درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
94/10/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم شرط /مقدمات قول مختار
خلاصه مباحث گذشته:
صحبت ما در مفهوم شرط بود، عرض کردیم که مشهور بین علما این است که واجد مفهوم است؛ یعنی از «إن جاءک زید فأکرمه»، استفاده میکنیم انتفاء وجوب اکرام را عند انتفاء مجیء زید؛ یعنی از خود این کلام استفاده میکنیم. به دو وجه اشاره کردم؛ وجهی که مرحوم آقای خوئی ذکرفرمودهاند و وجهی که مرحوم آقای صدر فرمودهاند. در نقد این دو هم آنچه که به ذهنمان رسید را گفتیم. امروز میخواهیم واردبشویم در بیان مختار خودمان.
مختار: شرط مفهوم ندارد
ما از کسانی هستیم که قائلیم شرط مفهوم ندارد. و آنچه در ارتکاز بوده، مفهوم نیست، چیز دیگری است که اشاره خواهمکرد؛ إنشاءالله توضیح میدهم که ما مفهوم را از قرائن دیگری استفاده میکنیم که ربطی به القاء این جمله ندارد.
مقدمات
1- این بحث را در دو مقام باید بحث کنیم
شرط، تارةً در خطاب تشریع است، و تارة در خطاب تبلیغ است. مراد من از خطاب تشریع، خطابی است که اولاً از مولا صادرمیشود و ثانیاً مولا به نفس همین خطاب، تشریع و جعل میکند. مثلاً اگر یک مولای عرفی به خادمش بگوید: «إن جاءنی زید فأکرمه»؛ احترام زید، به نفس این خطاب، بر این عبد ایجاب میشود، به نحوی که قبل از این که این کلام صادر بشود، احترام زید بر عبد واجب نبوده.
خطاب تبلیغ، خطابی است که بعد از تشریع صادرمیشود. صدور این خطاب، از مولا باشد یا از غیر مولا.
ما در شریعت سر و کارمان دائماً با خطاب تبلیغ است؛ چون در فقه، مستند ما کلام ائمه است که هیچکدام خطاب تشریع نیست؛ با کلامشان چیزی را واجب یا حرام نمیکنند، بلکه کلامشان ارشاد است به وجوب و حرمتی که در عالم تشریع، توسط حقتعالی یا توسط نبی مکرم تشریع شده.
پس باید خطاب تشریع و خطاب تبلیغ را جداگانه بررسی کنیم.
اما قبل از این که وارد بررسی مفهوم شرط در این دو خطاب بشوم، چند مقدمة دیگر را باید عرض کنم.
2- واجب مطلق و واجب مشروط
تفاوت مقید و مشروط
علما واجب را تقسیم میکنند به مطلق و مقید، و یک تقسیم دوم هم دارند به واجب مطلق و واجب مشروط. پس واجب مطلق، به دو معناست: یا مقابل واجب مقید است، یا مقابل واجب مشروط است.
در مقید، واجب قید دارد؛ مثل این که میگوییم: «در شریعت، صلاتِ با طهارت اجب است.»؛ واجب ما یعنی صلات، مقید است به طهارت.
در واجب مطلق، این شرط، شرط وجوب است نه شرط واجب؛ مثلاً «زوال»، قید وجوب صلات است.
تفسیر واجب مشروط
شیخ: مقید، مطلوب است
بین شیخ و دیگران، نزاع معروفی وجود داشت؛ شیخ میگفت: «وجوب و طلب، قید برنمیدارد. این قید، قید مطلوب است.»، لذا همة واجبات مشروطه را برمیگرداند به واجبات مقید، لکن واجبات مقیدی که قیدش استقبالی است.
دیگران واجب مشروط را قبول کردهاند، ما هم از دیگران قبول کردهایم. ولکن تفسیرمان با تفسیر مشروط فرق میکند.
یک اشارهای میکنم، تفصیلش را قبلاً گفتهام، بعداً هم باز در بحث مطلق و مقید میگویم.
مشهور: مقید، طلب است
مشهور میگفتند: هر طلبی، سه رکن دارد: طلب و طالب و مطلوب، فرق بین واجب معلق و واجب مشروط این است که در واجب مشروط، طلبْ قید دارد. شیخ میگفت: طلب، قید ندارد، این قید، قید واجب است، خود مطلوب قید دارد.
