درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
94/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم شرط /تنبیه چهارم و پنجم و ششم
التنبیه الرابع: شرط واحد جزاء متعدد
محل نزاع
تنبیه رابع، این است که اگر شرط ما واحد باشد اما جزاء ما متعدد است، و یک جملة شرطیه هم داریم؛ مثلاً «إن رُزقتَ ولداً، فتصدق علی یتیم و صل رکعتین». سؤال شده که: مفهوم این جملة شرطیه چیست؟ عند انتفاء الشرط، نه تصدق واجب است و نه صلات؟ یا مجموع این دو واجب نیست و ممکن است یکیشان واجب باشد؟ مفهومش انتفاء الجمیع است و لذا هیچیک واجب نیست؟ یا انتفاء المجموع است و لذا هر دو واجب نیست؟
مشهور: انتفاء الجمیع
مشهور[1] بین علمای ما این است که فهمیدهاند مفهوم این جمله، انتفاء الجمیع است، نه انتفاء المجموع؛ یعنی اگر خدا ولدی به تو نداد، جمیع منتفی میشود، نه مجموع؛ هیچکدام بر تو واجب نیست.
منشأ این استظهار: مدلول کلمة «واو»
این برمیگردد به مدلول کلمة «واو»؛ علما اینطور برداشت کردهاند که «واو» در قوة تکرار است؛ یعنی درواقع: «إن رزقت ولدا تصدق علی فقیر، و إن رزقت ولدا فصل رکعتین». مثل این که وقتی میگوییم: «جاءنی زید و عمرو»، یعنی «جاءنی زید و جاءنی عمرو».
و این ارتکاز هم با ارتکازات ما میخواند، لذا خیلی رایج شده در کلمات که: «واو، بمنزلة التکرار.».
هذا تمام الکلام در تنبیه رابع.
التنبیه الخامس: ادات اسمی مفهوم ندارد
شرط تارة از ادات[2] است، تارة از اسماء است. ادات مثل: «إن جاءک زید فأکرمه». اسم، مثل «من جاءک فأکرمه». لذا در بحث موصولات، این بحث هست که: اسم است یا علامت است؟ جملهای که از اسماء است، آیا مفهوم دارد یا ندارد؟
ضابطة مفهومنداشتن
این جملهها فاقد مفهوم است؛ چون به همان نکتهای که در تنبیه دوم گذشت برمیگردد؛ که اگر جزاءْ شخص حکم باشد، فاقد مفهوم اصطلاحی است. گفتیم: در «إن رزقت ولدا فاختنه» وجوب ختان ولد مشروط شده لذا شخص حکمْ مشروط شده نه طبیعی حکم، لذا فاقد مفهوم است. و این، عقلی است، مفهومی و مدلولی نیست؛ هر حکمی با ارتفاع موضوعش منتفی میشود.
وجوب اکرام، جزاست. حکم و مفاد جملة شرطیه، وجوب اکرام جائی است. شرط ما، مجیء است. در ادات اسمی، شرط با موضوع یکی است؛ مثل آنجا نیست که وجوب اکرام زید، معلق شده بر مجیء زید. در «من جاءک فأکرمه»، ضمیر در «أکرمه» به «جائی» برمیگردد. پس مفاد جزاء، «وجوب اکرام جائی» است. پس هم مفاد جملة شرطیه وجوب اکرام جائی است، و هم مفاد جزا، پس حکم مأخوذ در جزا، نسبت به مفاد جملة شرطیه شخصالحکم است و لذا فاقد مفهوم اصطلاحی است. مثل این است که از اول بگوییم: «أکرم الجائی».
هر کجا که فعلیت شرط، مساوق است با فعلیت موضوعی که در جزا اخذشده، فاقد مفهوم است؛ چون جزا در این صورت شخص حکم است. ضابطه این است که در ناحیة جزا، شخص حکم باشد. اگر مفاد جزاء بدون شرطْ فعلی نبود، پس شرط در ناحیة جزاء اخذشده و لذا مفاد جزاء نسبت به مفاد جملة شرطیه شخصالحکم است و لذا مفهوم ندارد. در «من جاءک زید فأکرمه»، جزاء، وجوب اکرام جائی است، درنتیجه جزاء بدون شرط فعلی نیست و لذا این جمله مفهوم ندارد.
التنبیه السادس: تعدد الشرط و اتحاد الجزاء
مقدمات
تحریر محل نزاع
اگر شرط ما متعدد باشد و جزاء واحد باشد، در این صورت بحث میکنیم در مفهوم جملة شرطیه. اگر در یک جمله آمده مثل: «إن جاءک زید و سلّمَ علیک، فأکرمه.»، این از بحث خارج است؛ چون واضح است که مفهومش این است که مجموع این دو اگر منتفی بشود (نه جمیعشان)، جزاء منتفی است. پس اگر یکی از این دو امر هم محقق نشود، مفهوم ندارد. پس محل نزاع، آن جایی است که دو شرط متعدد، در یک جمله و پیدرپی نباشند.
اگر هم علم به وحدت تکلیف نداشتیم، باز هم از محل بحث خارج است؛ چون ممکن است دو تکلیف باشد و لذا تعارضی با هم نداشته باشند؛ مثل «إذا أکلت فتصدق»، و «إذا شربت فتصدق».
مثال معروف
در روایتی داریم: «إذا خُفی الأذان فقصر»، و در روایت دیگری داریم: «إذا خفیت الجدران فقصر»، شرطها متعدد است، اما جزاء واحد است. و از خارج هم میدانیم که در مانحنفیه یک تکلیف بیشتر نداریم.
