درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مطلق و مقید (مقدمات حکمت / تنبیه اول / نکتهی سوم: اطلاق و تقیید اثباتی و ثبوتی)
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در این بود که در لسان علمای اصول، خیلی رایج است که میگویند: اطلاق ثبوتی و اطلاق اثباتی یا اطلاق در مقام ثبوت و اطلاق در مقام اثبات. گاهی یک اشارهای هم کردهاند، اما روشن سخن نگفتهاند که: «مرادشان از اطلاق ثبوتی دقیقاً چیست؟».
دیروز گفتیم که در یک تلفظ دائماً این مراحل را داریم: مرحلة اول تصور قضیه در ذهن لافظ است، مرحلة دوم تلفظ است، مرحلة سوم قضیة ملفوظه است که در خارج موجود میشود در اثر تلفظ لافظ، مرحلة چهارم قضیة مسموعه و قضیهای است که در قوة سامعة سامع تشکیل میشود، مرحلة پنجم قضیة معقوله در ذهن سامع است، اینها مراحل یک لفظ است که بزرگان و اَعلام به آن قائلند.
دلالت در کدام مرحله است؟
تا اینجا یک دالّی داشتهایم و یک مدلولی داریم، دالّ ما عبارت است از قضیة مسموعه که در ذهن سامع است. مدلول ما، عبارت است از قضیة معقوله که آن هم در ذهن سامع است. انتقال ذهنی ما از این قضیة مسموعه به این قضیة معقوله اسمش «دلالت» است. این دلالت، دلالت تصوری است؛ چون مدلول ما که قضیة مسموعه باشد، تصور است. تا اینجا هیچ سخنی از اطلاق در کار نیست؛ یک قضیة معقوله در ذهن لافظ منتهی به تلفظ میشود، بعد از این مرحله، مراحل بعدی بدون هیچ ارادهای به صورت قهری محقق میشود. دال ما قضیة مسموعه است، مدلول ما قضیة معقوله است.[1]
اطلاق در مقام اثبات: اطلاق در مرحلة تصدیق سامع
تا اینجا اصلاً به اطلاق نرسیدهایم. علما معتقدند که بعد از همة این مراحل، یک تصدیقی برای سامع پیدامیشود به این که زید عادل است. اگر لافظ میگفت: «أکرم الفقیر»، تصدیقی برای سامع پیدامیشود که: «فقیر، در این کلام، مطلق است.»، به عبارت دیگر: سامع تصدیق میکند که جناب لافظ، در تلفظ به لفظ فقیر، «اطلاق» را اراده کردهبود، به عبارت دیگر: لافظ در تلفظ به «فقیر» مُطلِق (بالکسر) بود. اینجاست که یک تصدیقی برای من پیدامیشود که عنوان «فقیر» در قضیة ملفوظه مطلق است. پس اطلاق وقتی شکل میگیرد که این تصدیق برای سامع پیدامیشود که عنوان «فقیر» مطلق است.
فرآیند تشکیل اطلاق
این اطلاق چطور شکل میگیرد؟ این را قبلاً گفتهبودم؛ وقتی شیئی را از طریق یکی از حواس خمسه احساس میکنیم، بلافاصله ذهن ما شناسایی میکند. شناسایی، مجموعه تصدیقاتی است که برای ذهن ما نسبت به این احساس پیدامیشود. هر چه که بعد از این شناسایی پیدامیشود، مدلول است. دال ما، تصدیقات شناساییشدة ماست، و مدلول ما هم تصدیقاتی است که از این تصدیقاتِ شناساییشده پیدامیشود.
شما همین که دود را دیدید، بلافاصله ذهن شناسایی میکند که: «این، دود است. و دود، معلول نار است.»، بلافاصله منتقل میشوید به این که: «در این خانه، نار هست.». تصدیقش به این که «در این خانه نار هست»، مدلول است.
دقیقاً همین اتفاق در تصدیق به اطلاق اتفاق میافتد؛ همین که من این لفظ را احساس میکنم، بلافصله ذهنم شناساییاش میکند. بعد از این تصدیقاتی که حاصل شناسایی است، تصدیقات دیگر شکل میگیرد؛ که متکلم در مقام بیان و تحدید موضوع است، و متکلم قرینهای ذکرنکردهاست، بلافاصله این تصدیق در افق نفس من پیدامیشود که این لفظ مطلق است و شامل تمام حصص فقیر میشود. بنابراین اینجاست که دلالت تصدیقیه شکل میگیرد و میگوییم: اطلاق، ظهور است، اطلاق یک تصدیق ظنّی است.
