درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مطلق و مقید (مقدمات حکمت / تنبیه اول / نقد کلام مشهور در اطلاق و تقیید ثبوتی و اثباتی)
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در اطلاق ثبوتی و اطلاق اثباتی بود؛ که مراد از اطلاق در مقام ثبوت چیست؟ و مراد از اطلاق در مقام اثبات چیست؟ اطلاق اثباتی را توضیح دادم؛ مرادشان از «اطلاق اثباتی» هر عنوانی است که عرف از آن اطلاق میفهمد، اعم از این که آن عنوان، متعلَّق باشد یا حکم یا موضوع. و مرادشان از «اطلاق ثبوتی» مرحلة اراده و اشتیاق در مولا بودهاست؛ اراده، یا به طبیعی تعلق میگیرد یا به حصه، اگر به طبیعی تعلق بگیرد میگفتند: «ثبوتاً مطلق است»، اگر به حصه تعلق بگیرد میگفتند: «ثبوتاً مقید است».
امروز میخواهم واردبشوم در نقد این کلمات.
مناقشات وارد بر فرمایش مشهور
بر فرمایشات مشهور، تعلیقاتی داریم:
تعلیقة اول: انکار قضیة ملفوظه و معقوله
مشهور علمای ما، قضیه را تقسیم میکنند به ملفوظه، مسموعه، متخیله و معقوله. قضیة ملفوظه موطنش خارج است، قضیة مسموعه موطنش قوة سامعه و ذهن است، قضیة متخیَّله موطنش قوة متخیِّله و ذهن است، و قضیة معقوله موطنش قوة عاقله و ذهن است.
این بحث، ولو در حکمت مهم نیست، ولی در اصول خیلی مهم است. در حکمت و منطق، فقط ناظر به قضیة معقوله هستند. اما در اصول وقتی میگویند: «قضیه» سه قضیه مد نظر است: ملفوظه، مسموعه، و معقوله. متخیله برایشان مهم نیست.
ما از کسانی هستیم که این چهار قضیه را قبول نکردیم؛ تمام قضایا را تقلیل دادیم به دو تا: قضیة مسموعه و قضیة متخیَّله. قضیة ملفوظه که در خارج است را قبول نکردیم، و قضیة معقوله که در قوة عاقله است را قبول نکردیم. البته این تعلیقه، در این بحث اطلاق و تقیید، ثمرهای ندارد.
در سابق بهمناسبت بحثش را گفتهایم. اینجا چون اثری ندارد، به همین مقدار اکتفامیکنم. البته این بحث اگرچه ثمرة عملی ندارد، ولی جلوی بسیاری از مغالطات را میگیرد.
تعلیقة دوم: نقص تبیین اطلاق ثبوتی در مقام شوق مولا
اطلاق مقامی را واگذارکردهبودند به عنوانی که عرف آن را مطلق میبیند ولو این که در لوح واقع، متکلم در مقام بیان نبودهباشد. این تعریفی که برای اطلاق اثباتی گفتهاند، تعریف بسیار خوب و بجایی است؛ چون اطلاق، یکی از ظهورات است؛ برای اصولی، مهم «حجیت» یعنی منجِّزیت و معذِّریت است، و اطلاق به این معنا منجز و معذر است، و اصلاً مهم نیست که متکلم اراده کردهباشد یا نه. لذا از لحاظ اصولی تعریف خوبی کردهاند.
اما در اطلاق ثبوتی که گفتهاند تابع اراده است، کار خوبی نکردهاند؛ یعنی اگر مقام ثبوت را ببریم در اراده و کراهت، تبیین خوبی برای اطلاق ثبوتی نیست به خاطر دو نکته:
نکتة اول: عدم توجیه مطلقی که در جملة انشائیه واقع نشده
نکتة اول این است که مطلق، همیشه در جملة انشائیه و خطاب تشریع نیست؛ لفظ مطلق، گاهی در جملة خبریه است، یا حتی در جملة استفهامیه است و در این جملات، سخنی از اراده و کراهت نیست. وقتی کسی میگوید: «إن الانسان لفی خسر» آن اراده و کراهت معنی ندارد.
اشکال: اصول، مقدمة فقه است، و ما در فقه با احکام و تشریعات شارع سر و کار داریم، و نیازی نیست اطلاق را به نحوی تبیین کنیم که مطلقِ واقع در جملات خبریه و استفهامیه را هم دربربگیرد.
