درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
95/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عام و خاص (فصل هفتم: امکان خطاب غائب، و گستره ادات مخاطبه / و فصل هشتم: ثمره خطابات شفاهیه)
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در خطابات شفاهیه بود. مرحوم آخوند: سه بحث: آیا تکلیف معدوم محال است یا ممکن؟ گفتیم: انشاءش ممکناست، اما چون حقیقت تکلیف طلب انشائی است و متقوم به سه رکن است، پس تا مطلوبمنه فعلی نشود تکلیف فعلی نمیشود، پس شخص معدوم تکلیف فعلی و طلب فعلی را ندارد.
بحث دوم، بحث امروز ماست؛ که مخاطب قراردادن شخص غائب و شخص معدوم آیا ممکن است یا محال است؟
بحث دوم: امکان خطاب غائب و معدوم
خطاب و مخاطبه قراردادن، سه معنا دارد؛ به کدامیک از این سه معنا خطاب غائب یا معدوم ممکن است؟
معنای اول: توجیه الخطاب مطلقاً
معنای اول، توجیه الخطاب است نحو الغیر؛ اعم از این که آن غیر، این خطاب را بفهمد یا نفهمد. اگر به این معنا باشد، مخاطب قراردادن غائب یا معدوم ممکن است؛ حتی میتوانیم شخص فاقد شعور (و مثلاً بگوییم: «أیها الشجر») یا حتی کسی که محال است موجود بشود مثل شریکالباری را خطاب قراربدهیم.
معنای دوم: توجیه الخطاب بشرط الفهم مطلقاً
قسم دوم این است که توجیه الکلام نحو الغیر باشد ولکن او متوجه بشود ولو فی المستقبل، مثل این که من کلامی را برای شخص غائب بگویم ولکن غائب بعداً متوجه بشود، یا کلامی را توجیه میکنم نحو المعدوم، و آن معدوم بعداً موجود میشود و متوجه میشود. اگر خطاب به این معنی باشد، خطاب شخص غائب و معدوم ممکن است.
معنای سوم: توجیه الخطاب بشرط الفهم فیالحال
اما اگر خطاب به معنای توجیه الکلام نحو الغیر باشد به نحوی که آن غیر، فیالحال این کلام را بفهمد و متوجه بشود، خطاب نحو المعدوم و نحو الغائب محال است.
خلاصه
پس مخاطبه قراردادن شخص معدوم و غائب آیا ممکن است یا محال؟ سه صورت دارد؛ بستگی دارد به این که: «مخاطبه قراردادن را چی قراربدهیم؟»؛ اگر توجیه الکلام نحو الغیر باشد ولو نفهمد، ممکن است. اگر توجیه الکلام نحو الغیر باشد ولو در آینده بفهمد، باز هم ممکن است. اگر مراد توجیه الکلام نحو الغیر باشد و فیالحال هم بفهمد، نسبت به غائب و معدوم ممکن نیست.
بحث سوم: گسترة ادات مخاطبه
اما بحث سوم که یک بحث لغوی بود، این است که اگر بعد از ادات تخاطب یک عنوانی را آوردیم، آیا این عنوان شامل غائب و شخص معدوم میشود؟ یا به خاطر آن ادات شامل نمیشود؟ مثلاً شارع فرموده: «یا أیها المسلمون»، یا «یا أیها المؤمنون»، یا «أیها الناس»، این عنوان مسلمون و مؤمنون و ناس، آیا شامل افرادی هم میشود که در مجلس مخاطبه نبودهاند؟ اگر میگفت: «کل المؤمنین»، مسلّماً شامل همه میشد. اما اینجا قرینة «ذکرِ بعد از ادات تخاطب» هست که ممکن است باعث بشود شامل همه نشود.
مختار: تخاطب، از عناوین قصدی است
ما از کسانی هستیم که قائلیم تخاطب، از عناوین قصدی است؛ مهم این است که «مخاطِب» چه کسانی را قصدکردهاست؛ وقتی میگویم: «أیها الناس»، آیا مشافهین مقصود است؟ یا مردم این زمان مقصود است؟ یا مقصود، تمام کسانی است که تا روز قیامت خواهندآمد؟ هر کدام را که قصدکنم، استعمالش مجاز نیست، عنائی نیست. حتی میتوانم ماه را به شهادت بگیرم؛ اگر بگویم: «أیها القمر»، استعمال «أیها» مجاز نیست.
