درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

94/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اوامر/متعلق امر /تفسیر پنجم

تفسیر پنجم: فرد و طبیعی

مراد از این تفسیر

مراد من از این تفسیر، این نیست که مراد این قائلین این بوده، مراد من این است که اگر این سؤال بخواهیم یک سؤال موجهی باشد، باید معنای طبیعی و فرد این باشد تا این سؤال، سؤال درستی باشد که: «آیا امر تعلق می‌گیرد به افراد؟ یا به طبائع؟».

مقدمة اول: تعریف چند اصطلاح

طبیعی: ذات و ماهیت

مراد از طبیعی، ذات و ماهیت است. حکما می‌گویند: هر موجودی در این عالم، مرکب از ماهیت و وجودی است. فقط یک موجود را استثنامی‌کنند؛ و آن، وجود حق‌تعالی است که ماهیت ندارد.

اشکال نشود که فلاسفه می‌گویند: «موجودات ساخته‌شده مثل خانه و ماشین، فاقد ماهیت هستند.»؛ فلاسفه نمی‌گفتند: «اینها فاقد ماهیت هستند»، بلکه می‌گفتند: «مجموعه‌ای از موجودات است که هر یک از آن موجودات خودش یک ماهیتی دارد.».

وجود طبیعی در خارج

فلاسفة مشاء قائل بودند که طبیعی موجود است در ضمن فرد. کما این که همین ماهیت، موجود است در ضمن تصور این ماهیت، لکن یکی به وجود عینی، و دیگری به وجود ذهنی. در حکمت متعالیه، طبیعی و ماهیت، در ضمن فرد نیست، بلکه موجود است به وجود فرد.

فرق این دو نظر این است که در فلسفة مشاء ماهیت و طبیعی حقیقتاً موجود است، اما در نظر حکمت متعالیه آنچه حقیقتاً موجود است، وجود است، و این انکار وجود حقیقی طبیعی در خارج است.

در پرانتز: این نزاع، هیچ ارتباطی با نزاع «اصالت‌الوجود» ندارد، و آن بحث هم هیچ تأثیری در این بحث ندارد.

فرد: ماهیتِ توأم با وجود

طبیعی، در خارج متحد می‌شود با وجود. مثلاً ذات زید، همان طبیعت و ماهیت انسانی است که با او اتحاد پیداکرده. وقتی یک اتحادی پیدامی‌شود بین ذات و این وجود، ما سه چیز داریم: «ماهیت و ذات»، «وجود»، و «اتحاد و تقیّد و اضافة ماهیت به وجود». تقید، تحلیلی است، ماهیت و وجود اتحاد دارند. با این تفاوت که مشاء می‌گفتند: ذات موجود می‌شود حقیقتاً. حکمت متعالیه می‌گویند: وجود است که حقیقتاً موجود می‌شود.

در اینجا زید فرد است برای ماهیت و طبیعی انسان. کدامیک از این اجزاء در فرد داخل است؟ در اینجا ماهیتِ متحد با وجود، فقط خود ماهیت، جزء فرد است. وجود و تقید، جزء فرد نیست. بعدها در اسم اصول اسم این ذاتی که تقید از آن خارج است را مرحوم آقاضیاء گذاشت: «حصة توأمه».

چرا قید و تقید، خارج از «فرد» است؟ چون در طبیعی و ماهیت، «وجود» و «اضافه به وجود»، جزء ماهیت نیست. در ماهیت انسان، نه وجود و نه تقید به وجود، جزء ماهیت نیست. وقتی در خود ماهیت اضافه اخذنشده، معنا ندارد که در فرد اخذبشود. چون این فرد، فرد ماهیت است، پس نمی‌شود چیزی جزء فرد باشد که جزء ماهیت نیست.

شخص: ماهیتِ توأم با وجود خاص

فرق «فرد» و «شخص» چیست؟ وجود، عین تشخّص است. وقتی ذات را به اضافة به وجود در نظر می‌گیریم، می‌شود فرد. وقتی ذات را به اضافة به وجود خاصی در نظر می‌گیریم، می‌شود شخص. پس فرق فرد و شخص، بالاعتبار است؛ یعنی «ماهیت»، از آن حیث که اضافه شده به وجود، «فرد» است، و از آن حیث که اضافه شده به وجود خاص، «شخص» است. از آن حیث که اضافه شده و متحد شده با وجود، فرد است. و از آن حیث که اضافه شده به وجود خاص، شخص است. هر فردی شخص است، و هر شخصی هم فرد است، تفاوت‌شان بالاعتبار است. کما این که به این فرد یا شخص هم «مصداق» می‌گویند، وقتی که با صورت ذهنی می‌سنجندش.

