درس خارج اصول استاد سید‌احمد خاتمی

1403/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة البراءة /دلالت حدیث رفع بر برائت

 

روایت: عن رسول الله (ص): يا عَلي! المُؤمِنُ مَن آمَنَهُ المُسلِمونَ عَلى أَموالِهِم وَدِمائِهِم ، وَالمُسلِمُ مَن سَلِمَ المُسلِمونَ مِن يَدِهِ وَلِسانِهِ ، وَالمُهاجِرُ مَن هَجَرَ السَّيِّئاتِ[1]

مومن کسی است که مسلمین او را امین بر اموال و دمائشان بدانند، مسلمان هم کسی است که مسلمین از دست و زبانش در امان باشند، مهاجر کسی است که از سیئات و گناهان دوری گزیند.

خلاصه:

از مباحثی که علما در حدیث رفع مطرح کردند سه عنوان، الحسد، التفکر فی الوسوسة فی الخلق و طیره است، امروز این سه عنوان را بحث می کنیم و پرونده بحث از حدیث رفع را می بندیم و بعد وارد بحث حدیث حَجب می شویم.

الحسد:

بحث حسد در دو علم مطرح می شود، یکی علم اخلاق است و دیگری علم فقه است. (جای بحثش در این دو علم است) و از علوم انسانی جدید علم روانشناسی از حسد بحث می کند که حسد در این علم به عنوان یک بیماری روانی یاد می شود.

بحث فقهی حسد این است که حسد بما هو حسد جرم است؟ یعنی مجازات دارد یا آنکه حسد بما هو هو مجازات ندارد؟ مجازات ندارد و یک نوع رذیله است، اما اگر بروز پیدا کرد در زبان، یا در اعضاء و جوارح گناه است.

این تنها بحث فقهی است، از روایات و کلمات فقها استفاده می شود که حسد بما هو هو جرم نیست، اگر این نماد بیرونی پیدا کرد جرم محسوب می شود.

در حدیث رفع اینچنین است که والحسد و الطیره و التفکر فی الوسوسة فی الخلق؛ مادامی که نطق با دهان نکرده باشند یا در عمل نشان نداده باشند.

یک روایتی در روضه کافی نقل شده است :

أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: ثَلاَثَةٌ لَمْ يَنْجُ مِنْهَا نَبِيٌّ فَمَنْ دُونَهُ اَلتَّفَكُّرُ فِي اَلْوَسْوَسَةِ فِي اَلْخَلْقِ وَ اَلطِّيَرَةُ وَ اَلْحَسَدُ إِلاَّ أَنَّ اَلْمُؤْمِنَ لاَ يَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ.[2]

سه چيز است كه هيچ كس حتى پيامبران نمى توانند از آنها نجات پيدا كنند: تفكر وسوسه آميز درباره خلقت؛ فال بد زدن؛ حسد، اگر چه مؤمن(ممكن است حالت حسد داشته باشد ولى) به حسد خود عمل نمى‌كند.

اینجا حساسیت بحث این است که گفته پیامبر هم چه بسا حسد داشته باشد؛ باید این را به گونه ای تفسیر کرد که با مقام عصمت در تنافی نباشد، اگر لم ینج …، یعنی پیغمبر هم حسود می شود؟

پیامبران و ائمه معصوم هستند و قطعا گناه نمی کنند، آنها باطن گناهان و معصیت ها را می بینند و هیچگاه طرف گناه هم نمی بینند مانند ما که هیچگاه سراغ آب جوی آلوده نمی رویم و از این حرکت معصوم هستیم انبیاء نسبت به سایر معاصی معصوم هستند و اختیارا سراغ این گناه نمی روند؛ پس اینکه چیزهایی که در قلب بماند و بیرون نزند گناه نیست با این تفسیر چه بسا معصوم هم در دلش بیاید که چه خوب بود من هم فلان چیز را داشتم.

اشکال: این بیان خلاف جایگاه معصوم است چون نفی کمال می کند، درست است که حسد در قلب گناه نیست اما نفی کمال که هست و این منافات با جایگاه معصوم دارد.

پاسخ: این خلاف روایت امام صادق است، چون در روایت حضرت می فرمایند لاَثَةٌ لَمْ يَنْجُ مِنْهَا نَبِيٌّ فَمَنْ دُونَهُ؛ بنابراین این حرف از امام معصوم هست و باید توجیه کرد، و اگر موردی را نتوانیم توجیه کنیم علمش را به اهلش واگذار می کنیم.