پاسخ استاد: اصولی، باید مباحث الفاظ را به نحو تبیین کند که حتی در غیر از احکام شرعی راهگشا باشد.
یا وقتی انشاء در خطاب تبلیغ است، متکلم اراده و کراهت ندارد مگر این که مرادشان اراده و کراهت مولا باشد. چطور میگوییم: «الانسان» در «الانسان یموت» مطلق است؟!
اشکال: الفاظی که اصولی دنبال میکند، بالاخره به یک شکلی به احکام مربوط میشود.
پاسخ استاد: در جملة «الخمر نجس» یا «الماء طاهر» که متضمن حکم وضعی است، معنی ندارد اراده و شوق به آن تعلق بگیرد، در حالی که اینها هم برای اصولی مهم است.
پس در آن جایی که خطاب، به جملة خبریه یا استفهامیه باشد، یا خطاب تبلیغ باشد یا جملة متضمن حکم وضعی باشد، این توجیه تمام نیست. پس به لحاظ ثبوتی خوب نیست دنبال اراده و کراهت مولا باشیم.
نکتة دوم: طلبهای نفسانی مولا مهم نیست
مولا یک طلب انشائی دارد، و یک طلب نفسانی دارد. مثل مرحوم صدر و آخوند و آقاضیاء به این عالم شوق خیلی اهمیت میدادهاند؛ حتی قائل بودهاند که حقیقت حکم، همین شوق مولاست.
ولی به نظر ما تکالیف، فقط دائرمدار طلب مولاست، عبد نسبت به طلب نفسانی مولا هیچ وظیفهای ندارد. آن که برای عبد بما هو عبد مهم است، چه در موالی عرفی، چه در شرع، فقط طلبهای انشائی مولاست؛ اگر مولا اشتیاق شدیدی داشته باشد به این که عبدش برود برایش آب بیاورد و از این شوقش هم خبربدهد اما به او امرنکند و آب را از او طلب نکند، وظیفهای به عهدة عبدش نمیآید و لذا اگر عبد آب نیاورد، عرف او را مستحق عقاب نمیداند. پس آن که بر عبد لازم است، طلب انشائی است، نه طلب نفسانی و اشتیاق نفسانی. اشکال ما این است که: چرا پای شوق مولا را وسط میکشند؟! برای عبد بما هو عبد، شوق مولا هیچ ارزشی ندارد.
پس خوب نبوده که در مقام ثبوت رفتهاند سراغ اراده و شوق. پس در موالی عرفیه باید اراده و شوق را کناربگذاریم، در حقتعالی هم مناسبتر است که کناربگذاریم؛ چون اراده و شوق و کراهت بر حقتعالی محال است. بنابراین نکتهای ندارد که مقام ثبوت را بکشیم به عالم اشتیاق مولا، باید باب شوق و اراده را کلاً ببندیم. یک جایی بابش را بازمیکنند به خاطر یک محذور ثبوتی، و آن باب «اجتماع امر و نهی» است.
میخواهند تفکیکی در مقام اثبات و ثبوت کنند که تقیید، به نسخ برنگردد.
نکتة سوم: عدم توجیه اطلاق در موضوع
نکتة دیگر هم این که علما از یک چیز دیگری هم غفلت کردهاند؛ و آن، این است که دو عنوان مطلق داریم: گاهی متعلق مطلق است، و گاهی موضوع. در «یجب اکرام الفقیر» فقیر موضوع است. اراده و کراهت، در «متعلَّق» خوب است، ولی «موضوع» هیچوقت متعلق اراده و کراهت قرارنمیگیرد. مگر این که بخواهیم توجیه کنیم و بگوییم: به عنوان متعلق المتعلق اراده به آن تعلق گرفته؛ وقتی مقید است، اراده تعلق گرفته به «اکرام فقیر عادل»، به عنوان این که متعلقالمتعلق است، و الا خودش مستقیماً متعلق اراده نیست.
تعلیقة سوم: مختار
ما یک انشاءالطلب داریم، یک طلب انشائی داریم. ما اطلاقِ در انشاء را میگوییم: «اطلاق اثباتی»، و اطلاق در طلب انشائی را میگوییم: «اطلاق ثبوتی». این مطلب، یک مقدار پیچ دارد، انشاءالله فردا توضیح میدهم.