درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/07/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مطلق و مقید (مقدمات حکمت / تنبیه اول / ادامة نکتة دوم، و مقدمات نکتة سوم)
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در تنبیهات فصل دوم بود. در تنبیه اول بنا شد نکاتی را ذکرکنیم، در نکتة دوم متعرض این کلام مشهور شدیم که یکی از فوارق بین مطلق و عام، این است که در مطلقْ «طبیعی» مراد است و در عام «تمامالأفراد» مراد است. گفتیم که ما در سه مورد اطلاق داریم: مفاد هیئت، متعلق تکلیف، و موضوع تکلیف. گفتیم: معنای اطلاق در مفاد هیئت این است که طلب، معلق و مشروط به شرطی نیست. و اما در متعلق، معنایش این است که متکلمْ «طبیعی» را اراده کرده، و در موضوع معنای اطلاق این است که متکلم «تمامالأفراد» را اراده کردهاست.
بحث امروز ما این است که «عام» را با «مطلق» در این سه مورد بسنجیم.
مقایسة مراد از مطلق و عام در هر یک از سه مقام
در مفاد هیئت: تفاوتی بین عام و مطلق نیست
در اصول، در مفاد هیئت، از اصطلاح «عموم» استفاده نمیکنند؛ یعنی یک دالّ لفظی به کار نمیبرند. اما میتوانیم عموم در مفاد هیئت را تصویرکنیم؛ مثلاً یک بار میگوییم: «إکرام الفقیر واجب»، اینجا وجوب و طلب، مطلق است. اما یک بار میگوییم: «إکرام الفقیر واجب مطلقاً»؛ یعنی واجب است بلاتعلیقٍ و بلاشرط، اینجا این عدم تعلیق و عدم اشتراط را از لفظ استفاده کردهایم.
مراد از هیئت، وجوب است، چه مستفاد از یک اسم باشد و چه مستفاد از حرف و هیئت فعل باشد. میتوانیم بگوییم: «أکرم الفقیر مطلقاً» ولی واضح نیست که «مطلقاً» قید چیست.
این شمول در وجوب که از لفظ فهمیده میشود، در اصطلاح اصولی، عام نیست. اگر هم چون این عدم اشتراط را از لفظ استفاده کردیم عام بنامیم، در معنا هیچ فرقی بین مطلق و عام نیست؛ مفاد مطلق و عادم، هر دو، عدم اشتراط و عدم تعلیق است.
در متعلق: حرف مشهور صحیح است
در مورد دوم مثل «تجب الصلاة»، صلات متعلق است، و مفاد اطلاق این است که متکلم از صلات طبیعی را اراده کرده. مثال متعلق عام، در «واجب» مثالش مثال رائجی نیست؛ مثالش در «متعلق حرمت» است؛ مثل این که بگوییم: «یحرم کل کذب، یحرم کل غیبة.». در همین مثال کذب، متعلق حرمت را یک بار به صورت مطلق به کار میبرم و میگویم: «یحرم الکذب»، یک بار به صورت عام به کار میبرم و میگویم: «یحرم کل کذب». حرف اصولیین، در اینجا درست است؛ در «یحرم الکذب» مراد متکلم از کذب، طبیعی کذب است. و مراد متکلم در «یحرم کل کذب» افراد کذب است. پس حرف اصولیین در اینجا درست است که متعلق اگر مطلق باشد طبیعی اراده شده و اگر عام باشد تمامالأفراد اراده شدهاست. پس در «متعلق حکم» میتوانیم بگوییم: متلکم اگر از عنوان مطلق استفاده کند پس «طبیعی» را اراده کردهاست، و اگر از عنوان عام استفاده کند پس «تمامالأفراد» را اراده کردهاست؛ چون ما معتقدیم که مشارٌإلیه در «الکذب» طبیعی است، و در «کل کذب» تمامالأفراد است. ادات عموم وقتی بر سر یک عنوانی داخل میشود، متکلم وقتی از این ادات استفاده میکند که محکی و مشارٌإلیهاش تمامالأفراد باشد. شما وقتی «کل» میگویید، ناظر به افراد هستید.
در موضوع
در مورد سوم یعنی موضوع، آن حرف را قبول نکردیم؛ در «موضوع» هیچ فرقی نمیکند عنوان ما مطلق باشد یا عام باشد؛ اگر گفت: «أکرم الفقیر»، مراد متکلم از فقیر، تمامالافراد است. و اگر گفت: «أکرم کل فقیر»، مراد تمامالأفراد است.
