جنس نکره» به «اطلاق»
مطلب اول این است که ما قائلیم اسماء دائماً یک محکی و مشارإلیه داریم.
اگر محکی معین باشد
چه علامت وحدت، چه علامت تثنیه و چه علامت جمع، مشارإلیهاش اگر فرد یا افراد معینه باشد مثل «رأیت رجلاً» یا «رأیت رجلین» یا «رأیت رجالاً»، در این صورت متصف به اطلاق نمیشود؛ اینجا نمیگوییم: رجلاً یا رجلین یا رجال، مطلق است.
اشکال: اگر معین است، چطور نکره است؟
پاسخ: معرفه به لحاظ سامع است، معین به لحاظ متکلم است.
اگر محکی مردّد باشد
اما اگر مشارإلیهاش فرد یا افراد مردَّد بود، میتواند متصف به اطلاق بشود؛ مثل «أکرم رجلاً» که مشارٌإلیهاش فرد مردد است، یا «أکرم رجلین» مشارإلیهاش فردین مرددین است، یا «أکرم رجالاً» که مشارألیهاش افراد مردده است.
اگر گفت: «أکرم رجلین» یا «أکرم رجالین»، اگر دو رجل را معاً اکرام کنم، مصداق مأموربه است. اما اگر ابتدا زید را اکرام کردم سپس عمرو را، اکرام عمرو در «أکرم رجلاً» مأموربه نیست، و در «أکرم رجلین» جزء دوم مأموربه است. اما اگر بعد از این اکرام این دو نفر، رجل سومی را اکرام کنم، اکرام او، نه مأموربه است و نه جزء مأموربه. در «أکرم رجالاً»، اگر سه نفر را با هم اکرام کنم سپس نفر چهارمی را اکرام کنم، اکرام سه نفر اول مصداق مأموربه است و اکرام نفر چهارم اکرام مأموربه نیست. و اگر سه نفر را جداگانه اکرام کنم، اکرام هر کدام جزئی از مأموربه است و اکرام نفر چهارم مأموربه نیست.
مطلب دوم: سرّ تفاوت نکره در سیاق نفی و اثبات
در این اسم جنس نکره، در علم اصول به یک مشکلی برخورد شده؛ که «رجلاً» در دو مثالِ «أکرم رجلاً» و «لاتکرم رجلاً» علیرغم آن که کاملاً مشابه است، چرا اطلاقِ در «أکرم رجلاً» استغراقی است اما اطلاقِ در «لاتکرم رجلاً» بدلی است؟ نکتة این که یکی شمولی است و دیگری بدلی، کجاست؟ به تعبیر دیگر در «لاتکرم رجلاً» به عدد افراد رجل حرمت داریم، ولی در «أکرم رجلاً» فقط یک حرمت داریم که با اکرام اولین رجل ساقط میشود.
فقط به فرمایش مرحوم آقای صدر متعرض میشویم، سپس نقد فرمایش ایشان، و درنهایت مختار خودمان را عرض میکنم. إنشاءالله فردا.