درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
94/12/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم عدد و لقب /و شروع عام و خاص
خلاصه مباحث گذشته:
متن صحبت ما در مفهوم بود، از مفهوم حصر فارغ شدیم، رسیدیم به آخرین مفهوم: مفهوم اللقب و العدد.
فصل پنجم: مفهوم لقب و عدد
مقام اول: مفهوم لقب
مراد از لقب، آن عنوانی است که در خطاب اخذمیشود. ذکر صفت بدون موصوف، لقب است.
آیا از اخذ یک عنوان در خطاب استفاده میشود انتفاء حکم عند انتفاء این عنوان؟ از «اکرم العالم» استفاده میشود که: «اکرام عالم، واجب است.»، اما از این جمله آیا استفاده میشود که «اکرام غیر عالم، واجب نیست.»؟ یا استفاده نمیشود؟
این مفهوم لقب، جای بحث ندارد؛ تنها قضیهای که از «اکرم العالم» استفاده میکنیم، «وجوب اکرام عالم» است. هیچ وقت استفاده نمیکنیم که: «لایجب اکرام غیر العالم».
مقام دوم: مفهوم عدد
مثلاً اگر امام فرمود: «اکرم خمسة من الفقراء»، این عدد آیا مفهوم دارد یا نه؟
مجموعی (وحدت تکلیف)
تارة حکم به نحو مجموعی تعلق میگیرد و مراد این است که یک تکلیف تکلیف بیشتر ندارد، لکن تعلق گرفته به اکرام پنج فقیر به نحوی که اگر چهار فقیر اکرام کند.
اگر مجموعی مرادش باشد، برای بررسی مفهومداشتن نباید بگوییم: «اکرام ششمی واجب است یا نه؟»، باید بگوییم: «آیا اکرام مجموعة ششتایی هم واجب است یا نه؟»، در این صورت داخل میشود در مفهوم «لقب»؛ چون یک تکلیف بیشتر نیست، رفته روی عنوان «خمسة من الفقراء».
استغراقی
اما یک بار به این صورت است که حکمْ استغراقی و انحلالی است در افراد آن عدد، یعنی من پنج تا تکلیف دارم به نحوی که اگر سه فقیر را اکرام کنم، سه تکلیف را امتثال کردهام و دو تکلیف را امتثال نکردهام.
اما اگر استغراقی باشد و حکم انحلالی باشد به این معنی که پنج تا وجوب دارم، آیا در اینجا فهمیده میشود که: «اکرام فقیر ششم، واجب نیست.»؟ در مانحنفیه وقتی میگوید: «اکرم خمسة من الفقراء»، آیا وجوب اکرام ششم را نفی میکند؟ یا ساکت است و هیچ دلالتی ندارد؟ اگر ساکت باشد، رجوع میکنیم به برائت. ولی اگر ساکت نباشد، به همین خطاب اخذمیکنیم.
عدد، فاقد مفهوم است
در مانحنفیه، خود عدد فاقد مفهوم است؛ دربارة نفر ششم ساکت است.
الا در مقام تحدید
پس عدد و لقب فاقد مفهوم هستند، الا این که عدد عرفاً ظهور در تحدید دارد و اگر هم مفهوم میفهمیم، از تحدید میفهمیم.
ولی این مدلول در مقام تحدید، مفهوم مصطلح نیست
تحدید، مدلول کلام نیست، یک فعل است. تلفظ، فعل گفتاری است. غیر از تلفظ، هر چه باشد، فعل رفتاری است. تلفظ به عدد، فعل گفتاری است. اما این که تحدیدکرده، فعل رفتاری است. مهم نیست تحدید از فعل رفتاری فهمیده شود یا از فعل گفتاری، مهم این است که هر ظهوری که فعل پیداکند، حجت است.
معنای تحدید شخصالحکم در این تعداد، این است که سنخ حکم، محدود در این تعداد است.
این، نکتة جالبی است که علما گفتهاند: «اگر در مقام تحدید باشد، مفهوم دارد.»، اما تحدید را جزء مفاهیم ذکرنکردهاند؛ چون در ارتکاز فقها بوده که تحدید، جزء کلام نیست. کما این که به سیرة عقلا خیلی استدلال میکنند، اما جزء ادله بحثش نمیکنند. فرق بین سیره و اجماع چیست که اجماع را از ادله حساب کردهاند اما سیره را نه؟ تحدید هم همینطور است؛ با این که قبول داشتهاند که: «مقام تحدید، مفهوم میرساند.»، با این حال هیچوقت نگفتهاند: «یکی از مفاهیم، تحدید است.»؛ کأنه به ارتکازشان فهمیدهاند: مفهوم اصطلاحی نبوده و از مدالیل لفظ نیست.
