درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/06/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مطلق و مقید (اعتبارات ماهیت / قسم چهارم مرحوم آقای خوئی و کلی طبیعی)
خلاصه مباحث گذشته:
جلسة گذشته بحثمان در انحاء لحاظ و تصور یک ماهیت بود؛ گفتیم: یک ماهیت یا معنا را به سه نحو میتوانیم تصورکنیم: یکی این که خود آن ماهیت را تصورکنیم بدون هیچ وصفی (ماهیت لابشرط قسمی)، یکی این که تصورکنیم با یک وصفی، و آن وصف یا وجودی است (ماهیت بشرطشیء) و یا عدمی است (ماهیت بشرطلا).
بعد گفتیم از این سه مفهوم میتوانیم چهار مفهوم دیگر را بگیریم که معقول ثانی اصولی هستند، که اولی مصداقش فقط ماهیت لابشرط است، مصداق دومی فقط ماهیت بشرطشیء است، و مصداق سومی فقط ماهیت بشرطلا است، و چهارمی هر سه مفهوم در تعقل اول، مصداقش است.
سه امر باقیمانده
بعد از اتمام این بحث، بقِیَ سه امر. امر اول این است که آیا ما در تعقل اول قسم رابعی داریم یا نه؟ امر دوم این است که «کلی طبیعی» بر کدامیک از این اقسام منطبق میشود؟ و امر سوم این است که ماهیت مهمله یکی از این اقسام هفتگانه است؟ یا قسم مستقلی است؟
امر اول: قسم چهارم
در تعقل اول (که از اشیاء خارجی سه قسم مفهوم انتزاع میکنیم: لابشرط، بشرطشیء، و بشرطلا.)، آیا قسم دیگری هم داریم یا نه؟
توضیح مدعای مرحوم آقای خوئی
مرحوم آقای خوئی فرمودهاند که در تعقل اول، چهار مفهوم داریم، سه تا همان قبلی است: لابشرط، بشرط شیء و بشرطلا، مرحوم آقای خوئی اسم قسم اول را تغییرداده و گفته اسمش «ماهیت مهمله» است؛ وقتی نظر به ذات و ذاتیات میکنیم، اسمش ماهیت مهمله است.
ایشان قسم چهارمی اضافه کرده؛ گاهی که ما ماهیت را لحاظ میکنیم، «عدم تقید به وجود» یا «عدم تقید به عدم» هم را هم لحاظ میکنیم. در قسم اول یعنی ماهیت مهمله، «عدم تقید» را لحاظ نمیکردیم، «لحاظ» را فقط متوجه ذات و ذاتیات میکردیم. در قسم چهارم، هم ذات را لحاظ میکنیم و هم عدم تقیدش را لحاظ میکنیم؛ مثلاً نه مقید است به «وجود علم» و نه مقید است به «عدم علم». پس وقتی که ذات را لحاظ میکنید و تقید به «وجود» و «عدم» را لحاظ میکنید، این تقید را اگر لحاظ نکردید، میشود «ماهیت مهمله». و اگر لحاظ نکردید، میشود «ماهیت لابشرط قسمی».
این، فرمایش مرحوم آقای خوئی است.
گویا فرمایش محقق اصفهانی هم همین باشد[1] ، و گویا فرمایش آقای خوئی هم همان فرمایش استادشان است[2] .
نقد مدعای ایشان
به هیچ وجه با این فرمایش آقای خوئی موافق نیستیم؛ معتقدیم که در تعقل اول، فقط سه جور میتوانیم ماهیت را اعتبار و لحاظ کنیم.
