درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

94/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اوامر/متعلق امر /نقد نظریة فرد مردد

نقد: مفهوم «فرد مردد» مراد است یا مصداقش؟

مرحوم اصفهانی بر این نظریه اشکال گرفته‌است؛ فرموده که اینها که قائل شده‌اند به «فرد مردد»، از آنها سؤال می‌کنیم که: «مراد شما از فرد مردد؟ به حمل اولی است یا شایع؟».

«حمل اولی»، یعنی مفهوم فرد مردد. «حمل شایع» یعنی مصداق فرد مردد. در اصول وقتی می‌گویند: «انسان به حمل اولی» یعنی مفهوم انسان، وقتی می‌گویند: «انسان به حمل شایع»، یعنی مصداق انسان.

مرحوم اصفهانی سؤال کرده: «مراد شما از فرد مردد؟ به حمل اولی است یا شایع؟». اگر مرادتان مفهوم فرد مردد است، مفهوم فرد مردد، که فرد مردد نیست! یک موجود متعین است. و اگر مراد شما مصداق فرد مردد است، از شما سؤال می‌کنیم: «این فرد مردد آیا یکی از این دو طبیعت است یا هر دو طبیعت است؟»، اگر بگویید: «یک طبیعت است»، دیگر مردد نیست. اگر بگویید: «هر دو طبیعت صیام و اطعام بر آن صدق می‌کند»، این که تناقض است؛ اگر طبیعتی هم صیام باشد و هم اطعام، معنایش این است که در عین این که صیام است صیام نیست.

ماحصل اشکال این است که: مرادتان، مفهوم «فرد مردد» است یا مصداق؟ مفهوم فرد مردد، فرد مردد نیست. مصداقش، مصداق یک طبیعت اگر باشد، طبیعت معیَّنه است. اگر مصداق دو طبیعت باشد، تناقض لازم می‌آید؛ در عین این که طبیعت صیام است، طبیعت صیام نخواهدبود. این اشکال، از مرحوم آقای صدر هم مورد تأیید واقع شده.

پاسخ از این اشکال: فرد مردّد معقول است

این اشکال مرحوم اصفهانی وارد نیست؛ این نظریه ثبوتاً یک نظریة معقولی است.

مقدمه: برخی مفاهیم مصداق ندارند

مفاهیم عرفی ما دو دسته هستند: یک دسته مصداق دارند مثل مفهوم انسان و حجر و شجر. اما یک مفاهیمی در ذهن داریم که مصداق ندارند، بلکه حتی مصداق برای اینها محال است؛ مثل مفاهیم معدوم، عدم، شریک‌الباری، اجتماع نقیضین، و مثلث چهارضلعی.

فرد مردد هم مصداق ندارد

یکی از مفاهیمی که مصداق ندارد و محال است که مصداق پیداکند، مفهوم فرد مردد است. گفتیم: «آن ذات و طبیعیِ متحد با وجود را «فرد» می‌گوییم.»، پس اگر طبیعی و ذات متحد با وجود شد، حتما آن طبیعی مشخص است. اگر بگوییم: «مردد است»، پس یعنی هم متشخص است و هم متشخص نیست.

فرد مردد عرفاً مصداق دارد

اما عرف برای فرد مردد مصداق می‌بیند؛ یعنی برای مصداقش واقعیت می‌بیند. چرا عرف واقعیت می‌بیند؟ یا به خاطر تسامح عرفی‌اش است که متوجه نیست: «این مفهوم نمی‌توند مصداق داشته باشد.»، یا به جهت نیازهای اجتماعی‌اش است که مجبور است واقعیتی برایش در نظر بگیرد و در دستگاه معاملاتی‌اش از آن استفاده کند.

مثال عرفی اول: یک کیسه از ده کیسه

فرض کنید زید ده کیسه برنج دارد، یکی از این ده کیسه را بدون این که معین کند، به عمرو می‌فروشد. هیچ کسی در صحت این بیع اشکال نکرده.

ال این که در اینجا بین فقها این بحث پیداشده که: «مبیع دقیقاً چیست؟»، بعضی گفته‌اند: «معین فی علم الله و مجهول عندناست»، بعضی گفته‌اند: «مبیع، فی‌الذمه است.». یکی از اقوال رایج بین متأخرین، این است که مبیع ما یک فرد مردد است؛ یعنی یک کیسه لاعلی‌التعیین.

تنها قولی را که قبول کردیم، همین است که فرد مردد است؛ یعنی یکی از این ده کیسة خارجی لاعلی‌التعیین. ما چنین چیزی در عالم واقع نداریم، ولی عرف برایش واقعیت می‌بیند و بر همین اساس هم معامله می‌کند.

مثال دوم: مصداق «اکرم عالما» از بین صد عالم

اگر مولایی به عبدش بگوید: «اکرم عالما» و در خارج مثلاً صد تا عالم داریم، آن عالمی که اکرامش واجب است، کیست؟ در اینجا یکی از صد نفر لاعلی‌التعیین اکرامش بر عبد واجب است.

نتیجه: متعلَّق واجب، فرد مردد بین عِدلین است

در مانحن‌فیه که واجب تخییری بین مثلاً دو واجب است، شارع می‌تواند بگوید: «یجب علیک أحد الأمرین» که این «أحد الأمرین» به نحو فرد مردد باشد؛ یعنی فرد مرددی بین صیام و اطعام.

فرض کنید به زید و عمرو اشاره می‌کنم و می‌گویم: «احدهما انسان»، این قضیه صادق است، و باید مشارٌإلیه و محکی داشته باشد. این را در بحث الفاظ گفته‌ایم که در هر قضیه‌ای مشارٌإلیه و محکی داریم. در این قضیه، محکی و مشارٌإلیه چیست؟ یا زید است، یا عمرو است، یا هر دو، یا فرد مردد. زید و عمرو نیست؛ چون غرض متکلم ناظر به زید یا عمرو متعیناً نیست. پس محکی‌اش «احدهما لاعلی‌التعیین» است. عرف اینجا سه فرد برای این احدهما می‌بیند: زید و فرد و احدهمای لاعلی‌التعیین. این قضیة «احدهما انسان» به دقت عقلی کاذب است، ولی به دقت عرفی صادق است. فرد مردد، یک فرد عرفی است.

در مانحن‌فیه، یک طبیعت صیام داریم و یک طبیعت اطعام داریم، شارع می‌تواند اِحدی الطبیعتین را به نحو فرد مردد بر من واجب کند. لذا این نظریه هیچ محذوری ندارد؛ به جای این که طبعیت معینه تحت امر برود، طبیعت مردده تحت امر رفته‌است. پس این نظریة سوم ثبوتاً محذوری ندارد.

«فرد مردد» یک اصطلاح دیگری هم دارد تحت عنوان «استصحاب فرد مردد» که در مقابل «استصحاب کلی» در بحث «استصحاب» می‌آید، ربطی به اینجا ندارد.