درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی
94/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: نواهی/اجتماع امر و نهی /تنبیه پنجم
التنبیه الخامس: تصحیح الامتثال بإتیان المجمع
اگر فرد در مقام امتثال، مجمع را اتیان کرد، چه راهی هست برای تصحیح عمل؟ اینجا جوازی هم مشکل دارد، پس طبق همة اقوال داریم بحث میکنیم.
واجب بر دو قسم است: توصلی، و تعبدی. در هر دو قسم باید جداگانه بحث کنیم.
الف) واجب توصلی
مثلاً در واجب توصلیِ «اکرم عالما» و «لاتکرم الفاسق»، زید که عالم و فاسق است را اکرام کرد، در اینجا آیا «اکرم عالماً» امتثال شده یا نشده؟
بر اساس امتناع: تعارض
اگر امتناعی شدیم، معنایش این است که دو خطاب، با هم تعارض پیدامیکند؛ از اطلاق احدالخطابین باید رفع ید کنیم. از اطلاق خطاب امر رفع ید میشود و «اکرم عالماً» قیدمیخورد و نتیجه این میشود که: «اکرم عالماً غیرَ فاسق». پس اگر امتناعی شدیم، لامحاله خطاب امر قیدمیخورد. نتیجه این میشود که اکرام زید، امتثال «اکرم عالماً» نیست؛ چون مصداق مأموربه یعنی «اکرام عالم غیرفاسق» نیست.
سؤال: اگر کشف ملاک کنیم که ملاک اکرام عالم با اکرام عالم فاسق هم برآورده میشود، آیا امتثال شده؟
پاسخ: این، امتثال نیست، مسقط است. مثلاً مولا گفته برو آب بیاور برای این که آتش را خاموش کند، ولی عبد حوصله ندارد برود آب بیاورد، آتش را مثلاً با خاک خاموش میکند. اینجا این امر را امتثال نکرده، عصیان هم نکرده.
بر اساس جواز
اگر ثبوتاً و اثباتاً جوازی شدیم، دو صورت دارد:
مندوحه هست: امتثال شده
یک صورت این است که «مندوحه» وجود دارد؛ یعنی عالم غیرفاسق وجود دارد، لکن در مقام امتثال زید -که عالم فاسق است- را اکرام کرد. اینجا چون جوازی هستیم، پس مأتیبه، هم مأموربه است و هم منهیعنه. پس این صورت، امتثال است و تکلیف ساقط میشود؛ چون مصداق «اکرم عالما» را اتیان کردهایم.
مندوحه نیست: تزاحم
یک صورت این است که مندوحه وجود ندارد؛ یعنی در بلد فقط یک عالم است و آن عالم هم فاسق است. در اینجا وظیفة ما چیست؟ آیا اگر زید را اکرام کردم، امتثال کردهام؟
گفتهاند: این صورت داخل میشود در باب تزاحم؛ چون قدرت بر امتثال هر دو ندارم؛ چون اگر بخواهم «اکرم عالماً» را امتثال کنم، باید «لاتکرم الفاسق» را مخالفت کنم (چون نهی، انحلالی است؛ به عدد افراد، نهی دارم.)، و بالعکس، پس میشود باب تزاحم.
اگر احرازکنیم امر اهم است: امتثال شده مطلقا
در باب «تزاحم» اگر امر اهم باشد، نیازی به ترتّب نیست؛ مثلاً شارع گفته: «انقذ الغریق» و «لاتغصب»، امر فعلی است، و نهی فعلی نیست.
اگر احرازنکنیم امر اهم است
مسلک شهیدصدر: ترتب یا تحصیل ملاک
اگر نهی اهم باشد، امتثال امر درست میشود به نحو ترتّبی؛ یعنی من با معصیتکردن «لاتکرم الفاسق»، امر ترتّبی پیدامیکنم به «اکرام زید»، پس تصحیح امتثالش به نحو ترتّبی است.
اشکال: فهم عقلائی و عرفی میگوید: آن جایی که مندوحه بود ولی مکلفْ مأموربه را از طریق حرام اتیان کرد، گفتیم: «امتثال کرده»، اینجا که مندوحه نیست و مکلف چارة دیگری ندارد، به طریق اولی امتثال کرده.