ایشان فرمودهاند که این «عدم تقید» اگر لحاظ نشود «ماهیت مهمله» است، و اگر لحاظ بشود «ماهیت لابشرط قسمی» است. از ایشان سؤال میکنیم: این «عدم تقید به امر وجودی یا عدمی» را به چه نحوی میخواهند لحاظ کنند؟
عدم تقیّد اگر به نحو تصوری لحاظ بشود
اگر به نحو تصوری لحاظ کنند، اینطور میشود که «الانسان الخالی عن التقید بوجود شیء و عدمه». اگر مراد ایشان این باشد، میشود معقول ثانی؛ چون در خارج «تقید» نداریم، «تقیّد» فقط در مرحلة «تعقّل» صورت میگیرد؛ چرا که «تقیید» فعل ذهن است. پس این مفهوم مقید، ناظر به مفهوم (لابشرط قسمی) است و لذا «معقول ثانی» است. درحالیکه الآن بحث ما در اعتبارات و تصورات ماهیت است که معقول اول است (نه معقول ثانی)، و لذا خارج از محل بحث است. پس اگر مراد ایشان لحاظ به نحو «تصوری» باشد، ماهیتی که لحاظ کردهایم، «الانسان الخالی عن التقید بوجود شیء و عدمه» است که معقول ثانی است و خارج از محل بحث است.
عدم تقیّد اگر به نحو تصدیقی لحاظ بشود
اما اگر مرادتان از «لحاظ» تصدیق باشد به این معنا که انسان را ابتدا تصورمیکنیم سپس این تصدیق برای ما پیدامیشود که: «این انسان متصوَّر، از تقید خالی است.»، در این صورت، ما چه چنین تصدیقی داشته باشیم و چه نداشته باشیم، اثری برای ما ندارد؛ چون بحث ما در «تصور ماهیت» است؛ آن تصدیق، کالحجر به جنب الانسان است؛ ما داریم راجع به انقسامات خود «تصور» بحث میکنیم، چه تصدیقی درکنارش باشد و چه نباشد. این تقسیم، مثل این است که انسان را تقسیم کنیم به «انسانی که کنارش حجر است» و «انسانی که کنارش حجر نیست»؛ این تقسیم، دربارة خود «انسان» نیست، مربوط به مکان انسان است.
پس در تعقل اول، ما نمیتوانیم مفهوم چهارمی داشته باشیم، و فقط سه مفهوم میتوانیم از یک شیء داشته باشیم: لابشرط قسمی، بشرطشیء، یا بشرطلا. و این تقسیم هم ثنائی است: شیئی که تصورمیکنیم، یا با وصف است یا بدون وصف، و اگر با وصف است، یا با وصف وجودی است یا با وصف عدمی است.
امر دوم: کلی طبیعی
امر دوم این است که در کلام حکما و مناطقه عنوان «کلی طبیعی» زیاد به کار برده میشود، سؤال شده که: «کلی طبیعی، کدامیک از این سه قسم، یا کدامیک از این هفت قسم است؟». ما معتقدیم مراد از «کلی طبیعی» که در حکمت هم زیاد به کار برده شده، اولاً از این اقسام خارج نیست، و ثانیاً مرادشان هم دقیقاً همان ماهیت لابشرط است.
سابقاً این را توضیح دادم که ما وقتی برای شیء اسم میگذاریم، به آن موضوعله یا مسمی میگوییم: «معنا». و گفتیم که معنا بر دو قسم است: یا خاص است یا عام است، خاص مثل معنای لفظ زید، و عام مثل معنای لفظ حجر. و گفتیم به صورت معنی در ذهن میگوییم: «مفهوم». مفهوم، در منطق تقسیم میشود به کلی و جزئی. آن صورت معنا اگر صورت معنای خاص باشد، مفهوم جزئی است، و اگر صورت معنای عام باشد مفهوم کلی است. پس تا اینجا روشن شد که کلی طبیعی، چون «کلی» است، ناظر به مفاهیم است، نه این که ناظر به معانی یا خارج از ذهن باشد.
