درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
94/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم غایت /مختار و دقتی در استدلال شهیدصدر، و مفهوم حصر
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در مفهوم غایت بود. «صم إلی اللیل» دلالت میکند بر عدم وجوب صوم بعد از تحقق غایت؟ یا ساکت است؟
مرحوم آقای خوئی فرمودهاند: غایت حکم دلالت بر مفهوم دارد.
مرحوم آقای صدر انکار دلالت کردند و گفتند که انتفاء شخص حکم است و مفهوم نیست. بعد فرمودند: ما اگر بگوییم: «الصیام واجب إلی اللیل»، مدلول این کلام این است که: «جُعل الصیام المغیی باللیل». و لذا منکر مفهوم شدند؛ اگر امام بفرماید: «صوموا إلی اللیل» فقط استفاده میکنیم: «تا شب واجب است»، اما «بعد از تحقق لیل، آیا صیامی بر ما واجب است یا خیر؟» در این باره ساکت است. لذا مرحوم آقای صدر با این که قید را قید حکم میداند، ولکن چون آنچه مقیدشده حکم مجعول شخصی است، لذا قائل به عدم مفهوم است.
عمده، وجدان ماست؛ که مفاد این جملة امام که فرمودند: «صم إلی اللیل» را کدام جمله میدانیم؟ وجدان ما هم همین را میگوید که ما از کلام امام استفاده میکنیم که ارشاد به یک حکم مغیی است، نه این که ارشاد است به این که این حکم، مغیی است. امام به یک وجوب مغیی ارشادمیکند نه این که ارشادمیکند به این که: «این وجوب، در شریعت، مغیی است.».
مختار
پذیرش قول شهیدصدر
ما با فرمایش آقای صدر موافقیم که فاقد مفهوم است. و با این هم موافقیم که ارشاد است به «جعل یک وجوب مغیی» نه این که ارشاد است به این که: «وجوب، مغیی است». اما در یک نکتهای با ایشان موافق نیستیم.
اختلاف جزئی با شهیدصدر
آقای صدر فرقی بین دال اسمی و حرفی نگذاشته. ولی به نظر ما باید بین قسم سوم و چهارم تفاوت قائل شویم:
اگر دال بر حکم، معنای اسمی باشد
اگر دال ما اسمی باشد، با مرحوم آقای صدر موافقیم که حکم به لحاظ ادلی قابل تقیید است و لذا در دال اسمی، ممکن است غایتْ قید حکم باشد و ممکن است قید متعلق (یا حتی موضوع) باشد.
اگر دال بر حکم، معنای حرفی است
جایی که دال ما حرفی است مثل «صم الی اللیل»، آقای صدر میگوید: «قید حکم است».
از لحاظ لبّی و در مقام ثبوت
از نظر لبّی و ثبوتی، اختلافی با مرحوم آقای صدر نداریم، الا همان اختلافی که در «واجب مشروط» داشتیم که: «آیا طلب ممکن است مقید بشود یا نه؟» که ما گفتیم: «ممکن نیست» و مرحوم آقای صدر گفت: «ممکن است».
از لحاظ ادبی و در مقام اثبات
به نظر ما، در مقام اثبات و از لحاظ ادبی، قید متعلَّق و ماده است، و «قید حکم» نمیتواند باشد.
چرا از نظر ادبی در «صم إلی اللیل» قید حکم نمیتواند باشد؟ چون طبق مبنای ما، وضع حروف، بالعلامیه است و لذا هیئت (دال بر حکم) مدلول ندارد و لذا قابل تقیید نیست.
نتیجه: الحاق قسم چهارم به اول و دوم
پس قسم چهارم (که دال بر حکم، معنای حرفی است.)، غایت لفظاً قید متعلق یا موضوع است و لذا ملحق به دو قسم اول میشود. و مرحوم آقای خوئی فقط باید قائل به مفهوم در قسم سوم بشود.