شهید ثانی کتابی نفیسی دارند الغیبه و الحسد (اسم اصلی کتاب کشف الریبه است) که در آن می فرمایند:

و إذ قد عرفت حقيقةَ الحسد، فاعلم أن له مراتبَ أربع: «الأولى» أن يحب زوال النعمة عنه و إن كانت لا تنتقل إليه و هذا غاية الخبث و أعظم أفراد الحسد «الثانية» أن يحب زوال النعمة إليه لرغبته في تلك النعمة بحيث يكون مطلوبه تلك النعمة لا مجرد زوالها عن صاحبها «الثالثة» أن لا يشتهي عينها بل يشتهي لنفسه مثلها فإن عجز عن مثلها يحب زوالها كيلا يظهر التفاوت بينهما و هذه الثلاثة محرمة و هي مترتبة في القوة ترتبها في اللفظ «الرابعة» أن يشتهي لنفسه مثلها فإذا لم يحصل فلا يحب زوالها منه و هذا هو المحمود المخصوص باسم الغبطة بل المندوب إليه في الدين و نسميه حسدا تجوزا. [3]

حسد چهار مرتبه دارد:

یک. اینکه بگوید دیگری این نعمت را نداشته باشد مثلا اگر پولدار است کسی ، دیگری آرزو کند که ورشکسته شود ولو به او هم چیزی نرسد، این غایت خباثت است.

دو. اینکه بگوید او که سرمایه دار است ورشکسته بشود اما پولش به من برسد و من پولدار شوم.

وَ قَالَ ص‌ سِتَّةٌ يَدْخُلُونَ النَّارَ قَبْلَ الْحِسَابِ بِسِتَّةٍ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ مَنْ هُمْ قَالَ الْأُمَرَاءُ بِالْجَوْرِ وَ الْعَرَبُ بِالْعَصَبِيَّةِ وَ الدَّهَاقِينُ‌ بِالْكِبْرِ وَ التُّجَّارُ بِالْخِيَانَةِ وَ أَهْلُ الرُّسْتَاقِ بِالْجَهَالَةِ وَ الْعُلَمَاءُ بِالْحَسَدِ. [4]

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ‌ مَا حَسَدْتُ أَحَداً عَلَى شَيْ‌ءٍ مِنَ الدُّنْيَا لِأَنَّهُ إِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَكَيْفَ أَحْسُدُهُ عَلَى الدُّنْيَا وَ هِيَ حَقِيرَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَكَيْفَ أَحْسُدُهُ عَلَى أَمْرِ الدُّنْيَا وَ هُوَ يَصِيرُ إِلَى النَّارِ. [5]

پیامبر فرمودند شش گروهند که بخاطر شش گناه بی حساب به جهنم می روند:

امرا بخاطر ستمشان، عرب بخاطر تعصب نابجا، کدخداها بخاطر کبر، تجار بخاطر خیانت و روستایی ها بخاطر جهالتشان و علما هم بخاطر حسدشان)

سه. اینکه کسی پول سرمایه داری را نخواهد اما مثلش را بخواهد، اگر مثلش به او نرسید او دوست دارد که سرمایه دیگری هم از بین برود،

این سه مرتبه از اشد رذائل است.

چهار. اینکه کسی آرزو کند که من هم داشته باشم، اگر به او نرسید دیگر نمی گوید پس دیگری هم نداشته باشد و این نوع را غبطه می گویند. و مقصود از حسد در روایت ثلاثة لم ینج … غبطه است و آن حسد را حمل بر غبطه می کنیم و در روایات دیگر هم به غبطه حسد گفته اند و تصریح هم کرده اند.

پس اگر بخواهیم لم ینج را طوری تفسیر کنیم که با مقام امامت سازگار باشد باید حسد را به معنای غبطه بگیریم، اگر هم نفهمیدیم می گوییم نرد علمه الی اهله، ضمن اینکه در روایات اطلاق حسد شامل غبطه هم می شود.

این یکی از این سه مورد که معصوم در حدیث فرموده، رُفع الحسد و ما تفسیر کردیم که تا زمانی که گناه نشود و به زبان نیاید.

پیامبر در فوت اسماعیل گریه می کردند و یکی از اصحاب گفتند شما هم یا رسول الله گریه می کنید؟ حضرت فرمود بله من هم گریه می کنم فرزندم از دنیا رفته من هم بشر هستم؛ پس معصوم هم ممکن است مانند انسانهای عادی کاری کند یا چیزی در دل داشته باشد.