مختار: مقید، مطلوبٌمنه است
به نظر ما واجب مشروط داریم، اما طلب قید ندارد. ما میگوییم: در هر طلب انشائی، چهار رکن داریم: طالب، طلب، مطلوب، و مطلوبمنه. قیود ما، یا به مطلوب برمیگردد، یا به مطلوبمنه برمیگردد که میشود واجب مشروط. پس واجب مشروط، واجبی است که مطلوبٌمنه مقید است. پس در مثال «وجوب صلات عند الزوال»، مطلوبمنه، مکلفی است که زوال را درک کردهاست.
تأیید وجدان شیخ و مشهور
وجدان شیخ درست بود؛ طلب، قید برنمیدارد. و آنچه هم که مشهور میگفتند، درست بود؛ درواجب مشروط، شرط، قید مطلوب نیست. اما این شروط برمیگردد به قیود مطلوبمنه. این، اجمال در مسأله.
واجب، به دو نحو مشروط میشود: تقیید و اشتراط
قیدی که برای وجوب ذکرمیشود، به دو لسان ممکن است ذکربشود: تقیید[1] و اشتراط.
به نحو تقیید، مثل این که بگوید: «یجب علیک عند مجیء زید إکرامه»؛ مجیء، قید وجوب است اما از لسان «تقیید» استفاده شده.
به نحو اشتراط، مثل این که بگوید: «إن جاءک زید فأکرمه»؛ اینجا هم مجیء قید وجوب است اما از لسان «اشتراط» استفاده شده.
محل نزاع در مفهوم شرط: واجب مشروط به صیاغت اشتراط
تمام بحث ما در مفهوم در جملة شرطیه، در واجب مشروطی است که شرطش به نحو اشتراط بیان بشود، نه به نحو تقیید. پس تمام بحث ما، در واجب مشروطی است که لافظ از صیاغت اشتراط استفاده کند.
3- مفاد ادات شرط
مدخول ادات شرط
ادات شرط، دائماً بر سر دو جمله داخل میشود؛ جملة دوم، یا جملة خبری است، یا جملة انشائی است. اگر جملة دوم خبری بود، کل جمله، یک جملة خبری میشود. و اگر جملة دوم انشائی بود، کل جملة شرطیه (که از مجموع شرط و جزاء تشکیل میشود[2] )، جملة انشائیه میشود. پس «إن طلعت الشمس فالنهار موجودة» یک جملة خبریه است، و «إن طلب الشمس فأکرم زیدا» یک جملة انشائیه است.
موضوعله ادات شرط
ادات شرط، برای چه معنایی وضع شدهاند؟
در مدلول ادات شرط، مثل بقیة حروف، چهار قول است:
اقوال
مرحوم آخوند قائل است که هر یک از این ادات، مدلول دارد، و مدلولشان دائماً یک تصور است.
مرحوم آقای خوئی قائل است که هر یک از این ادات، مدلول دارد، ولی مدلولشان دائماً یک تصدیق است.
مشهور قائلند که هر یک از این ادات، مدلول دارد، ولی مدلولشان دائماً یک نسبت است.
مختار
این حرفهایی که گفتهاند، اصلاً فاقد معناست؛ این که «مدلول، تصور است» فاقد معناست، این که «مدلول، تصدیق است»، فاقد معناست؛ یعنی اصلاً تصور ندارد. انسان هزارسر قابل تصور است اگرچه نداریم، ولی مثلث مربع قابل تصور هم نیست. البته فرمایش مرحوم آخوند، فینفسه معقول است لکن لازمهای دارد که آن لازمه نامعقول است. ولی این که: «مدلول حروف، تصدیق باشد.»، نامعقول است. شاید بشود گفت: از همه نامعقولتر همین کلام مشهور باشد.
مختار خود ما این است که: حروف، فاقد مدلول است. بلکه نقش حروف، نقشی است که فعل گفتاریِ ما را معنا میکند. یکی از افعال گفتاری ما، اشتراط است. وقتی بخواهیم طلب کنیم، هم میتوانیم به نحو اشتراط طلب کنیم و هم غیراشتراط، این حروف وضع شدهاند برای این که فعل من مصداق اشتراط بشود.