علت توجهنداشتن انسان به این مراحل
ممکن است بگویید: «اگر ذهن ما این همه مراحل را طی میکند تا تصدیق به اطلاق کند، چرا متوجه این مراحل نیستیم؟!». این محاسبات و شناسایی، چنان سرعتی دارد که ذهن متوجهاش نمیشود. مثل این است که اگر یک آتشگردان را بچرخانند، دایره میبینید و حال این که دایرهای در خارج نیست. وقتی که زمان فشرده میشود، قوای ادراکی ما از کار میافتد؛ یعنی نمیتواند فواصل و کمیتهای کوچک را احساس کند، لذا دایره میبیند در حالی که دایرهای نیست. در احساسات و ادراکات هم همینطور است؛ در کسر کوچکی از ثانیه، تمام آن مقدمات پردازش میشود طوری که ذهن متوجه این پردازشهای ذهنیاش نمیشود.
این اطلاق، خطابردار نیست
تا اینجا در قضیة ملفوظه یک عنوان «فقیر» داریم که سامع تصدیق کرده به این که این عنوانِ در این کلام، مطلق است. در ذهن علمای ما، این تصدیق، با مطلقبودن دائماً مساوق است.
ما بسیاری از وقتها تصدیقی داریم که با عالم واقع مطابق نیست؛ شما یقین به عدالت زید دارید، اما درواقع زید افسق فسّاق روزگار است. یا ممکن است شما یقین به فسق زید داشته باشید در حالی که زید اعدال عدول است. واقع، تابع تصدیق ما نیست، و تصدیق ما هم تابع واقع نیست.
اما در ذهن فقها در باب «اطلاق» این همخوانی اتفاق افتادهاست؛ یعنی اگر عرف تصدیقِ به اطلاق میکردند، حتماً آن لفظ مطلق است. نمیشود تصدیق باشد ولی آن لفظ مطلق نباشد. لذا اگر بعداً خود لافظ تصریح هم بکند که: «لایجب اکرام الفقیر الفاسق»، آن اطلاق از بین نمیرود. تنها اتفاقی که میافتد، این است که اطلاق از کار نمیافتد، فقط بقاء حجت نیست.
اگر علما تفکیک میکردند بین آن «اطلاق لفظ» و بین این «تصدیق»، میتوانستیم بگوییم که این «تصدیق» مقام اثبات است، و «اطلاق لفظ» مقام ثبوت است.[2]
اما این را فقها همیشه مفروغٌعنه گرفتهاند. لکن مسلّم است که تصدیق ما ممکن است خطابکند، چطور میشود که این تصدیق خطابردار نباشد؟! سرّش این است که مراد از تصدیق، تصدیق اکثریت عرف است. این، دائر بین سلب و ایجاب است؛ اکثریت عرف، از این عنوان، یا اطلاق میفهمد یا نمیفمهد. وقتی فقیه میگوید: «مطلق است»، معنایش همین است که عرف از این عنوان اطلاق میفهمد.
بله؛ تصدیق به ظهور عرفی را سامع میکند و ممکن است مطابق با تصدیق عرف نباشد. ممکن است من در فهم عرف، دچار خطا بشوم. ولی دقت کنید که خطای من، ربطی به فهم عرف از این کلام ندارد. عرف هیچوقت دچار خطا نمیشود؛ چون ضابطة اطلاق همین است؛ که «مطلق» عبارت است از عنوانی که عرف از آن عنوان اطلاق بفهمد. «مجمل» عبارت است از عنوان که عرف از آن عنوان اطلاق نفهمد. اگر عرف اطلاق بفهمد، واقعاً مطلق است. اگر عرف اطلاق نفهمد، واقعاً مجمل است. ولی من و شما در فهم این عرف، ممکن است دچار خطا بشویم. این، واقعیتی است که در ذهن فقها و علمای ما هست. پس معیار یک اطلاق، حصول تصدیق است در اذهان عرف.