«طبیعی» در اصطلاح یعنی «ماهیت». وقتی میگویند: «الصورة الطبیعیة»، یعنی «الصورة النوعیة». مقصود از ماهیت هم همان معنای اولش است یعنی «ما یقال فی جواب ما هو». پس «کلی طبیعی» چون همان «ماهیت» است، مفهومی است که ذات طبیعت را نشان میدهد و بر همة افراد طبیعی هم صدق کند. پس منحصر میشود به ماهیت لابشرط؛ چون از آن سه قسم، تنها ماهیت لابشرط است که هم مفهوم است و هم کلی است و هم بر جمیع افراد ماهیت منطبق است. پس مفهوم الانسان، الشجر، و امثال ذلک، کلی طبیعی است. پس «کلی طبیعی» مساوق با «ماهیت لابشرط» است.
مفهوم «الانسان» در ذهن، هم مصداق ماهیت لابشرط است، و هم مصداق کلی طبیعی است. پس «ماهیت لابشرط» و «کلی طبیعی» یک چیز است؛ یعنی هر مصداق ماهیت لابشرط، مصداق کلی طبیعی هم هست، و بالعکس.
خود کلی طبیعی، مثل کلی، معقول ثانی اصولی است. اما مصداقش معقول اول است.
اشکال: «کلی طبیعی» یک معقول ثانی اصولی است، چطور میتواند منطبق بشود بر «لابشرط قسمی»؟
پاسخ: «ماهیت لابشرط قسمی» هم یک معقول ثانی اصولی است؛ مصادیق هر دو، مفاهیم هستند که معقول اولی هستند.
سؤال: چرا ماهیت لابشرط مقسمی را نگوییم کلی طبیعی است؟
پاسخ استاد: خود «مفهوم الانسان» از افراد کلی طبیعی نیست؛ به جهت این که «مفهوم الانسان» ناظر به ماهیت انسانی نیست، ولی مفهوم «انسان» کلی طبیعی است چون ناظر به طبیعت و ماهیت انسان است.
سؤال: آیا «انسان عالم» هم کلی طبیعی است؟
پاسخ: خیر.
اشکال: ولی «انسان عالم» نسبت به «عدالت» لابشرط قسمی است. این سه قسم، قیاسی است، به خلاف کلی طبیعی. چطور ممکن است یک مفهوم قیاسی منطبق بشود بر یک مفهوم غیرقیاسی؟
پاسخ: «انسان عالم» به نحو «تصدیقی» نسبت به «عدالت» لابشرط قسمی است؛ یعنی تصدیق کردهایم که انسان عالم، مشروط به عدالت نیست. این سه قسم لحاظ ماهیت، به نحو «تصوری» است و درنتیجه قیاسی نیست؛ یک ماهیت و معنا، همین که قید بخورد، لابشرط قسمی نیست، پس «انسان عالم» لابشرط قسمی نیست کما این که کلی طبیعی هم نیست.
در پاسخ به یک اشکال: این که «آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا نه؟» یک بحث دیگری است؛ که آیا در عالم خارج هم «طبیعت الانسان» وجود دارد یا در خارج فقط مصدایقش موجود است؟ به عبارت دیگر میخواهیم ببینیم: آیا «طبیعت انسان» یک طبیعتی است که فقط در ذهن موجود میشود؟ یا در خارج هم موجود میشود؟
امر سوم: ماهیت مهمله
«ماهیت مهمله» متأخرین ما را خیلی به خودش مشغول کرده که «بالاخره ماهیت مهمله چیست؟!». در مجموع اقوال در مسأله سه قول است؛ قول اول از مرحوم آخوند است که همان لابشرط مقسمی است. قول دوم، قول مرحوم اصفهانی و مرحوم آقای خوئی است که: ماهیت مهمله، قسیم لابشرط قسمی است. و بالاخره قول سوم نظر مرحوم آقای صدر است که قائل است ماهیت مهمله چیزی جز لابشرط قسمی نیست. این نزاع، آیا در حد الفاظ و اصطلاحات است؟ یا واقعاً در حقیقت «ماهیت مهمله» با هم اختلاف دارند؟ إنشاءالله توضیح و تفسیرش جلسة آینده.