خلاصه
در سه موردِ مفاهد هیئت و متعلق و موضوع، فقط در مورد متعلق طلب قبول کردیم؛ که مراد متکلم از مطلق «طبیعی» است و مرادش از عام «تمامالافراد» است، ولی در مورد وجوب و موضوع قبول نکردیم.
ثمرة این نکته
این بحث، ثمرهای ندارد؛ در فهم تحلیلی ما از کلمات اثر دارد؛ فقط برای فهم کلام متکلم مفید است؛ که «مراد متکلم، طبیعی صلات است یا افراد صلات؟».
یک نکتة فرعی: طبیعت وجود ندارد
طبیعی، که همان ماهیت است، از امور وهمی است؛ امر موهوم است؛ هیچ جا وجود ندارد، نه در عالم واقع، نه در عالم عین، و نه در عالم ذهن. این که میگویند: «این ماهیت، موجود است به وجود فرد.»، مقصود این است که موجود است بالعرض، نه این که موجود است حقیقتاً. طبیعت، هیچ جا وجود ندارد، فقط وجود بالعرض دارد در خارج. مثل این که میگوییم: «این آب، شور است.»، شوریِ این آب، بالعرض است، نه این که اب حقیقتاً شور شدهباشد. در مانحنفیه هم طبیعت یک امر موهومی است، وجود بالعرض دارد.
فلاسفه قائل بودهاند که «ماهیت» در ذهن حقیقیتاً وجود دارد، و در خارج حقیقتاً وجود دارد. برای تقریب به زید، مثل عکس زید و زید است؛ رابطة بین عکس زید و خود زید، رابطة بین ماهیت است با صورت آن در ذهن ما.
در خارج، ذات متحد میشود با وجود. آن که واقعیت مال اوست، وجود است. ذات و ماهیت، به عرض وجود، موجود میشود. ماهیت، یک واقعیت اعتباری دارد، نه اعتباری اصولی، بلکه اعتباری فلسفی؛ که به عرض وجود، موجود است. فقط برای تقریب به ذهن، مثل شوری آب، و نمکِ حلشدة داخل آب است؛ وزان واقعیت به ماهیت و ذات، وزان شوری است به آبی که نمک در آن حل شده، بلکه از این هم بدتر است. و وزان واقعیت به وجود، وزان شوری است به نمکِ در آب؛ شوری، به عرضِ نمکِ موجود در آب، واقعاً وجود دارد.
نکتة سوم: اطلاق ثبوتی و اثباتی
نکتة سوم، اهمّ این نکات است.
دو مقدمه
قبل از این که وارد اصل بحث بشویم، دو مقدمه را باید توضیح بدهم:
نکتة سوم، خیلی نکتة مهمی است. در کلمات فقها خیلی رایج است که میگویند: اطلاق ثبوتی و اطلاق اثباتی. این اصطلاحات، کثیراً ما به کار برده میشود. مرادشان از اطلاق و تقیید ثبوتی چیست؟ و مرادشان از اطلاق و تقیید اثباتی چیست؟ این، خیلی پیچیدهتر از از آن چیزی است که ابتداءً به نظر میرسد.
قبل از این که وارد بحث بشود، دو مقدمه عرض کنم. مقدمة اول را شاید به لحاظ فنّی باید دوم بگویم، اما چون مختصرتر است، مقدمش میکنم.
مقدمة اول: توضیح خطاب تشریع و خطاب تبلیغ
خطاباتی که متضمن حکم است را تقسیم میکنیم به خطاب تشریع و خطاب تبلیغ.
خطاب تشریع
خطاب تشریع، خطابی است که به نفس همان خطاب، تکلیف یا طلب، یا به عبارت بهتر تشریع، محقق میشود. در موالی عرفیه مثل این است که مولایی به عبدش یگوید: «أکرم الفقیر»، همین که این حرف را زد، حکم شکل میگیرد. پس خطاب تشریع، دو مشخصة اصلی دارد: اولاً باید از مولا صادربشود، و ثانیاً این خطابی که از مولا صادرشده، قبل از آن، نباید حکمی باشد تا به نفس این خطاب، حکم محقق بشود.
