درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

94/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفاهیم/مفهوم شرط /سنخ الحکم و شخص الحکم

گفتیم: ما از کسانی هستیم که قائلیم مفهوم ندارد. و گفتیم که در دو مقام وارد بحث می‌شویم. قبل از این که وارد اصل بحث بشویم، گفتیم: اموری را مقدمتاً عرض می‌کنم، امر سوم عبارت بود از طبیعی حکم و شخص حکم. این اصطلاح طبیعی حکم و شخص حکم، فقط در مبحث «مفاهیم» مطرح شده؛ که آیا معلَّق و حکمی که مشروط است، مراد طبیعی حکم است یا شخص حکم است؟ داشتیم طبیعی و شخص را توضیح می‌دادیم.

طبیعی، همان ماهیت. شخص هم همان زید و عمر و بکر و خالد. که در نظریة رایج امروز، تشخص هر شخصی به وجود است.

اطلاقات حکم

بحث امروز ما، طبیعی حکم و شخص حکم است که در مفاهیم از آن استفاده می‌شود. گاهی به جای «طبیعی حکم» سنخ حکم می‌گویند. این بحث، خوب منقح نشده که: «دقیقاً طبیعی حکم چیست و شخص حکم چیست؟»، می‌خواهم توضیح بدهم که مراد از اینها چیست.

حکم سه اصطلاح دارد:

1- تشریع

گاهی مراد از «حکم»، فعل مولاست در جعل احکام تکلیفیه، که این فعل، تکوینی است، همان انشاء. گاهی از این فعل، تعبیرمی‌کنند به عملیةالجعل.

2- جعل

گاهی مرادشان از حکم، «جعل» است؛ این جعل، یک اصطلاحی است که مرحوم میرزا یا مدرسة میرزا جعل کرده‌است. جعل، یعنی حکم کلی؛ مثلاً وجوب الحج علی المکلف المستطیع، جعل است. نجاسةالدم، جعل است. حقیقت حکم کلی چیست؟ آیا اعتباری است یا انتزاعی است؟ مبانی، مختلف است.

3- مجعول

گاهر مرادشان از حکم، «مجعول» است؛ یعنی حکم جزئی، مثل وجوب الحج علی زید، یا مثل نجاسة هذا الدم. در حقیقت حکم جزئی هم اختلاف شده؛ که آیا امری است وهمی؟ یا اعتباری؟ یا انتزاعی؟ و همة این حرف‌ها قائل هم دارد.

پس حکم سه اصطلاح دارد: تشریع (عملیةالجعل)، جعل، و مجعول.

طبیعی‌الحکم یا سنخ‌الحکم

در این بحث، مجعول، بیرون است. و هیچ‌کس نگفته که مراد از شخص حکم یا طبیعی حکم، مجعول است. پس مجعول، نه شخص‌الحکم است و نه سنخ‌الحکم.

مراد از طبیعی حکم، خود جعل (حکم کلی) است؛ چه در احکام وضعیه، و چه در احکام تکلیفیه.

در احکام تکلیفیه

لکن در احکام تکلیفیه، مراد، وجوب یک فعل خاص است مثلاً وجوب صلات، نه مطلق وجوب مقابل حرمت. پس مراد از طبیعی، وجوب یا حرمت مطلق نیست؛ چرا که وجوب یا حرمت اگر به چیزی تعلق نگیرد، قابل جعل نیست. پس مراد، وجوب صلات یا وجوب حج است. پس مراد از طبیعیِ حکم یا سنخ‌الحکم، حکم کلیِ متعلق به یک فعل خاص است.

مباحثه[1] : در احکام تکلیفیه، هیچ‌گاه علما از این بحث نمی‌کنند که: «اگر زید نیامد، نه تنها اکرام واجب نیست، بلکه حج و نماز و سایر اعمال هم واجب نیست.»، بلکه بحث بر سر این است که: «با انتفاء مجیء زید، عند شروط دیگر آیا وجوب اکرام باقی است یا خیر؟». پس در «احکام تکلیفیه» منظورشان از «طبیعی حکم»، «وجوبی که به چیزی تعلق نگرفته» نیست، بلکه مقصودشان وجوبی است که به چیزی تعلق گرفته‌است.