خلاصة ماهیت مفهوم (تفاوت مفهوم با مدلول التزامی)
ماحصل بحث این است که: یک مدلول مطابقی قائلیم، یک مدلول التزامی قائلیم، اما مدلول مفهومی قائل نیستیم. مدلول کلام، یا مطابقی است یا التزامی. مدلول مطابقی، نفس همان جمله است؛ مثلاً جملة «اکرام العالم» مدلول مطابقیاش عبارت است از «اکرم العالم». مدلول مطابقی گاهی تلازم عقلی یا عرفی دارد با قضیة دیگر، به این قضیة دیگر میگوییم: «مدلول التزامی». پس چیزی به نام مدلول مفهومی نداریم.
تمام مدالیل التزامی، دائماً قضیه است. در حالی که مفهوم، تصدیق است. چرا تصدیق است؟ چون مفهومْ مستفاد از فعل است، و فعل را شناسایی میکنیم، و شناسایی دائماً تصدیق است نه قضیه.
این چیزی که مفهوم است، تصدیق است، نه قضیه و جمله. ما مدلول مطابقی را دائماً قضیه میدانیم نه تصدیق. اما مدلول مفهومی را دائماً تصدیق میدانیم نه قضیه. و این تصدیقی که آقایان از آن تعبیر به مفهوم میکنند، دائماً مستفاد از یک فعل گفتاری است به انضمام قرائن.
پس فرق جوهری بین «مدلول التزامی» با «مدلول مفهومی» در نظر ما دو فرق اساسی است: فرق اول این است که: مدلول التزامی دائماً قضیه است، اما مدلول مفهومی دائماً تصدیق است. فرق دوم این است که: مدلول التزامی از کلام استفاده میشود، ولی تصدیق از فعل گفتاری استفاده میشود.
و ریشة همة مفاهیم را فقط به تحدید برگرداندیم.
پس ما مدلول مفهومی را منکر شدیم، و آنچه میگویند: «مفهوم است»، اولاً (چون شناسایی فعل متکلم است) تصدیق است نه قضیه، و ثانیاً مستفاد از فعل است نه از کلام.
هذا تمام الکلام فی مبحث المفهوم.
المبحث الرابع: العام و الخاص
مقدمه
اهمیت این فصل
تقریباً مهمترین بحثهای اصولی، از اینجا به بعد شروع میشود؛ تا اینجا به قول رفقا به عرف هم که مراجعه کنیم، متوجه میشویم چه باید کرد. اما مباحث فنی و اصولی، از عام و خاص شروع میشود.
روش بحث ما
و سعی من بر این است که تا جایی که ممکن است ساده بگویم، و قسمتهای مشکلش را حذف کنم. و چون تنظیمش طبق کفایه است، ترتیبش با مطالب آقای صدر تفاوت دارد، ولی سعی کردهام مطالب آقای صدر را هم بگویم.
مرحوم صاحب کفایه برای این مبحث سیزده فصل ذکرکرده،
الفصل الأول: تعریف العام و أقسامه
تعریف عموم: شمول
تعریف لغوی
گفته شده که: کلمة «عموم»، در لغت، به معنای «شمول» است. و «عام»، یعنی شامل.
تعریف اصطلاحی
اما اگر بخواهیم عموم را در اصطلاح اصولی تعریف کنیم، اینطور تعریف کردهاند که: «شمول الحکم لجمیع افراد مدخول اداة العموم».[1]
ما اگر گفتیم: «اکرم کلَّ فقیر»، فرض کنید در خطاب تبلیغ باشد، از این کلام، وجوب استفاده میشود. به فقیر اصطلاحاً «عام» میگویند. «کل» عام نیست، «کل فقیر» عام نیست. عام ما فقط «فقیر» است. این وجوب اکرام، همة افراد فقیر را میگیرد، شمول وسعه را از کجا فهمیدیم؟ از ادات عموم که در این مثال «کل» است. و حکم، به تمام افراد عام سرایت میکند.
گاهی به خطاب مشتمل بر عام هم «عام» میگویند.
گاهی ادات عموم، بعد از عام ذکرمیشود مثل «اکرم الفقیر جمیعاً» یا «اکرم الفقیر مجموعاً». پس این که در تعریف «عام»، «ادات عموم» را داخل کردیم، از باب غلبه بود؛ چون در اکثر موارد، عموم را بعد از ادات عموم میآوریم.
فرق بین عام و مطلق
عموم در عام را از «وضع» استفاده میکنیم؛ یعنی از لفظی استفاده میکنیم که برای عموم وضع شده. اما عموم در مطلق را از مقدمات حکمت استفاده میکنیم. در «اکرم کل فقیر» وجوب را از «کل» استفاده کردیم. و همینطور است «اکرم الفقیر جمیعا» یا «اکرم جمیع افراد الفقیر».
إنشاءالله در جلسة بعد وارد میشویم در «اقسام عموم
...