99/08/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأوامر/مقدمة الواجب /واجب اصلی و تبعی
امام علی: افْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً، فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ؛ وَ لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي، فَيَكُونَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ؛ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلًا، فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا، كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ.[1]
کار خیر را انجام بدهید و هیچ مقدارش را کم نشمارید. کار خیر کوچکش بزرگ است و کمش هم زیاد است. نگویید که فلان کس در انجام این کار خیر از من سزاوارتر است میبینید او موفق شد و شما ناموفق. خیر و شر اهلی دارد. اگر شما رهایش کنید دیگران انجامش میدهند (دین خدا و کارهای خیر زمین ماندنی نیست و خدا به دیگران مأموریت میدهد که انجامش دهند)
واجب اصلی و تبعی
بیان شد که آخوند جا داشت این بحث واجب اصلی و تبعی را در ذیل این بحث مطرح میکرد نه اینکه به تأخیر بیندازد و مقدمه موصله و … بیان کند بعد بیاید واجب اصلی و تبعی را بیان کند.
آخوند بحث کردند که واجب اصلی و تبعی دو تفسیرش در مقام ثبوت است و یک تفسیرش در مقام اثبات است. ایشان مقام ثبوت را پذیرفت که گاه چنین است که التفات تفصیلی به واجبی هست (به این واجب، واجب اصلی میگوییم) و گاه التفات تفصیلی نیست، التفات تفصیلی به واجب دیگری است و التفات التزامی به این واجب است که به آن واجب تبعی میگوییم.
مسئله: اذا شککنا فی واجب انه واجب اصلی ام تبعی؟ ما هو المقتضی الاصل؟
ثمره
قبل از بیان این پاسخ ثمرهاش چیست؟ ثمرهای در فقه بر آن بار نیست که اگر اصل را تبعیت گرفتیم این ثمره را دارد و اگر اصل را اصلیت گرفتیم این ثمره را دارد. ظاهراً ثمرهای در فقه، استنباط در این عرصه ندارد و لذا است بزرگان زود از این مرحله رد شدند. اصول منطق فقه است و باید بحثهایی را مطرح کرد که در فقه کاربرد داشته باشد. هرچند این بحث هم ثمره در فقه دارد مثلاً در بحث: و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین … و حمله و فصاله ثلاثون شهرا…
دلالت تبعی این دو آیه این است که اقل مدت حمل این شش ماه است ولی واقعاً استنباط ما بر این اقل این است؟ این دلالت اشاره است یا روایات فراوان معتبر هست؟
شک در واجب تبعی و اصلی
اذا شککنا فی واجب هل انه اصلیٌ ام تبعیٌ؟ مقتضای اصل چیست؟
این بستگی به این دارد که چه تفسیری را برای تبعی داشته باشیم:
اگر تبعیت را امر عدمی گرفتیم، بله اصل تبعیت است. اگر تبعیت را امر وجودی گرفتید اثبات شدنی نیست.
توضیح ذلک: (این بحث اختصاصی به اصلی و تبعی ندارد. دو مثال دیگر میزنیم و بعد وارد بحث اصلی و تبعی میشویم)
اگر ندانستیم این آب کر است یا قلیل. (این آب سابقاً کر بود و شک داریم با تابش آفتاب و ذهاب بخشی از آب، همچنان کر هست یا نیست)
اینجا شما قلیل را چه میدانید؟ (امر عدمی میگیرید یا امر وجودی؟)
اگر قلیل را امر عدمی بگیرید، ( الماء الذی لم یکن کرّاً) اینجا اصل عدم کونه کرّاً بر مسند مینشیند. شک داریم این آب کر است یا این آب قلیل است. تحقیقاً زمانی کر نبوده، استصحاب میکنیم عدم کرّیتش را در زمانی. عدم اثبات میشود و دیگر نیازی به مقدمات دیگر ندارد. الماء القلیل هو الماء الذی لا یکون کرّاً. این لا یکون کرّاً با اصل (استصحاب) اثبات میشود.