در احکام وضعیه

اما در احکام وضعیه معنا دارد که اگر نجاستِ حاصل از مثلاً ادرار را نفی کردند، هر نجاستی را نفی کرده‌باشند. لذا در «احکام وضعیه» منظور علما از «طبیعی حکم»، خود حکم وضعی است بدون این که به چیزی تعلق گرفته‌باشد.

جمع‌بندی طبیعی حکم

در احکام وضعیه، «طبیعی حکم»، حکم وضعی بدون متعلَّقش است. و در احکام تکلیفیه، «طبیعی حکم» یا «سنخ‌الحکم»، حکم تکلیفی‌ای است که به متعلَّقش تعلق گرفته.

شخص‌الحکم

گفتیم که: در ماهیات، تشخص، به وجود است. در احکام وضعی، تشخص یک حکم وضعی دائماً به موضوعش است. و گفتیم که: مراد، مجعول نیست. پس مراد از شخص حکم، مثلاً نجاسةالدم است نه نجاسة هذا الدم.

در حکم تکلیفی، مراد از طبیعی حکم یا طبیعی تکلیف، حرمت شرب خمر است، وجوب صلات است. تشخصش به چیست؟

مقدمه: موضوع عام و موضوع خاص

ابتدا این را بگویم که: هر تکلیفی، یک موضوع عام دارد، یک موضوع خاص دارد. موضوع عام، «مکلف» است. موضوع خاص، امری است که به اصطلاح مدرسة میرزا فرض وجودش شده؛ یعنی تا آن موجود نشود، این تکلیف موجود نمی‌شود. مثلاً در حج، «استطاعت در حج» موضوع خاص است؛ چون فقط شرط در وجوب حج است، اما شرط در وجوب خمس و زکات، استطاعت در حج نیست.

یا مثلاً در «لاتشرب الخمر»، خمر هم جزء موضوع تکلیف است. اما مثلاً اگر شارع می‌گفت: «صل» و مقید به وقتش نمی‌کرد، موضوعش فقط مکلف بود و موضوع عام نداشت.

پس هر تکلیفی بدون استثنا یک موضوع عام دارد و یک موضوع خاص. تکالیف عمدتاً موضوع خاص دارند؛ اموری که در فعلیت تکلیف، مؤثرند.

متعلقِ متعلق حکم، دو قسم است: تارة شرط فعلیت است مثل زوال و لذا موضوع خاص است، و تارة شرط فعل است مثل وضو نسبت به نماز و لذا جزء موضوع نیست که اگر موجودشد آنگاه تکلیف گردن مکلف را بگیرد، بلکه بر عهدة مکلف است که آن را ایجادکند.

حکم تکلیفی

برگردیم به طبیعی تکلیف در باب تکالیف. تشخص تکلیف، به احدالأمرین است:

1- تشریع

تارةً تشخص حکم، به ایجادش است؛ به انشاء و تشریعش است؛ چون حکمی که شارع ایجادمی‌کند، یک موجود شخصی است.

طبیعی، ناظر به عالم جعل است. شخص حکم، ناظر به عالم جعل است. الا شخص حکمی که از عالم جعل بیرون می‌آید و خود «تشریع» شخص حکم است؛ پس خود «صلّ» و نفس انشاء، شخص حکم است.

2- تعلق به موضوع خاص

تارةً تشخص حکم، به تعلقش به موضوع خاص است؛ مثلاً وجوب صلات بر مکلفی که زوال را درک کرده‌باشد؛ وجوب الصلات، طبیعی است. وجوب الصلات عند الزوال (اگر قید تکلیف باشد)، شخص وجوب است؛ چون به موضوع خاص تعلق گرفته. وجوب اکرام زید، طبیعی حکم یا تکلیف است. اما وجوب اکرام زید عند المجیء، شخص وجوب اکرام است وقتی که مجیء قید وجوب باشد.