تمام نزاع آقای صدر و آقای خوئی، در غایت حکم بود مطلقاً؛ دال بر حکم، چه معنای اسمی باشد و چه معنای حرفی باشد. در دال اسمی (معنای سوم)، فرمایش ایشان را قبول داریم. لکن دال حرفی (معنای چهارم)، خارج از محل کلام است؛ چون وجوبی که از دال حرفی فهمیده میشود، قابل تقیید نبوده و لذا غایت نمیتواند قید این حکم باشد.[1]
مرحوم آقای صدر، هیچ فرقی نگذاشته بین «الصیام واجبٌ إلی اللیل» با «صم إلی اللیل»؛ در هر دو، به آقای خوئی اینطور جواب داده که لمّ مفهومنداشتن قسم سوم (که غایت قید حکم است و دال بر حکم معنای اسمی است) با مفهومنداشتن قسم چهارم (که غایت قید حکم است و دال بر حکم معنای حرفی است)، این است که ضابط دوم (سنخالحکم) را ندارد و حکم در هر دو قسم سوم و چهارم شخصالحکم است. در حالی که تمام این بحثها (که حکم ما مقید است لکن شخصالحکم است) در «الصیام واجب إلی اللیل» است (که دال ما بر حکم، اسمی است.)، نه در «صم إلی اللیل» (که دال ما بر حکم، حرفی است و اصلاً قابل تقیید نیست.). لمّ مفهومنداشتنِ «صم إلی اللیل»، نداشتن ضابط دوم نیست، بلکه لمّش این است که قید در این جمله (که دال بر حکم، هیئت و معنای حرفی است.)، به موضوع و متعلق برمیگردد که خود آقای خوئی هم قبول دارد غایت اگر قید این دو باشد مفهوم ندارد.
نتیجه
نتیجه: جملة غائیه، فاقد مفهوم است، چه غایت موضوع باشد و چه غایت حکم باشد.
اشکال: ولی به نظر ما وقتی به عرف مراجعه میکنیم، میبینیم که عرف، مفهوم میفهمد. آیا این فهم عرفی دلیل نیست بر این که استدلال و تحلیل شما غلط است؟
پاسخ: ما هم داریم همین کار را میکنیم؛ ذهن عرف را تحلیل میکنیم، لذا به نظر ما عرف مفهوم نمیفهمد. و آن جاهایی هم که عرف مفهوم میفهمید، به خاطر مقارناتی است مثل این که متکلم در مقام تحدید است. این که: «شستن بعد از مرفق، واجب نیست.» را از الفاظ استفاده کردیم؟ یا از تحدید؟ تحدید، فعل گفتاری مولاست. لذا آن جایی که جملة غائیه به خاطر قرائن و مقارناتی مفهوم دارد، مدلول کلام و درنتیجه مفهوم نیست.
الفصل الرابع: مفهوم الحصر
جملة حصریه بر دو قسم است: تارة از ادات حصر استفاده میکنیم مثل ا نما و تارة از ادات استثنا مثل «الا»، پس در دو مقام بحث میکنیم.
المقام الاول: ادات الحصر
به لحاظ ادبی گفتهاند: «إنما» دلالت میکند بر حصر وصف در موصوف، یا موصوف در وصف.
حصر موصوف در وصف، مثل «إنما زید فقیه»؛ مفاد این جمله: زید، در علوم مختلف، فقط فقیه است؛ طبیب نیست، فیلسوف نیست.
قسم دوم، حصر وصف در موصوف است؛ یعنی در خصوص این موصوف است. «إنما الفقیه زید»؛ یعنی فقیه، منحصر است به زید. این وصف فقیه، فقط و فقط در زید است.
مدلول اول (منطوق)
باید از جملهای استفاده کنیم که حصر حکم در موضوع باشد: «إنما الواجب اکرامُه، الفقیر.». مفاد و منطوق این جمله، این است که فقیر واجبالاکرام است، در دلالت این جمله بر این منطوق، شکی نیست.
مدلول دوم (مفهوم)
آیا مفاد و مدلول دوم (غیر فقیر، واجب الاکرام نیست.) هم دارد؟ یا ساکت است؟ این جمله، نسبت به عدم اکرام غیرفقیر آیا ساکت است؟ یا دلالت میکند؟
در فارسی، در ترجمه، کلمة «فقط» را به کار میبریم؛ اگر بگوییم: «فقط زید واجبالاکرام است»، از این استفاده میشود که: «غیر زید، واجبالاکرام نیست.».
در دلالت این جمله بر مفهوم، ظاهراً اختلافی نیست؛ که از این جمله استفاده میشود که: «اکرام غیرفقیر، واجب نیست.». مرحوم آقای صدر و خوئی و دیگران فرمودهاند: در این که «مفهوم دارد»، هیچ بحثی نیست. لذا اگر در روایت دیگری آمد که: «یجب اکرام العالم»، بین مفهوم جملة اول با منطوق این جملة دوم تعارض پیش میآید.
مدلول دوم آیا مفهوم است؟
وجدان ما هم همین را میگوید. إنما الکلام که آن مدلول دوم آیا مدلول مفهومی است؟ یا مدلول منطوقیِ کلام است؟ و للکلام تتمة. یک نکتهای در فارق بین مدلول مفهومی و منطوقی را إنشاءالله فردا متعرض میشوم.