پس من میتوانم با غائبین و معدومین هم مخاطبه کنم، اعم این که آن مخاطب متوجه کلام من بشود یا نشود. امکان دارد پیغمبر بفرماید: «أیها الناس» و مرادش همان مردم حاضر در مسجد باشد، و امکان دارد که مرادش مردم مدینه باشد، و امکان دارد که مرادش مسلمین آن زمان باشد، و امکان دارد که مرادش مسلمینی باشد که روز قیامت متولدمیشوند.
هذا تمام الکلام در خطابات شفاهیه.
الفصل الثامن: ثمرة بحث الخطابات الشفاهیة
ثمرة این بحث چیست؟ نمیدانم: «چرا مرحوم آخوند این بحث را به عنوان یک فصل مستقل ذکرکرده؟»! این بحث، درواقع ادامة همان فصل است، ولی برای این که ترتیب فصلهای ما با مرحوم آخوند به هم نخورد، ما هم به تبع ایشان در یک فصل مستقل میآوریمش.
ثمراتی را ذکرکردهاند که از این ثمرات، دو ثمره مهم است و مرحوم آخوند هم متعرض همین دو ثمره شده.
ثمرة اولی: حجیت نسبت به مخاطبین
ما اگر گفتیم: «عناوین خطابیه شامل غائبین و معدومین هم میشود.»، نسبت به آنها هم حجت است. اما اگر گفتیم: «شامل نمیشود»، این خطابات برای آنها حجت نیست. پس اگر تعمیمی شدیم و گفتیم: «عناوین خطابیه شامل معدومین هم میشود.»، این خطابات، برای ما هم حجت است، و اگر تعمیمی نشدیم، حجت نیست.
البته بعد از اثبات تکلیف مشافهین، از طریق اشتراک ما با آنها در تکلیف، حکم را به خودمان هم تعمیم میدهیم. ولی این اثبات تکلیف برای ما، از باب حجیت ظواهر نیست، از باب علم خارجی است.
مناقشة مرحوم آخوند: ثمره مبتنی بر دو مقدمه است
مرحوم آخوند میفرمایند: این ثمره، مبتنی بر دو مقدمه است که هر دو مخدوش است. مقدمة اول این است که بگوییم: «حجیت ظهور، مختص است به من قُصد افهامه.»، کما علیه المحقق القمی.[1] مقدمة دوم این است که بگوییم: «من قُصد افهامُه در خطابات قرآن مجید، خصوص مشافَهین است.». اگر این دو مقدمه تمام باشد، این ثمره تمام است. مرحوم آخوند فرموده: ولی هیچیک از این دو مقدمه تمام نیست.
توضیح ابتناء ثمره بر دو مقدمه[2]
سؤال: چطور ثمره مبتنی بر این دو مقدمه است؟
مرحوم آخوند فرمود که: با دو شرط ثمره دارد: اولاً «حجیت» مختص به مقصودین بالإفهام است، ثانیاً مقصودین بالإفهام، مخاطبین به این خطابات هستند. اینجا ثمره دارد؛ اگر من مخاطب خطابات قرآنی باشم، مقصود بالإفهام هستم و لذا این خطابات برای من حجت است، و الا فلا. اما اگر مقدمة اول را نپذیرفتیم و گفتیم که: «خطابات، مطلقاً حجت است؛ ولو برای غیر مقصودین بالإفهام.»، یا مقدمة دوم را نپذیرفتیم و گفتیم: «درست است که طبق مقدمة اول، خطابات فقط بر مقصودین بالإفهام حجت است، ولکن مقصود به این آیات، خصوص مخاطبین نیست؛ اعم از مخاطب و غیرمخاطب است. پس ولو من مخاطب نیستم، اما مقصود بالإفهام هستم.»، در هر یک از این دو صورت، ثمره درست نیست؛ چون در بحث سوم از فصل هفتم به هر نتیجهای که برسم، چه من مخاطب باشم و چه نباشم، این ظهور برای من حجت است.
