درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
94/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم شرط /نقد دلیل مشهور بر عدم تداخل اسباب
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در اینجا بود که اگر دو شرطیه داشته باشیم که در جزاء متحد باشد و در شرط متعدد، وقتی هر دو شرط محقق بشود، آیا دو تکلیف داریم یا یک تکلیف؟ اگر یک تکلیف داشته باشیم، اصطلاحاً میگوییم: «تداخل اسباب». و اگر یک تکلیف داشته باشیم، اصطلاحاً میگوییم: «عدم تداخل اسباب». و اگر دو تکلیف داشته باشیم، سؤال میشود که: در مرحلة امتثال اگر یک بار امتثال کنیم، آیا همان یک بار کافی است و هر دو تکلیف ساقط میشود؟ یا باید به ازای هر تکلیفی امتثال مستقلی انجام داد؟ پس باید در دو مسأله بحث کنیم.
مسألة اولی: تداخل اسباب
مثال ما این بود که: «إذا جاءک زید فتصدق علی فقیر» و «إذا جاءک عمرو فتصدق علی فقیر»، اگر هر دو آمدند، معاً یا متناوباً، آیا یک تکلیف و وجوب صدقه داریم یا دو تکلیف و وجوب؟ اگر یک وجوب داشته باشیم، اصطلاحاً میگوییم: «تداخل اسباب»، و اگر تکلیف داشته باشیم اصطلاحاً میگوییم: «عدم تداخل اسباب».
دلیل عدم تداخل
مشهور «عدم تداخل»ی شدهاند؛ گفتهاند: دو تا واجب داریم. در بیان این قاعدة اولیه، بیانهای مختلفی دارند.
نکتة اول: علت تامة حکم
اکتفامیکنیم به بیان مرحوم آقای خوئی که بیان ساده و روشنی را در این مقام دارند؛ ایشان میفرمایند که: هر خطابی (چه شرطیه و چه غیر آن[1] ) ظهورش، در این است که این شرط یا موضوع، علت تامه است برای حکم؛ چون اگر علت تامه نبود، جزء دیگر ذکرمیشد. عدم ذکر اجزاء دیگر، ظهور دارد در این که علت تامه همین است. اصطلاحاً اطلاق مقامی نیست، اطلاق لفظی است؛ وقتی میگوییم: «إن جاءک زید فتصدق سواء جاء عمرو أم لا».
عرف هم همین را میفهمد؛ که مثلاً در «صل عند الزوال» زوال، علت تامة وجوب صلات است.
نکتة دوم: انحلال حکم به انحلال شرط
انحلال هر حکمی، به انحلال موضوع یا شرطش است؛ اگر مولا بگوید: «أکرم العالم»، از این خطاب «انحلال» را میفهمیم. فهم عرفی هم همین است؛ از «النار محرقةٌ» عرف میفهمد که تمام نارها محرق است؛ محرقیت را به عدد افراد نار میفهمد.
منشأ ظهور دوم: این حکم، مال افراد است؛ عنوان موضوع، عنوان مشیر است. فرد است که یموت، فرد است که محرق است، پس به عدد افراد، محرقیت داریم.
سؤال: این دو نکته، دو مقدمه از یک استدلال است؟ یا دو استدلال؟ طبق نکتة اول، مجیء زید نتیجه میدهد وجوب تصدق، مجیء عمرو هم نتیجه میدهد وجوب تصدق، توارد علتین بر معلول واحد هم محال است، پس دو تا وجوب تصدق هم داریم.
نتیجه: تعدد حکم به تعدد شرط
در این دو ظهور، هیچ تأملی نیست. اگر این دو ظهور را کنار هم بگذاریم، میفهمیم که: مجیء زید، علت مستقله است برای وجوب تصدق، و مجیء «عمرو» هم علت مستقله است برای وجوب تصدق، درنتیجه حکمْ متعدد میشود به تعداد وجود موضوع. پس به عدد افراد موضوع، وجوب تصدق داریم.