(گاهی این تصویر، آب زمانی کر بوده و الان شک میکنیم که آیا الان از کریّت افتاده یا نیفتاده، اینجا حالت سابقه کرّیت را میکنیم. اما اذا شککنا فی ماءٍ هل انه کرّ ام قلیل، اینجا اگر قلیل را امر عدمی گرفتید اینجا با استصحاب اثبات میشود)
دو. اگر ندانستیم که خانمی قرشی است یا غیر قرشی (خانم قریشی تا 60 سالگی خون میبیند و غیر قریشی تا 50 سالگی). پس بنابراین اگر زنی را ندانستیم که آیا قرشی است یا نیست اینجا استصحاب میکنیم عدم کونها قرشیةً ولو با استصحاب عدم ازلی. روزی که این زن نبوده قریشی نبوده، شک میکنیم حال که موجود شده قریشی موجود شده یا غیر قریشی، با اصل استصحاب عدم کونها قرشیةً میگوییم این قرشی نیست بنابراین این خونی که بعد از 50 سال دیده، یقال بانها دم استحاضةٍ و لیس بدم حیضٍ. (این از دو مثال)
اما در محل کلام:
اذا شککنا فی واجب هل انه اصلیٌ ام تبعیٌ. سخن این است که تبعیت را به این معنا گرفتیم که ما لم تتعلق به ارادةٌ مستقلةٌ. ثابت میشود که تبعی است. آثار واجب تبعی بر آن بار میشود اگر اثر شرعی داشته باشد. مثل اصل عدم کریّت یا اصل عدم قرشیت است. چطور بر اصل عدم کریت و قرشیت اثر باشد. اگر بر تبعیت هم اثر بار شود اینجا با اصل عدم اثبات میشود.
ثم إنّه إذا كان الواجب التبعي ما لم يتعلق به إرادة مستقلة ، فإذا شك في واجب إنّه أصلي أو تبعيّ ، فبأصالة عدم تعلق إرادة مستقلة به يثبت إنّه تبعيّ ، ويترتب عليه آثاره إذا فرض له آثار شرعية [١] ، كسائر الموضوعاًت المتقومة بأمور عدمية.
اصل عدم کونه کراً، اگر گفتیم ماء القلیل ماء الذی لا یکون کرّاً و اصل عدم قرشیت ، المرئة التی لا تکون قرشیةً تری الدم الی خمسین اثر بر آن بار می شود.
نعم لو كان التبعي أمراً وجودياً خاصاً غير متقوّم بعدمي ، وأنّ كان يلزمه ، لما كان يثبت بها إلّا على القول بالأصل المثبت ، كما هو واضح ، فافهم.[2]
اما اگر ما تبعیت را امر وجودی گرفتیم. به این بیان که گفتیم اصلی واجبٌ تعلق به ارادةٌ مستقلةٌ ملحوظةٌ مستقلاً و واجب تَبَعی آن واجبی است که تعلق به ارادةٌ، منتهای ارادةٌ غیر مستقله، سالبه معدوله (قضیه موجبه است)، اگر چنین شد، اینجا ما با اصل نمیتوانیم اثبات کنیم و بیاییم بگوییم اصل عدم تعلق ارادة مستقلة به است زیرا میشود اصل مثبت. اصل عدم تعلق اراده مستقله است فهو واجب تبعیٌ، امر وجودی است و مثبتات اصول که حجت نیست، آنجا که امر عدمی میگیرید مطلب روشن است میگویید الواجب التبعی هو الواجب الذی لم تتعلق به ارادة مستقله فهو واجب عدمی، اما اگر گفتیم نه. فکما ان الواجب الاصلی، امرٌ وجودیٌ تعلق به ارادةٌ مستقلةٌ. واجب تبعی هم تعلق به ارادةٌ اما ارادة غیر مستقله، اینجا اصل مثبت میشود. لم تتعلق به اراده مستقله فتعلق به اراده غیر مستقله و این میشود مثبت و مثبتات اصول لیست بحجةٍ.
فافهم. در فافهم چند احتمال داده شده.
1. اینجا جای اجرای اصل عملی نیست. زیرا اصل عملی جایی جاری میشود که اثر شرعی بر آنجا بار شود و اینجا اثر مترتب بر اصل وجوب است. دون اصلیت و تبعیت و مفروض این است که ما علم به اصل وجوب داریم و نمیدانیم که آیا این وجوب امرٌ اصلی است یا امرٌ تبعیٌ.
2. احتمال دیگر اینکه: بگوییم با این اصل وجوب تبعی ثابت نمیشود حتی علی القول بالاصل المثبت. یعنی بگوییم مثبتات الاصول هم حجت است. سلمنا. اینجا نمیتوانیم با این اصل تبعیت را بر مسند بنشانیم. زیرا اصالت عدم تعلق ارادةٍ مستقله مُعارض دارد. معارض با اصل عدم تعلق اراده مستقله است که اراده تبعیه باشد، اصاله عدم تعلق ارادةٍ مستقله در تعارض هست با اصالهُ عدم تعلق ارادةٍ تبعیه (چون امر وجودی است، شما میگویید پس بنابراین تعلق به ارادةٌ تبعیه. آنوقت این تعلق به ارادةٌ تبعیةٌ در تعارض است با اصل عدم تعلق اراده مستقلة). پس بنابراین بر فرض هم که اصل مثبت حجت باشد نمیتوانید اثبات کنید تبعی بودن این را، زیرا در تعارض با اصلی بودن است.