مشکل: تعارض منطوق با مفهوم
مشکل این است که این دو خطاب، در دو صورت با هم تعارض میکنند: جایی که خفاء اذان باشد و خفاء جدران نباشد، و بالعکس. اگر فرض کنیم خفاء اذان بود و خفاء جدران نبود؛ اذان را نمیشنوم، اما دیوارها را میبینم، در آنجا وظیفة من چیست؟ «إذا خفی الأذان فقصر» منطوقش به من میگوید: «وظیفة تو قصر است، چه دیوارها مخفی شده باشد و چه مخفی نشده باشد.». «إذا خفیت الجدران فقصر» به مفهومش میگوید: «وظیفة تو قصر نیست، چه اذان مخفی شده باشد و چه اذان مخفی نشده باشد.». بعد از خفاء اذان و قبل از خفاء جدران، منطوق دلیل اول (خفی الأذان) میگوید: «وظیفة تو قصر است مطلقاً»، و مفهوم دلیل دوم (خفیت الجدران) میگوید: «وظیفة تو قصر نیست مطلقاً». تعارض میشود بین منطوق یکی با مفهوم دیگری. به عبارت دیگر: اطلاق منطوقی هر یک از دو دلیل، با اطلاق مفهومی دلیل دیگر تعارض میکند.
اشکال: تعارض فقط بین منطوق و مفهوم نیست؛ حتی اگر مفهوم نداشته باشند، منطوق یکی با مدلول التزامی دیگری درگیر میشود، همانطور که در تعارض دلیل وجوب نمازظهر و دلیل وجوب نمازجمعه مدلول التزامی یکی با منطوق دیگری درگیرمیشود.
پاسخ: مانحنفیه با آنجا متفاوت است؛ در تعارضِ دلیل وجوب نماز ظهر و دلیل وجوب نماز جمعه، علم خارجی باعث میشود مدلول التزامیِ هر یک با دیگری تعارض کند؛ چون دلیل وجوب نمازظهر به ضمیمة علم خارجی میگوید: «نمازجمعه واجب نیست»، و بالعکس. لکن در مانحنفیه علم خارجی ما به تکلیف واحد (قصر یا تمام)، باعث مدلول التزامی نمیشود تا با منطوق اینها تعارض کند.
مرور اجمالی راه حل های ارائهشده
برای حل این تعارض، سه وجه گفتهاند، ببینیم ما کدام وجه را اختیارمیکنیم.
وجه اول: اسقاط مفهومین
وجه اول، این است که هر دو را از مفهوم ساقط کنیم. کأن دو خطاب گفتهاند: «قصر عند خفاء الأذان» و «قصر عند خفاء الجدران»، لذا بعد از خفاء اذان و قبل از خفاء جدران، فقط اطلاق منطوق دلیل اول (خفی الأذان) را داریم که میگوید: «قصر واجب است»، و دلیل دیگر در این باره ساکت است.
نمیشود از منطوق هر دو رفع ید کرد؛ وگرنه مفهوم هم نمیماند.
وجه دوم: رفع ید از انحصار
هر یک از این دو دلیل، ظهور در انحصار دارند؛ به این نحو که اگر مثلاً سؤال شود: «فقط اگر اذان مخفی شد، قصر واجب است؟ یا علت دیگری هم هست؟»، منطوق «إذا خفی الأذان فقصر» میگوید: «این اطلاق، مقید به «أو» نیست.».
سؤال: قید اینجا چطور تصویر دارد؟ قید همیشه باید دامنة دلیل را تنگ کند آنگاه اطلاق بگوید: تنگ نیست. در مانحنفیه، این «أو» دامنة دلیل را توسعه میدهد و اطلاق تضییقش میکند. آیا آن ارتکاز ما غلط است و قید ممکن است توسعه بدهد مثل «أکرم العالم العادل أو الفقیه»؟
وجه دوم، این است که ما از اطلاقِ «أو»یِ منطوق در هر دو رفع ید کنیم. یعنی بر هر کدام، قیدی را واردکنیم: «إذا خفی الأذان أو الجدران فقصر». درنتیجه شرط وجوب قصر میشود جامع؛ اگر فقط یکی از این دو شرط محقق شد، جزا محقق میشود. باید هر دو منتفی بشود تا مفهوم داشته باشد.
وجه سوم: رفع ید از «علت تامه»بودن
هر یک از این دو دلیل، ظهور در علت تامه دارند؛ به این نحو که اگر مثلاً سؤال شود: «اگر اذان مخفی شد، قصر واجب است مطلقاً؟ یا باید علت دیگری هم به این علت ضمیمه بشود تا قصر واجب بشود؟»، منطوقِ «إذا خفی الأذان فقصر» به ما میگوید: «این اطلاق، مقید به «و» نیست؛ وقتی اذان مخفی شد، چه علت دیگری باشد و چه نباشد، قصر واجب است.».
وجه سوم، این است که منطوق را به «واو» قید بزنیم؛ «إذا خفی الأذان و الجدران فقصر»؛ نتیجه این میشود که شرط «مجموعالأمرین» است؛ اگر فقط اذان مخفی بشود، قصر واجب نیست. و اگر فقط جدران مخفی بشود، قصر واجب نیست. پس انتفاء شرط، جمیع نیست، مجموع است.
باید چه کار کنیم؟ آیا جمع عرفی داریم؟ یا تساقط میکنند و لذا باید برویم سراغ یک عام فوقانی یا اصل عملی؟