نقد این دلیل
ابتداءً کلام ایشا را نقدکنیم بعد واردبشویم در تحقیق در مسأله.
مطلب اول ایشان این بود که هر شرطی، ظهور در علت تامه دارد، پس هر مجیئی باید وجوب تصدق مستقلی تولیدکند.
معنای علت تامه
علت تامه به نحو قضیة حقیقیه
اگر معلول ما، یک امر کلی و به نحو قضیة حقیقیه است، معنای «علت تامه» این است که اگر گفتیم: «الف، علت ج است.»، یعنی اگر (الف) محقق شد، برای موجودشدنِ (ج)، نیاز به ضمیمهای نیست. این، معنای اول از علت تامه؛ که علت تامه، به این معناست که وقتی علت به تنهایی بیاید، معلول میآید.
در این صورت، علت تامه ممکن است ناقصه هم بشود
اکنون که آن (ج) که موجود شده، سؤال این است که: علت تامهاش الف است یا ب؟ طبق این معنا، اشکالی ندارد که (الف) علت ناقصه هم باشد؛ وقتی با (ب) جمع میشود، هم (الف) و هم (ب) معاً علت تامه هستند برای ایجاد (ج)، و لذا هر کدام علت ناقصه هستند.
چند مثال عرفی
فرض کنید ما یک آبی داریم که اگر حرارت هزاردرجه به آن واردبشود، میشود صددرجه. تارةً دو تا شعلة پانصد درجه داریم و حرارت صددرجه معلول دو شعله است. اگر یک شعله بگذاریم، باز هم میشود صددرجه. این در فلسفه مفروض است که اگر دو علت تامه کنار هم بیایند، هر دو معا تأثیر میگذارند. این حرارت، معلول دو تا نار است.
وقتی میگوییم: «نار علت جوشیدن آب است»، علت تامه را نار دانستهایم. نه زمان را کار دارم نه غلیان را. پس علت تامه با ناقصه جمع میشود؛ تامه است یعنی به تنهایی میتواند معلول را ایجادکند، ولی ممکن است ناقصه هم باشد به این صورت که علت دیگری کنارش بیاید و هر دو معاً تأثیربگذارند. پس حرارت حاصله، معلول هر دو است.
یک مثال عرفی دیگر: دو تیر همزمان به مغز و قلب شلیک میشود. هر دو معاً علت قتل هستند.
علت تامة یک معلول خاص
یک وقت میگوییم: «الف، علت تامة این ج است.»؛ یعنی اشاره به فرد خاصی از معلول میکنیم. در اولی که گفتیم: «الف، علت تامة ج است»، اشکالی ندارد که علت ناقصه هم باشد. اما در اینجا اگر گفتیم: «علت تامة این (ج) است.»، یعنی علت دیگری با او مشارکت نکردهاست.
تطبیق در مانحنفیه
در مانحنفیه از «إن جاءک زید فتصدق» فهمیدیم: «مجیء، علت تامة وجوب تصدق است.»، از «إن جاءک عمرو فتصدق»، فهمیدیم که: «مجیء عمرو، علت تامة تصدق است.». نتیجه این میشود که اگر هر کدام به تنهایی بیایند، وجوب تصدق هم ایجادمیشود. اما اگر معاً هم تحقق یافتند، آیا باز هم علت تامه هستتد و هر کدام یک معلول مستقل ایجادمیکنند؟ یا هر دو معاً یک معلول ایجادمیکنند؟ هر دو احتمال ممکن است؛ و إذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال؛ لذا نمیتوانیم از تحقق دو علت، نتیجه بگیریم که دو معلول ایجادشده.
نتیجه
پس ظهور اول (در علت تامه بودن شرط)، به درد کار ایشان نمیخورد. ما ظهورش در «علیت تامه» را پذیرفتیم، اما از این ظهور نمیتوان این نتیجه را به دست آورد که پس دو تا معلول داریم.