اشکال: وجوب اکرام زید هم خاص است نسبت به وجوب اکرام.

پاسخ: چون تکلیف بدون متعلق نداریم. پس وجوب و متعلَّقش روی هم، طبیعی حکم است.

اشکال: آیا بهتر نیست بگوییم: «حکم اگر به موضوع خاص تعلق بگیرد، شخصی می‌شود.»، این باید یک قید بخورد: در آن جایی که متعلق ذات اضافه است، مولا چاره‌ای ندارد از این که بالاخره این فعل را به چیزی تعلق دهد و مثلاً بگوید: «اکرم العالم». لذا در جایی که متعلق حکم، ذات اضافه است، طبیعی حکم، متعلقِ وابسته به موضوع خاص است. و به شرطی تشخص پیدامی‌کند که این موضوع خاص، خاص‌تر شود.

حکم وضعی

یک فرقی هست بین تشریع احکام تکلیفی با تشریع احکام وضعی؛ به تشریع تکلیفی حکم می‌گویند، لکن به تشریع حکم وضعی حکم نمی‌گویند. لذا گفتیم که: در احکام تکلیفیه، یکی از راه‌های تشخّص حکم، انشاء و تشریع است. اما این حرف، در احکام وضعیه نمی‌آید؛ در «الخمر نجس»، خود این انشاء، حکم وضعی نیست. این انشاء، حکم نیست، فقط فرد انشاء است. لذا نمی‌توان گفت: «یکی از راه‌های تشخّص حکم وضعی، به «تشریع و انشاء» است.».

پس در احکام وضعیه، تشخّص حکم، دائماً به این است که به موضوعی تعلق بگیرد. لذا نجاسة الدم، شخص الحکم ا ست.

جمع‌بندی طرق تشخص

1- ماهیات

ماهیات، تشخص‌شان به «وجود» است.

2- احکام وضعیه

احکام وضعیه، تشخص‌شان به تعلق‌گرفتن به موضوع است.

3- احکام تکلیفیه

و احکام تکلیفیه، تشخص‌شان، یا به عملیةالجعل است، یا به خاص‌شدن موضوع‌شان است. به عبارت دیگر: احکام تکلیفیه، در «خطاب تشریعی» تشخصش به نفس «جعل» است، و در «خطاب تبلیغی» تشخصش به «تعلق به موضوع خاص» است.

پس وقتی شارع «وجوب اکرام علما» را تشریع می‌کند، در خطاب تشریع، «وجوب اکرام» یا «وجوب اکرام علما» شخص‌الحکم است. بعد وقتی که امام این خطاب را تبلیغ می‌کند، در کلام امام، «وجوب اکرام» طبیعی حکم است، و «وجوب اکرام علما» شخص‌الحکم است.

 


[1] - علت این که «حکم بدون متعلق آیا طبیعی است یا نه؟» را استاد «عدم امکان جعل حکم بدون متعلق» گرفتند. لکن ما در مباحثه این اشکال به ذهن‌مان رسید که این دلیل، در حکم وضعی هم جاری است و جعل نجاستِ بدون متعلَّق ممکن نیست، پس باید «طبیعی حکم» در «احکام وضعیه» را هم «حکمِ با متعلَّقش» بگیریم. لذا به جای آن دلیلی که استاد فرمودند، این دلیل را موجَّه‌تر دیدیم که به محل نزاع علما در مفاهیم مراجعه کنیم که: «عند انتفاء الشرط، از انتفاء چه حکمی بحث می‌کنند؟»، ما همان حکم را طبیعی بگیریم؛ اینجاست که فرق بین «حکم وضعی» با «حکم تکلیفی» واضح می‌شود.