خطاب تبلیغ
هرخطابی که بعد از تشریع، چه از مولا و چه از غیر مولا صادربشود و متضمن حکمی باشد، خطاب تبلیغ است. لذا اگر مولایی به عبدش گفت: «أکرم الفقیر» و فردا به خاطر یادآوری یا تأکید گفت: «أکرم الفقیر»، با این خطاب دوم، هیچ حکم و تشریعی پیدانمیشود و لذا خطاب تبلیغ است. خصوصاً که متکلم، غیر مولا باشد؛ مثلاً فردا پسر مولا به عبد بگوید: «أکرم الفقیر»، اینها خطاب تبلیغ است. مثل خطاباتی که ائمه فرمودهاند. تمام خطابات ائمه، خطابات تبلیغ است؛ چون ائمه شارع نیستند، هر کلای که میفرمایند، تبلیغ حکم تشریعشده است.
و این هم خیلی مهم است که ما در فقه اصلاً با خطاب تشریع سر و کار نداریم، دائماً با خطاب تبلیغ سر و کار داریم. تمام آنچه که فقها در فتاوایشان در رسالهها و جواب استفتائات مینویسند، تمام اینها خطابات تبلیغ است.
حلالُه حلال إلی یوم القیامة، و حرامه حرامٌ إلی یوم القیامة. پس ائمه شارع نیستند و حکم جدیدی تشریع نمیکنند. نظر رایج فقها این است که ائمه ولایت بر تشریع ندارند.
مقدمة دوم: مراحل تلفظ از تولید تا فهمیدهشدن
این مقدمه، مقدمة مهمی است. ما وقتی جملهای را میگوییم که مثلاً «زید عادل»، چه اتفاقی در عالم واقع میافتد؟ این، در بحث ثبوت و اثبات، خیلی مهم است.
مرحلة اول: تصور متکلم
نظریة رایج بین علمای اصول این است که در مرحلة اول، این قضیة «زید عادل» را تصورمیکنم؛ یعنی زید را تصور میکنم، «عادل» را هم تصورمیکنم، و بین این دو تصور من، «نسبت حملیه» یا به قول آقای صدر «نسبت تصادقیه» هم هست. کاری با «تصدیق» نداریم؛ چون برای این بحث ما مهم نیست به علاوة این که متکلمْ این الفاظ را بدون تصدیق هم میتواند تلفظ کند.
مرحلة دوم: تلفظ
مرحلة دوم این است که تلفظ میکنم به «زید عادل»؛ تلفظ، فعل من است؛ عرضی است متقوم به منِ متکلم.
مرحلة سوم: لفظ و کیف محسوس
مرحلة سوم این است که این لفظ، در عالم خارج، در اثر تلفظ من موجود میشود. تلفظ، مقولة فعل و أنیفعل است و متقوم به من است. اما لفظ، کیف محسوس است، متقوم به هواست؛ هوا حامل این کیف میشود. لذا اگر در خلأ بگویم: «زید عادلٌ»، لفظ ایجادنمیشود.
مرحلة چهارم: لفظ و کیف نفسانی
مرحلة چهارم این است که لفظ محسوس، توسط سامع و مخاطب شنیده میشود. اینجا کیف محسوس، تبدیل میشود به کیف مسموع، یعنی کیف نفسانی. موطنش نفس سامع است، موطنش قوة سامعة سامع است.
در پرانتز بگویم: مرادشان از «کیف مسموع» لفظ عارض بر هواست، نه لفظ عارض بر قوة سامعه. لفظ عارض بر قوة سامعه را کیف نفسانی میگویند. کیف محسوس یا کیف مسموع، آن لفظی است که در خارج وجود دارد، گاهی تسامحاً به لفظِ شنیدهشده که کیف نفسانی است، کیف مسموع میگویند، در حالی که کیف مسموع، لفظ بیرونی است.
مرحلة پنجم: تعقّل سامع
در مرحلة پنجم، همین که این کیف نفسانی حاصل میشود، نوبت میرسد به یک کیف نفسانی دیگر که عبارت است از تعقّل و تصور این قضیه برای سامع. در این مرحله، قضیة معقوله شکل میگیرد؛ در این مرحله، همان اتفاقِ مرحلة اول در ذهن لافظ، در ذهن سامع انجام میشود. مرحلة اول و پنجم، شبیه هم است، فقط موطنش دو تاست: اولی موطنش ذهن لافظ است، پنجمی موطنش ذهن سامع است.
مرحلة ششم: اذعان و تصدیق
و بالاخره مرحلة ششم این است که منِ سامع، در این مرحلة پنجم، این قضیة معقوله را یا اذعان میکنم یا نمیکنم.
این، تمام داستان تلفظ و مکالمة بین دو نفر بود.
بعد از این دو مقدمه انشاءالله واردمیشوم در مقام ثبوت و اثبات.