درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

94/06/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اوامر/ضد /تزاحم: طرق تشخیص راجح

فرض اول: احراز اهمیت احد التکلیفین

مثل این که شخصی در حال غرق‌شدن است در ضیق وقت هم هست، این از واضحات است که انقاذ اهم است نسبت به صلات.

فرض دوم: احتمال اهمیت احد التکلیفین فقط

ما محرِز نیستیم که صلات اهم از ازاله است، احتمالش را می‌دهیم، اما احتمال اهمیت ازاله را نمی‌دهیم. پس صور محتمله دو تا ست: ازاله و صلات، یا دو واجب مساوی هستند، یا صلات اهم است.

پس اگر به نماز مشغول بشوم، ازاله را معصیت نکرده‌ام؛ چون شرطش که «عدم اشتغال به واجب اهم» یا «عدم اشتغال به واجب مساوی» است محقق نشده‌است. اما اگر ازاله را مقدم کنم، نمی‌دانم که: «امر به صلات را مخالفت کرده‌ام یا نه؟»؛ چون ممکن است مساوی باشد و شرط صلات «عدم اشتغال به واجب مساوی» است. وقتی که احتمال مخالفت بدهم، مقتضای اطلاق دلیل وجوب صلات، این است که صلات از من ساقط نشده‌است. اطلاق دلیل صلات می‌گوید: تا احرازنکرده‌ای که به واجب مساوی مشغول شده‌ای، صلات بر تو واجب است. و در مانحن‌فیه احرازنکرده‌ایم که به واجب مساوی مشغول شده‌ایم.

آیا ما می‌توانیم به این اطلاق تمسک کنیم؟ إن‌شاءالله در بحث «عام و خاص» می‌آید که نمی‌توانیم به این اطلاق تمسک کنیم. پس دلیل ما چیست برای ترک ازاله؟

حذف: می‌توانیم به اطلاق دلیل صلات مراجعه کنیم؛ در شبهة مصداقیة دلیل مخصِّص، تمسک می‌کنیم به اطلاق دلیل صلات. اما در بحث «عام و خاص» می‌گوییم که نمی‌توانیم به این اطلاق تمسک کنیم. پس چطور صلات را باید حتماً بر ازاله مقدم کنیم؟ (مخصص این است که: «اگر به واجب مساوی مشغول شدی، صلات بر تو واجب نیست.».)

دلیلش این است که دلیل ما بر این که «تکلیف، مقید است»، ما تا اینجا دو تا قید بر اطلاقات ادله واردکردیم: قدرت بر امتثال، و نیز عدم اشتغال به واجب اهم یا مساوی. این قید عقلیِ ما دائره‌اش «عدم اشتغال» نیست، عقلاً دائره‌اش وسیع‌تر است؛ و آن، عدم اشتغال به واجب اهم یا مساوی است ولو احتمالاً. عقل می‌گوید: «من اگر نمازبخوانم قطعاً معصیت نکرده‌ام؛ چون ازاله یقیناً مشروط است به عدم اشتغال به واجبی که محتمل است مساوی یا مهم‌تر از آن باشد.»، اما اگر ازاله کنم، یقین به برائت ذمه ندارم. اگر امر دائر بشود بین دو صورتی که در یکی قطعاً عدم مخالفت است و در دیگری احتمال عدم مخالفت است، عقل عدم مخالفت را مقدم می‌کند.

اشکال: عقل اینجا قائل به رجحان است، اما شاید از باب حسن‌بودن احتیاط باشد، چرا عمل به این حکمِ عقل واجب است؟

پاسخ استاد: احتمال معصیت دائماً مساوی است با احتمال عقوبت مگر این که خود مولا مؤمِّنی بفرستد.

اشکال: چرا برائت اینجا نمی‌آید؟ احتمال عقاب می‌دهیم، بیانی از شارع نرسیده، قبح عقاب بلا بیان.

پاسخ استاد: می‌دانیم تکلیف داریم، یا تکلیف ترتّبی یا غیرترتبی. توضیح حسین مهدوی: چون علم به تکلیف داریم، باید علم به برائت ذمه حاصل کنیم، این فرق دارد با جایی که در اصل تکلیف شک داریم.

فرض سوم: احتمال اهمیت هر دو طرف

احتمال اهمیت را در هر دو طرف می‌دهیم، اما احد الاحتمالین از احتمال دیگر قوی‌تر است. مثلاً ابتداءً دو احتمال می‌دهیم: احتمال اول تساوی این دو واجب است، و احتمال دوم اهمیت احدهماست، که هر احتمالی پنجاه درصد است. در آن پنجاه درصد، بیست درصدش مال ازاله است، و سی درصدش مال صلات است. پس سه صورت هست: پنجاه درصد تساوی است، سی درصد احتمال اهمیت صلات، و بیست درصد هم احتمال اهمیت ازاله.