ادات شرط، علامت است برای تعلیق استلزامی
روی مختار ما، متکلم، جزا را مشروط به شرط میکند؛ در مثال «إن جاءک زید فأکرمه»، متکلم، وجوب را بر مجیء زید مشروط کرده. در مثال «إن طلعت الشمس، فالنهار موجود.» وجود نهار را مقدم کرد بر طلوع شمس. و در مانحنفیه، وجوب اکرامِ زید را معلق کرد بر مجیء زید.
ما قائلیم که ادات شرط، علامت است برای تعلیق استلزامی؛ یعنی طلوع، مستلزم وجود نهار است. مجیء زید، مستلزم وجوب اکرام است؛ یعنی اگر مجیئ باشد، وجوب هست، اگر طلوع باشد، نهار هست. یعنی تلازمی است به نحو استلزامی؛ در این مثالها، ملزوم ما «طلوع» و «مجیء» است. پس وضع شده برای استلزام، نه برای توقف.
تلازم (مثلاً بین نهار و شمس)، دوطرفه است؛ یعنی از وجود هر کدام، دیگری لازم میآید. ولی استلزام، یکطرفه است؛ لازم (مثل وجوب اکرام) از ملزوم (مثل مجیء زید) منفک نمیشود (یعنی هر وقت ملزوم محقق شد و زید آمد، حتماً لازم هم محقق میشود و اکرامش واجب میشود.)، ولی ملزوم از لازم منفک میشود (و لذا ممکن است لازم یعنی وجوب اکرام محقق بشود ولی ملزوم محقق نشود چرا که مولا علت دیگری را هم موجِب اکرام زید قراردادهباشد).
4- طبیعی و شخص حکم
طبیعی و فرد
«طبیعی انسان»، همان ماهیت انسان است. «فرد انسان» هم همین زید و عمرو و بکر هستند. در خارج ممکن نیست «طبیعی» موجود بشود و در ضمن «فرد» نباشد. آنچه در عالم خارج داریم، دائماً افراد است.
وجود طبیعی در خارج
یک پرانتز مهمی عرض کنم؛ در «اصول» خیلی انعکاس داشته. رابطة بین «طبیعی» و «فرد» چیست؟
مشاء: موجود است به عین فرد
مشائین قائل بودهاند که وجود طبیعی، عین وجود فرد است. وجود فرد، عین وجود طبیعی است.
در «حکمت متعالیه» متوجه شدند که وجود طبیعی نمیتواند عین وجود فرد باشد؛ جون اگر وجود طبیعی عین وجود فرد باشد، پس وجود فردها هم باید عین وجود فرد باشد. اگر وجود زید عین وجود طبیعی است و وجود عمرو هم عین وجود طبیعی است، پس وجود زید هم باید عین وجود عمرو باشد.
حکمت متعالیه: موجود است مجازاً
در «حکمت متعاله» مبنا را به هم ریختند، گفتند: «طبیعی، در خارج موجود است.»، اما بالتجوز. نتیجهاش لبّاً انکار وجود طبیعی در خارج است. اضافة «وجود» به «فرد»، حقیقی است، اما استنادش به «طبیعی» مجازی است.
در آب شوری که در استکان است، ما با سه گزاره روبهرو هستیم: «نمک شور است»، صادق است حقیقتاً. آب شور است بالعرض، اما اگر بگویم: «استکان شور است»، غلط است. حکمت متعالیه گفت: اسناد «وجود» به «طبیعی»، از قبیل اسناد «شوری» است به «آب».
اصولیین: موجود است عرفاً
اصولیین، تابع مشائین شدند؛ قائل به «عینیت» شدند، الا مرحوم اصفهانی که تابع حکمت شد؛ قائل است که وجود طبیعی، اسنادش بالعرض است.
شاید اصولیها اصلاً دقت نکردهاند که حکما چی میگویند، بلکه عرفی نگاه میکنند. حکما یک نگاه دقیقی داشتهاند که: یک وجود خارجی نمیتواند هم زید باشد هم انسان باشد.
پرانتز بسته.