یا حضرت سلیمان به خدا عرض کرد خدایا یک حکومتی به من بده که به هیچ کس نداده باشی، این اسمش غبطه است ولی معصیت نیست.

التفکر فی الوسوسة فی الخلق:

دومین چیزی که در این روایت آمده در حدیث رفع هم آمده التفکر فی الوسوسة فی الخلق است؛

تفکر فی الوسوسة فی الخلق بر دو نوع است:

یک. تفکری که فی القلب خلجان می کند، مانند ویروس، این ویروس بدون آنکه دست انسان باشد می آید، در دو عرصه، یک. می پرسیم من خالقُک؟ می گوید الله، می پرسد من خَلَقه؟ در حالی که ممکن نیاز به خالق دارد، و واجب نیاز به خالق ندارد.

دو. التفکر فی الوسوسة فی الخلق در باب شرور! برایش سوال هست که خداوند این نتانیاهو را برای چه خلق کرده است؟ این تفکر اگر در ذهن پیدا شود و القاء شبهه نباشد گناه هم نباشد، اما اگر القاء شبهه باشد گناه است.

الطیره:

سومین موردی که در حدیث آمده است: الطیره ، به کسر طاء و فتح یاء ، و قد تُسکن یاء، طیره یعنی فال بد زدن، مثلا با دیدن جغد، می گفتند یک بلایی بر ما نازل می شود، این فال بد زدن هم رُفعَ ، یعنی در جاهلیت دست از کار می کشیدند، مثل عطسه که می گویند صبر آمد، اگر این در دل بماند باد هواست ولی اگر بیرون بزند و بگوید بد آمد، این گناه است ولی خدا از این گناه می گذرد.( در روایت داریم که با توکل بر خدا این فال بد زدن و این طیره را دفع کنید چون غیرخدا را اگر موثر ببینیم گناه است و راهش توکل بر خداست)

اشکال: معصوم گناه نمی کند، اما این که آیا حسد رذیله هست یا نیست؟ (معصوم آنچنان که گناه نمی کند رذیله هم در جانش نمی ماند)

پاسخ: آنچه رذیله هست در نفس معصوم بوجود نمی آید بر اساس اعتقادات ما و مقصود امام در این حدیث غبطه است.

ان قلت: غبطه در معصوم هست؟ یعنی می شود معصوم چیزی نداشته باشد و آن را از خدا طلب کند؟

قلت: بله، کمالات دنیوی، نه اخروی، در کمالات دنیوی چه اشکالی دارد معصوم بگوید خانه ام ویرانه است، یک خانه خوب خدایا به من بده! این اشکال ندارد ، فعلی هذا چاره ای نداریم جز اینکه این حدیث را ببریم در حوزه ای که گناه نیست (نسبت به معصومین).

اما فی التفکر فی الوسوسة فی الخلق: این هم یکی در حوزه درونی است و یکی هم در حوزه بیرونی، در حوزه درونی گناه نیست مثلا حضرت ابراهیم به خدا عرض کرد،﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[6] ، بنابراین التفکر فی الوسوسة فی الخلق که لم ینج نبیٌ یعنی این، پس تفکر فی الوسوسة فی الخلق در همه صورش گناه نیست اگر در حوزه بیرونی باشد گناه است.

و الطیره: که در حدیث رفع آمده همینطور است، ابرازش اشکال دارد ولی در دل گناه نیست؛ اگر هم در دل پیدا شد صدقه بدهد و برود، فعلی هذا خطور فکر و اندیشه اجازه نمی گیرد که بیاید، لذا در آیه شریفه که داشت ثم لم یرتابوا، تفسیر می کنند به اینکه سعی می کنند که باورهایش محکم شود تا یرتابوا نیاید.

جلسه بعد هم در حدیث حَجب بحث می کنیم.

 


[1] مكارم الاخلاق، الطبرسي، رضي الدين، ج1، ص438.
[2] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج8، ص108.
[3] كشف الريبة، الشهيد الثانى، ج1، ص59.
[4] الخصال، الشيخ الصدوق، ج1، ص325.
[5] مجموعة ورّام (تنبيه الخواطر و نزهة النواظر)، ورّام بن أبي فراس، ج1، ص127.
[6] سوره بقره، آيه 260.