(فعلی هذا به نظر میرسد که از این بحث بگذریم چون ثمرهای ندارد. امام کلامی از محقق اصفهانی نقل کردهاند و بهنقد آن پرداخته است).
وجوب مقدمه تابع ذی المقدمه است
برمیگردیم به همین مقطعی که آخوند بحث را مطرح کرده. بعد از بحث از طهارات ثلاث وارد این بحث شده که الامر الرابع است. (ما معتقدیم این امر خامس است)
امر خامس این است که وجوب مقدمه تابع وجوب ذی المقدمه است، اطلاقاً و اشتراطاً.
الأمر الرابع: لا شبهة في أن وجوب المقدمة بناءً على الملازمة ، يَتبَع في الإِطلاق والاشتراط وجوب ذي المقدمة ، كما أشرنا إليه في مَطاوي كلماتنا، ولا يكون مشروطاً بإرادته ، كما يوهمه ظاهر عبارة صاحب المعالم رحمهالله في بحث الضد . [3]
دو تا بحث در اینجا مطرح است که آخوند این دو را درهمآمیخته:
یک. بحث این است که وجوب مقدمه تابع وجوب ذی المقدمه است.
دو. اگر قائل به وجوب مقدمه شدیم کدام مقدمه واجب است.
اینجا آخوند وارد اقوال وجوب مقدمه شده درحالیکه ترتیب البحث اقتضای آن را دارد که وجوب التبعیت را اول ذکر کنیم و بعد ما هو الواجب را بحث کنیم.
اما بحث اول این است که اگر وجوب ذی المقدمه مشروط بود، وجوب مقدمه هم مشروط است، اما اگر وجوب ذی المقدمه مطلق بود وجوب مقدمه هم مطلق است. بههرحال وجوب مقدمه بر محور وجوب ذی المقدمه میگردد. (بهعبارتدیگر وجوب مقدمه از اقمار خورشید ذی المقدمه است).
اگر وجوب ذی المقدمه مشروط بود مانند وجوب صلاه که مشروط به زوال است وجوب مقدمه هم مشروط به زوال است، مانند طهارت که قبل از اذان ظهر تحصیل طهارت واجب نیست، زیرا نماز واجب نشده آنچنان که صلاه قبل از ظهر واجب نیست طهارت هم قبل از ظهر واجب نیست.
اما اگر وجوب ذی المقدمه نسبت به شیء ای مطلق باشد. آیا نماز مشروط باقامتها جماعةً هست یا نیست، میگوییم صلاه چنین شرطی ندارد فوجوب الصلاه بالنسبة الی اقامة الجماعة مطلقٌ؛ بنابراین وجوب وضو هم مطلق ٌ. (مطلق یعنی چه بخواهی نماز را به جماعت بیاوری و چه نخواهی نماز را به جماعت بیاوری، هرکدام که مد نظرتان باشد شما باید مقدمه را بیاورید علی القول بوجوب المقدمه). اگر شما قائل به وجوب مقدمه شدید. اگر قائل به وجوب مقدمه نشدید، اینجا مقدمه واجب نیست.
دلیل: زیرا افعال اختیاریه محدودهاش غایات و اهداف است، افعال اختیاریه نه وسیعتر و نه محدودتر از غایات است در این صورت نمیتواند اضیق باشد (زیرا بر اساس اینکه بگوییم مقدمه هم واجب است، لازمهاش این است که وجوب ذی المقدمه باشد اما وجوب مقدمه نباشد، یعنی ذی المقدمه وسیعتر است اما مقدمه محدودتر است) و نمیتواند افعال اختیاریه اوسع باشد از غایاتش. نمیتواند وجوب المقدمه اوسع باشد از وجوب ذی المقدمه. زیرا معنایش این است که مقدمه واجب شده اما ذی المقدمه هنوز واجب نشده . (معنای اوسعیت این است) بنابراین وجوب المقدمه بر فرض اینکه قائل بشویم این تابع وجوب ذی المقدمه هست. اطلاقاً و اشتراطاً.
ظاهراً این بحث مخالفی ندارد زیرا ما اصلاً وجوب مقدمه را حول وجوب ذی المقدمه میدانیم معنایش این است که باید مساوی باشد. نه اضیق باشد و نه اوسع باشد.
بحث بعدی اقوال وجوب مقدمه است که شش قول در باب وجوب مقدمه است:
یک. وجوب مطلق مقدمه است.
دو. وجوب مقدمه حین اراده ذیها. اگر اراده ذی المقدمه نکردی مقدمه هم واجب نیست.
سه. وجوب مقدمه بهشرط ارادةِ ذیها.
چهار. وجوب مقدمهای که برسیم به ذی المقدمه .
پنج. وجوب مقدمهای که ما را در واقع به ذی المقدمه برساند.
شش. وجوب المقدمه در حال ایصال.