حصه: ماهیتِ به شرط خصوصیت

مبنای استاد

طبیعی وقتی که به شرط خصوصیت اخذبشود، می‌شود حصه. مثلاً انسان ابیض: بیاض خارج از ذات انسان است.

مبنای اصولیین

اصولیین اسم ذاتِ متحدشده با وجود را اصطلاحاً گذاشته‌اند: «حصه». آقاضیاء با همین ذهنیت که «ذاتِ متحد با وجود، حصه‌ای از طبیعی است.»، اصطلاح «حصة توأمه» را جعل کرده‌است. چرا آقاضیاء می‌گفت: «حصة توأمه»؟ یعنی حصة همراه وجود؛ یعنی حصه‌ای که توأم شده با وجود، لکن به نحوی که (حتی تقید به) وجود خارج از حقیقت آن باشد.

تنها اختلاف استاد با شهیدصدر

اختلاف با آقای صدر این است که شهیدصدر می‌گفت: «فرد، مرکب از ذات و وجود و عوارض است.»، ولی ما گفتیم که: «فرد، فقط ذاتِ متحدشده با وجود است به نحو حصة توأمه.». من معتقدم فیلسوفان همین معنا در ذهن‌شان بوده اگر چه مستقیماً به آن نپرداخته‌اند.

اشکال: معمولاً به جای هم به کار می‌برند!

پاسخ: بوعلی چون ارتکاز خوبی داشته، هیچ‌وقت فرد را به جای شخص به کار نمی‌برده‌است؛ وقتی اصل اضافه به وجود مد نظر بوده، تعبیر به «فرد» می‌کرده.

هذا تمام الکلام در مقدمة اول.

مقدمة دوم: هر امری، طلب است

در مباحث «امر» ما گفتیم که انشاء و امر حقیقتاً طلب است؛ یک فعل گفتاری است که خود این فعل گفتاری «طلب» است. وقتی مولایی به عبدش می‌گوید: «صل»، خود این تلفظ حقیقتاً طلب است. طلب، «التصدی لأمرٍ للوصول إلی المطلوب» است. مثلاً حرکت من برای رفتن به سمت آب، طلب تکوینی است. تلفظ به «صل» حقیقتاً طلب است.

نتیجه: امر به طبیعی تعلق می‌گیرد

وقتی مولایی به عبدش می‌گوید: «صل»، مطلوب مولا، نمازخواندن عبدش نیست، مطلوبش ایجادالصلات است. مراد مولا، ایجاد طبیعی صلات است؟ یا ایجاد فرد صلات است؟ یا ایجاد شخص صلات است؟

وقتی مولا امر به صلات می‌کند، این امر به صلات به چه چیزی تعلق می‌گیرد؟ طبیعی؟ یا فرد؟ یا شخص؟ یا حصه؟

حصه مراد نیست؛ چون قید نزد؛ نگفت: «صل فی المسجد».

شخص هم قطعاً مراد نیست؛ به جهت این که یک فرد خاص مد نظر مولا نیست؛ مکلف هر وجودی را که ایجادکند، کافی است. به علاوة این که تشخص دائماً از ناحیة وجود خاصی می‌آید.

امر دائر بین دو چیز است: طبیعی یا فرد.

این دو مقدمه را که کنار هم بگذاریم، واضح می‌شود که مطلوب، ایجاد طبیعی است؛ چون فرد ایجادناپذیر است. فرد عبارت بود از ذات متحد با «وجود» به نحوی که قید و تقیّد هر دو خارج است، پس فرد را نمی‌توان ایجادکرد. چرا؟ درواقع مولا از من خواسته که طبیعی را تبدیل به فرد کنم. نتیجة ایجاد طبیعی، تحقق فرد است. پس این یک معنای معقولی دارد که بگوییم: امر تعلق گرفته به طبیعی یا فرد. این نحوه از تحلیل، در بعضی از مباحث آینده هم ثمراتی دارد که إن‌شاءالله آنجا اشاره می‌کنیم.

لذا متعلق امر ایجاد الطبیعی است در خارج.