اشکال: مقدمة دوم این بود که: «مقصودین بالإفهام خصوص مشافهین است»، شما این مقدمة را عوض کردید؟
پاسخ: نه. «مشافهین» خصوصیت ندارد، مراد از «مشافهین» را «مخاطبین» گرفتیم اعم از موجود و غیرموجود. مراد مرحوم آخوند هم همین است. یعنی وقتی که میگوییم: «مختص به مشافهین است.»، یعنی ما مخاطب نیستیم. ما قطعاً مشافه نیستیم؛ «مشافه» کسی که در همان مجلسی که این خطابات شفاهیاً صادرشده حضور داشته.[3] قائل به «ثمره» میگفت: «اگر ما مخاطب نباشیم، این ظهور حجت نیست. اگر مخاطب باشیم، حجت است.»، مرحوم آخوند میگوید: میتوانیم فرض کنیم مخاطب نیستیم اما ظهور حجت است.»، به دو بیان:
پس آن قائل میگفت: «این خطاب، اگر ما مخاطب باشیم، حجت است. و الا، حجت نیست.»، آخوند میگوید: ما مخاطب نیستیم اما بر ما هم حجت است، به دو بیان (که در هر بیان یک مقدمه را مناقشه میکنیم):
یک: مقدمة اول را قبول نکنیم و بگوییم: «حجیت، اعم از مقصود و غیرمقصود است.».
دو: مقدمة دوم را قبول نکنیم و بگوییم: «اگر چه طبق مقدمة اول حجیت مختص به مقصودین بالإفهام است، ولی ما هم مقصود بالإفهام هستیم اگرچه مخاطب نیستیم.». «مقصودین بالإفهام» نسبت به «مخاطبین» عموم و خصوص منوجه است.
پس آخوند میگوید: ممکن است که ما مخاطب نباشیم ولی در عین حال این خطاب برای من که مخاطب نیستم حجت باشد به دو بیان: یا حجیت را تعمیم بدهیم، یا اگر حجیت را مختص مقصودین دانستیم، مقصودین بالإفهام را تعمیم بدهیم.[4]
مناقشه در مقدمة اول
مقدمة اول (همانطور که إنشاءالله در بحث «ظهورات» میآید) صحیح نیست؛ آنجا اثبات میشود که: ظهورات، حجت است هم نسبت به «من قُصد»، و هم نسبت به «من لمیُقصد».
مناقشه در مقدمة دوم
اما از روایات و اخبار استفاده میشود که خطابات قرآنیه برای همة افراد است، نه خصوص مشافهین یا حتی موجودین در عصر تشریع.
مناقشه در مناقشة مرحوم آخوند
با فرمایش اول ایشان (خدشه در مقدمة اول)، موافقیم.
سؤال: آیا مشافه آیه، مخاطبین پیغمبر بودهاند؟ یا فقط پیغمبر بوده وقتی که آیه بر حضرتش تلاوت میشدهاست؟
پاسخ: این بحث، خیلی پیچیده است که مخاطب آیات و متکلم به آیات چه کسی است؛ اگر بگوییم: «خداست»، مشکل انتساب فعل به خدا را داریم که در فلسفه اثبات میکنند که خدا فقط یک فعل مستقیم داشته که صادر اول را ایجادکرده.
«من قصد افهامه» در آیات قرآن
اما در مقدمة دوم گفتیم که ما تابع قصد متکلم هستیم؛ وقتی میگوید: «أیها الناس»، چه کسانی را اراده کردهاست؟ احتمال ارادة خصوص مشافهین[5] را نمیدهیم.
احتمالِ این که: «شامل تمام کسانی بشود که تا لحظة نزول آن آیه ایمان آوردهاند»، این احتمال هم نیست.
اما این احتمال هست که فقط شامل کسانی بشود که تا زمان نزول آن آیه و بعداً در زمان تشریع (حیات پیامبر) ایمان آوردهاند.