ولی فهم ما از اطلاق خطابردار است
من یکی از افراد عرف هستم، من اطلاق میفهمم، نتیجه میگیرم که: «چون من یک انسان متعارف هستم، پس عرف هم اطلاق میفهمد.». مثل این است که من اگر دستم را در آتش بکنم و بسوزم، نتیجه میگیرم که چون من یک انسان متعارف هستم، پس هر انسانی اگر دستش را در آتش کند، میسوزد.
من یک بار میگویم: «زید عادل است»، این ممکن است مطابق با واقع باشد و ممکن است مطابق با واقع نباشد. یک بار میگویم: اعتقادمن این است که زید عادل است؛ فسق و عدالت زید، در صدق این قضیة دوم هیچ تأثیری ندارد. در اینجا هم متعلق تصدیق من، تصدیق عرف است. تصدیق من در این که «آیا عرف چنین تصدیقی دارد یا نه؟» خطابردار است، اما تصدیق عرف، خطابردار نیست.
خلاصه
پس تا اینجا فهمیدیم که «مطلق در مقام اثبات» عبارت است از عنوانی که عرف از آن عبارت اطلاق بفهمد سواءٌ که متکلم قصدش اطلاق باشد یا نباشد. لذا وقتی میگوییم: «مقام اثبات»، یعنی مقام لفظ و دلالت. و در مانحنفیه تصدیق عرفی که در تعریف مطلق و مجمل اخذشده، خطابردار نیست؛ چون در هر قضیهای عرف از آن عنوان، یا مطلق میفهمد یا نمیفهمد. پس مراد علما از «مقام ثبوت» چیست؟
اطلاق در مقام ثبوت: اطلاق در نفس و شوق لافظ
در نزد علما مرادشان از «مقام ثبوت» آن چیزی است که در ذهن لافظ و متکلم است؛ مرادمان آن قضیة معقوله نیست، بلکه مرادمان امر دیگری است؛ چون با تکالیف سر و کار دارند، این امر را بردهاند به طلب انشائی.
میگفتند: هر مولایی که یک طلب انشائی دارد، در نفسش هم یک شوق نفسانی دارد. آن اشتیاق و ارادة نفسانی به چی تعلق گرفته؟ آیا به طبیعی فقیر تعلق گرفته؟ یا تعلق گرفته به اکرام حصهای از فقیر؟ ما تا حالا این بحث را اصلاً مطرح نکردیم چون مرتبط به مقام لفظ و دلالت نیست؛ در مرتبة طلب و اراده و اشتیاق است؛ اشتیاقش، یا تعلق گرفته به طبیعی فقیر، یا تعلق گرفته به حصهای از فقیر. اگر اولی باشد، میگویند: در مقام ثبوت هم مطللق است. اگر دومی باشد، میگویند: در مقام ثبوت مقید است.
مولای عرفی ممکن است به خاطر غفلت از آن حصه، آن مطلوب نفسانیاش مجمل هم باشد. اما مولایی که غفلت ندارد، مطلوب نفسانیاش، یا مطلق است یا مقید.
کدام اطلاق بر عهدة مکلف میآید؟
علما معتقد بودهاند آن چیزی که بر عهدة مکلف میآید، اطلاق اثباتی است مادامی که از حجیت نیفتد. اطلاق اثباتی خیلی ارزش دارد، به شرطی که اطلاق و تقیید ثبوتی کشف نشود؛ همین که اطلاق و تقیید ثبوتی را کشف کنیم، اطلاق اثباتی هیچ ارزشی ندارد. راه کشف اطلاق و تقیید ثبوتی، خطاب دیگری است یا عقل است.
خلاصه
چند مرحله طی کردیم؛ در مرحلة اول آنچه که در مقام «تلفظ» اتفاق میافتد را بازکردیم و گفتیم که در مقام تلفظ، این وقائع اتفاق میافتد: معقوله، تلفظ، ملفوظه، مسموعه، و معقوله.
در مرحلة دوم به مرحلة اطلاق اثباتی میرسیم؛ که عنوانی در قضیة ملفوظه است که برای عرف تصدیق پیدامیکند که مطلق است. تا اینجا اثبات است.
در مرحلة سوم به «اطلاق در مقام ثبوت» رسیدیم؛ ثبوت، نفس متکلم است؛ ارادة متکلم، یا به طبیعی تعلق گرفته یا به حصه.
این، چیزی بوده که در ذهن شریف علمای ما بودهاست. تأملی بفرمایید تا إنشاءالله فردا وارد نقد این کلمات بشویم.