مباحثه: فرقش این است که آن جایی که مندوحه بود، نه تزاحم است و نه تعارض، پس نه در ثبوت مشکلی هست چون قائل به جواز هستیم، و نه در امتثال مشکلی داریم چون مندوحه وجود دارد. ولی اینجا که مندوحه نیست، در امتثال به مشکل برمیخوریم؛ چون امتثال هر دو ممکن نیست چون مندوحه نیست، پس وارد باب تزاحم میشود و لذا ممکن است جانب نهی را مقدم کنیم و لذا امتثال نباشد.
و اگر مثل مرحوم آخوند قائل به استحالة ترتّب شدیم، در این صورت اگر بخواهیم بگوییم: «این عمل، صحیح است.»، صحتش از باب تحصیل ملاک است؛ چون وجود ملاک (طبق نظر مرحوم آخوند) شرط این باب است. و این درواقع امتثال نیست. ثمره در جایی است که قضا لازم باشد؛ مثلاً اگر گفته باشد: «اکرم عالما یوم الخمیس. و اگر فوت شد، قضایش را جمعه به جا بیاور.»، در این صورت اگر امتثال نشده باشد و فقط ملاک تحصیل شدهباشد، قضایش لازم است.
این بیان اخیر، فرمایش مرحوم آقای صدر بود؛ که اگر جوازی هستیم و مندوحه هم نداریم، دو راه برای تصحیحش داریم: امر ترتّبی، و تصحیح ملاک روی مسلک مرحوم آخوند.
اشکال به شهیدصدردر راه اول (ترتّب)
این فرمایش آقای صدر، تمام نیست.
مباحثه: شهیدصدر دو راه پیشنهاد داد: راه اولش ترتب بود، راه دومش تحصیل ملاک بود، ما فقط به راه اولش اشکال داریم؛ شهیدصدر میخواست با «ترتّب» مشکل را حل کند، ولی اینجا ترتّب محال است.
در بحث «تزاحم» مسألهای مطرح شد؛ که عدهای از اصولیین گفتهاند: هر تزاحمی، برگشتش دائماً به تعارض است و لذا باید قواعد باب تعارض اعمال بشود. مثلاً ما یک تکلیف به نماز داریم، و یک تکلیف به انقاذ، در ضیق وقت که قدرت بر اتیان هر دو ندارم، اگر شارع به ما تکلیف کند به صلات، تکلیف به غیرمقدور است؛ لامحاله یکی از این دو تکلیف باید قیدبخورد و لذا نمیتوانیم به اطلاق دو دلیل تمسک کنیم. و قیدخوردن خطابها، برگشتش به تعارض است.
آنجا گفتیم: از این اشکال جواب دادهاند؛ که هر تزاحمی به تعارض برمیگردد لولا الترتب؛ اگر ترتب ممکن نباشد، تزاحم برگشتش دائماً به تعارض است. لکن اگر ترتب را قائل شدیم، اصلاً تعارضی نیست؛ چون تکلیف به صلات عقلاً مشروط است به عدم الاتیان بالانقاذ، و انقاذ بر من واجب است مشروط به عدم الاتیان به صلات، پس این دو خطاب، با هم تعارضی ندارند.
حسین مهدوی: از این مقدمه میخواهیم اینقدر استفاده کنیم که: «اگر ترتّب ممکن باشد، خطابها با هم تعارض نمیکنند. ولی اگر ترتّب ممکن نباشد، باب تزاحم نیست؛ چون تزاحم به تعارض برگشتهاست.». حال میخواهیم ثابت کنیم که: «ترتّب اینجا ممکن نیست، پس تزاحم نیست و تعارض است.». حال این مقدمه را اضافه میکنیم که: اگر فقط دو فعل باشد، ترتّب ممکن نیست. بیانات استاد، توضیح این مقدمة دوم است:
در مانحنفیه، به خاطر خصوصیت مثال، امر ترتّبی ممکن نیست؛ اینجا دو خطابی که با هم تزاحم داشتند، «اکرم عالماً» و «لاتکرم زیدا» بود. اینجا اگر «لاتکرم زیدا» را معصیت کردی، پس «اکرم عالما» را امتثال کردهای. در باب «تزاحم» حتماً باید دو فعلی باشد که ما فعل ثالثی هم داشته باشیم (که مثلاً نه انقاذکنیم و نه نمازبخوانیم، بلکه مثلاً درازبکشیم لب ساحل به غرقشدن غریق نگاه کنیم. آنجا که غیر از آن دو فعل، فعل سومی هم وجود داشت، گفتیم که: در فرض ترتّب، تزاحم به تعارض برنمیگردد.)