در اینجا هم قائلیم که آن که احتمالش اقوی است، عقلاً مقدم است بر آن که احتمالش اضعف است. به نفس همان بیانی که در فرض دوم گفتیم؛ که آن قید عقلی دائره‌اش از حالت دوم هم اوسع است؛ که هر تکلیفی مقید است به این که ما مشغول نشویم به اهم ولو اقوی احتمالاً یا مساوی ولو احتمالاً. ما معذور نیستیم که فردی را انتخاب کنیم که احتمال اهم‌بودنش اضعف است.

ادامة استدلال توسط حسین مهدوی: هم صلات و هم ازاله، مقید است به این که مشغول نشویم به اهمِ اقوی احتمالاً، و اینجا اگر مشغول به صلات شویم، شرط ازاله که عدم اشتغال به اهم اقوی احتمالاً است، محقق نشده و لذا به ازاله اصلاً تکلیفی نداریم تا دنبال مؤمِّن باشیم.

پس در هر سه فرض معتقدیم به تقدیم اهم، چه عقلاً چه اقوی احتمالاً.

تنبیه: طریق کشف اهم

ما گفتیم که تکلیف اهم، بر تکلیف مهم مقدم می‌شود. این، بحث ثبوتی بود. اثباتاً از کجا بفهمیم که یک تکلیفی اهم است؟ وجوهی برای معرفت اهم ذکرکرده‌اند که این وجوه را عرض می‌کنیم:

وجه اول: اطلاق

گفته‌اند: اگر این دو تا تکلیف ما دلیل احدهما اطلاق داشت و دلیل دومی اطلاق نداشت، آن تکلیفی که دلیلش اطلاق دارد، اهم است نسبت به تکلیفی که اطلاق ندارد. به عبارت دیگر: اهمیت را از «اطلاق» استفاده می‌کنیم.

فرض کنیم در ضیق وقت تزاحم شده بین ازاله و صلات عصر، دلیل وجوب صلات دلیل لفظی است: مثلاً «یا أیها الذین آمنوا اقیموا الصلاة»، دلیل وجوب ازاله لبّی است اجماع است. دلیل وجوب صلات اطلاق دارد؛ حتی اگر مشغول به ازاله بشود. اما دلیل وجوب ازاله اطلاق ندارد که: «حتی اگر به صلات در ضیق وقت مشغول بشود، باز هم ازاله واجب است.».

اشکال اول: برگشت به تعارض

این وجه اول درست نیست؛ دو تا اشکال وارد است:

اشکال اول این است که لازمة این حرف، یک کلام فاسدی است؛ اگر هر دو اطلاق داشته باشند، با هم تعارض می‌کنند نسبت به این مورد، در حالی که ما گفتیم که تزاحم هیچ‌وقت برنمی‌گردد به تعارض.

اشکال: ولی اینجا که در مثال صلات و ازاله دو تا اطلاق نداشته‌ایم!

پاسخ حسین مهدوی: احتمالاً منظور حاج‌آقا این بوده که شما یک جوری مثال زدید که یک دلیل اطلاق داشته باشد، اینجا حق با شماست. ولی برای این که باب تزاحم باشد، باید هر دو دلیل اطلاق نداشته باشد.

اشکال: اگر یکی مطلق باشد و دیگری اطلاق نداشته باشد مثل دلیل وجوب ازاله که لبّی است، آیا تزاحم است یا تعارض؟

اشکال دوم: معمولاً چنین اطلاقاتی نداریم

اشکال دوم این است که إن‌شاءالله در بحث «مطلق و مقید» می‌آید که در مقام اطلاق‌گیری مهم این است که مولا در مقام بیان باشد، ولی ما معمولاً چنین اطلاقاتی نداریم، «کتب علیکم الصیام» ناظر به تزاحم با تکلیف دیگری نیست. در موالی عرفیه هم همینطور است؛ مثلاً وقتی معلم پنج صفحه املامی‌دهد، اگر تزاحم پیداکرد با تکلیف دیگری، کلام معلم ناظر به اینجا نبوده که حتی اگر خانه‌تان هم آتش گرفت، باید بنویسی. حتی تکالیفی که موالی عرفیه می‌دهد، به حالات طارئه ناظر نیست. اگر ناظر باشد، فقط اشکال اول وارد است.