اما برای اثبات این که «شامل همة انسانها تا روز قیامت بشود»، باید یک قرینهای داشته باشیم؛ مثلاً «یا أیها انسان! إنک کادح إلی ربک» خودش قرینهای است بر این که مقصود همة انسانهاست. اما برای اثبات این که: «در همة خطابات قرآنی، قرینه داریم که مراد، همة انسانهاست تا روز قیامت.»، باید یک کار میدانی کرد و تمام خطابات قرآن را بررسی کرد، من مراجعه نکردهام.
اخباری که تعمیم را اثبات میکند
این که فرموده: «اخبار و روایات»، من نمیدانم: «چه اخباری در ذهن مرحوم آخوند بودهاست؟»! ما حتی اگر چنین اخبار و روایاتی هم داشته باشیم، و این روایات هم معتبر باشد، و فرض کنیم خود خطاب آیه ظهوری ندارد اما روایات میگوید: «مرادش عموم است»، در این صورت هم دو نکته را باید توجه داشته باشیم:
نکتة اول: اجمال آیه برطرف نمیشود
اولاً دلیل ما بر شمول حکم، آیه نیست؛ اگر از آیهای تعمیم حکم را استفاده کردیم به برکت روایت، دلیل بر تعمیم خطاب آیه نیست. اجمال، یک چیزی است که کلام منفصل نمیتواند آن را بردارد. اگر استظهار ما از «یا أیها الذین آمنوا إذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا إلی ذکر الله» این نبود که شامل ما هم میشود ولی روایتی گفت شامل ما هم میشود، در این صورت دلیل فقیه بر وجوب نمازجمعه، آیة قرآن نیست.
ظهور، یک امری نیست که بتوانیم به آیه بدهیم. شمول این خطاب نسبت به من، یا ظهور دارد یا ندارد. قرینة منفصل، ظهور نمیدهد. بر همین اساس است که مخصِّص منفصل، ظهور عام را از بین نمیبرد. وقتی ظهور یک خطابی تکمیل شد، اگر ظهور داشته باشد، این ظهورش تا قیامت میماند، و اگر اجمال هم داشته باشد، این اجمال تا قیامت میماند.
اثر این بحث (که «وجوب» را از آیه استفاده کردهایم یا از روایت؟) این است که اگر روایتی داشته باشیم که بگوید: «نمازجمعه در عصر غیبت واجب نیست»، با آیة قرآن تعارض نکرده، بلکه با آن خبری معارضه کرده که گفته قصد این آیه عموم بوده. درحالیکه اگر با آیة قرآن معارضه کردهبود، زورش به آیه نمیرسید.
پس اگر اخبار باشد، دلیل ما روایت است، نه آیه.
نکتة دوم: این کلام، در آیاتی که متضمن حکم تکلیفی نیست، جاری نمیشود
نکتة دوم این است که: اگر هم اخبار صحیح و معتبری باشد، فقط در آیاتی به درد میخورد که متضمّن حکم تکلیفی است مثل «یا أیها الذین آمنوا إذا نودی للصلاة». اما آیاتی که متضمن تکلیف نیست، این کلام اینجا جاری نمیشود؛ چون بحث حجیت است، و حجیت فقط در دایرة تکلیف است. پس اگر در آیة «یا أیها الانسان إنک کادح إلی ربک» مقصود از «الانسان» را متوجه نشدیم و آیه برای ما اجمال داشت، روایتی که مقصود از این «الانسان» را مشخص میکند، اینجا به درد نمیخورد.
سؤال: آیا اینقدر هم به درد نمیخورد که مقصود آیه را مشخص کند (ولو متضمن حکمی نباشد)؟
پاسخ: اسناد به شارع هم یک اثر شرعی است. مقصود ما از «متضمن تکلیف» همین بود که آن جایی که یک تکلیف باشد،
خلاصه
پس مقدمة اول را پذیرفتیم، ولی مقدمة دوم را نپذیرفتیم. ظاهر کلام مرحوم آخوند این است که خود ایشان هم به برکت اخبار و روایات، «تعمیم» را استفاده کردهاست. و اشکال ما هم این بود که اگر «تعمیم» را به برکت روایت استفاده کنیم، اجمال آیه برطرف نمیشود، لکن خود روایت، در آیاتی که متضمن تکلیف است، برای من حجت میشود.