اما اینجا دو فعلی داریم که فعل ثالثی ندارد؛ مکلف بالاخره یا اکرام میکند یا نمیکند؛ اینجا امر ترتبی، به این معنی است که: «اگر «لاتکرم» را معصیت کردی، «اکرِم» را امتثال کن.»، در حالی که «اکرم» حاصل است! مثل این است که به کسی بگوییم: «اگر حرکت را ترک کردی، سکون کن.»، چنین امری بیمعنی است.
پس اینجا برگشتش به تعارض است، و لذا در مواردی که مندوحه نیست، تکلیف به «اکرام عالم» در کار نیست. «اکرام عالم» قیدنمیخورد؛ چون فرض این است که «اکرام عالم غیرفاسق» مقدور نیست.
پس تنها راه، همان فرمایش مرحوم آخوند است.
مباحثه: حال که تعارض شد، پس با توجه به تقدیم نهی یا تساقط، امری نداریم و لذا نمیتوانیم با امر ترتّبی مأموربه را تصحیح کنیم. پس در مثالهایی که دو فعل باشند و درنتیجه ترتّب محال باشد، تعارض است و درنتیجه امری نداریم و لذا نمیتوانیم با «ترتّب» مأموربه را تصحیح کنیم.
نتیجة مباحثه: مقدمة اول: اگر ترتّب ممکن نباشد، باب تعارض است. مقدمة دوم: اگر فقط دو طرف باشد که به طرفی امر خورده و به طرف دیگر نهی، ترتب ممکن نیست؛ چون اگر امر را عصیان کند و آن فعل را ترک کند ترکْ حاصل است و نهی از این فعلْ بیمعنی است، و همچنین اگر نهی را عصیان کند و فعل را انجام دهد فعلْ حاصل است و امر به این فعلْ بیمعنی است. مقدمة سوم: مانحنفیه (یعنی «اکرم عالما» و «لاتکرم الفاسق») از قبیل مقدمة دوم است پس ترتب ممکن نیست. پس طبق مقدمة اول، مانحنفیه داخل در باب تعارض است. پس اگر تقدیم جانب امر احرازنشود، امر ساقط میشود، پس امری نیست تا به خاطر «ترتّب از عصیان نهی» فعلی بشود و لذا مأموربه از طریق امر ترتّبی تصحیح بشود. پس در مانحنفیه امر ترتّبی مشکل «امتثال به اتیان مجمع» را حل نمیکند.
اشکال: اینطور نیست که: «کلام شهیدصدر، مطلقاً درست نیست.»، بلکه باید تفصیل بدهیم؛ در آن جایی که فقط دو طرف داریم و امر و نهی روی یک فعل رفتهاست، ترتب ممکن نیست و لذا تعارض است و امر ساقط است و نمیتوانیم با امر ترتّبی «امتثال به اتیان مجمع» را تصحیح کنیم و لذا در این مثالها راه اول شهیدصدر اشتباه است. لکن در آن جایی که سه طرف باشد، راه شهیدصدر صحیح است و امر ترتّبی داریم و لذا باب تزاحم است و درنتیجه خطاب امر ساقط نشده، پس در این مثالها میتوانیم «امتثال به اتیان مجمع» را با امر ترتّبی تصحیح کنیم. پس باید تفصیل بدهیم بین آن جایی که امر و نهی به یک فعل تعلق گرفته و لذا اشکال به شهیدصدر وارد است، و آن جایی که امر و نهی به دو فعل تعلق گرفته و راه اول شهیدصدر صحیح است. مثال: «اکرم الحیوان الغریق» (گفتیم: «حیوان غریق» تا تقدیم امر احرازنشود) و «لاتغصب» در صورتی که آن حیوان لباس غصبی تنش باشد یا باید از قلادهاش بگیریم یا با یک چوب غصبی نجاتش بدهیم.
پاسخ استاد: در این مثال امر ترتّبی نداریم؛
نتیجه: فقط از طریق تحصیل ملاک میتوان مجمع را تصحیح کرد
بنابراین وقتی که نتوان فعل سومی تصویرکرد، امر ترتّبی نداریم و لذا نمیتوان مجمع را از طریق ترتّب تصحیح کرد و تنها همان راه تحصیل ملاک باقی میماند.
هذا تمام الکلام در قسم اول که واجب توصلی بود.