درس خارج اصول استاد سید‌احمد خاتمی

1403/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة البراءة /روایات دال بر برائت

 

روایت: عن رسول الله(ص): يا علي! ثمانية إن اُهينوا فلا يلوموا إلا أنفسهم [1] : الذاهب إلى مائدة لم يُدعَ إليها والمتأمر على رب البيت ، وطالب الخير من أعدائه ، وطالب الفضل من اللئام ، والداخل بين إثنين في سر لم يدخلاه فيه ، والمستخف بالسلطان ، والجالس في مجلس ليس له بأهل ، والمقبل بالحديث على من لا يسمع منه.

هشت گروهند که اگر ملامت شدند حقشان هست(خودکرده را تدبیر نیست):سر سفره ای برویم که دعوت نشده ایم، اهانت می شود، کسی که به صاحب خانه دستور بدهد، کسی که انتظار خیر از دشمنانش داشته باشد، و از انسانهای بی شخصیت کار متین خواستن، دو نفری که آهسته باهم حرف می زنند و شما گوش کنید، کسی که مسئولی را تحقیر می کند، در مجلسی بنشیند که جای او نیست. حرف بزند برای کسانی که نمی خواهند گوش بدهند، مثلا با هم حرف می زنند، اصلا با اینها نباید حرف زد.

خلاصه:

الحمدلله در بحث برائت از قرآن شروع کردیم، سخن این است که چرا با قرآن شروع کردیم؟

یستدل علی البرائة باربعة ادلة: بالکتاب، و السنة و العقل و الاجماع.

از این رو به آیات استناد کردیم که بگوییم اگر سنت و عقل و اجماع اینجا نبودند به تنهایی آیات مشت ما را پر می کنند و می توانیم به تنهایی به آیات هم بر برائت استدلال بکنیم.

ادله سنت بر برائت:

مشهورترین دلیل سنت روایت رفع هست؛ حدیث رفع به سه تعبیر بیان شده: یکی روایتی است که شیخ صدوق در کتاب توحید و خصال نقل کرده است.[2]

روایت کتاب خصال ابواب جهاد النفس باب 56 ح9:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ(شیخ طوسی توثیقش کرده، ابن غضائری گفته مضطربٌ ضعیف، پس در مجموع مورد اعتماد است، نقد و قدحی که وجود دارد به قدری نیست که او را از اعتبار بی اندازد، و یکی از مویداتی که برای وثاقتش ذکر می کنند این است که از مشایخ شیخ صدوق است) رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ(الاشعری القمی، ثقه، قمی هایی که نقل حدیث از ضعفا را جرم میدانستند او را به عنوان شیخ پذیرفتند) عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ(کان هو و ابوه من کتّاب المنتصر، کاتب یعنی منشی و محرم راز، نفوذی اهل بیت، ثقه) عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى(الجهنی، ثقه) عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ(سجستانی، ثقه) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص‌) رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ‌ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ‌ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَةٍ.[3]

دلالت الحدیث له کلام طویل، اما آن بخشی که الان می خواهیم بگوییم این است که امور قلبی آیا مجازات دارد یا ندارد؟

حسد:گاهی صحبت از جوارح هست و گاهی صحبت از جوانح است(جوانح = قلبی) اگر کار خلافی را انسان با زبانش یا سایر اعضائش بدن انجام بدهد مجازات می شود اما حسد امر قلبی است، یعنی در درون از کسی بدش می آید چه با دلیل و چه بی دلیل، او اگر چیزی نگوید گناه نیست، چون امر قلبی خودبخود می آید و میرود، امر قلبی اجازه بگیر نیست.

یا طَیرة: اینکه کسی جغد را ببیند و فال بد بزند یا کسی که با عطسه زدن بگوید صبر آمد، اگر بازبان بگوید گناه کرده و اگر نگوید و امر قلبی باشد گناه نکرده یا اگر از مقدماتی باشد که نتوان جدا کرد مجازات می شود(مقدمات موصله) و اگر بشود جدا کرد مجازات نمی شود.

و التفکر فی الوسوسة فی الخلق: اینکه فکر کند من را کی آفریده؟ خدا آفریده، خدا را چه کسی آفریده….(با تعبیر نشخوار فکری) این تفکر تا وقتی که به زبان انسان نیامده یا اگر آمده باشد برای رفع شبهه باشد، نه گناه و معصیت است و نه موجب ارتداد ، اما اگر در یک جمعی برای ایجاد شبهه مطرح کرد عقاب دارد.

اما حدیث دوم در کتاب اصول کافی هست ج2 ص 462 ح1:

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ(بن عامر، ثقه، از مشایخ موثق کلینی) عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ(البصری، ثقه، نجاشی گفته مضطرب الحدیث و المذهب(مضطرب الحدیث یعنی فی حدیثه قویٌ معتبر و غیرمعتبر، مضطرب المذهب یعنی گاه مطالبی که حق است در اعتقاداتش هست و گاه مطالب ناحق مانند جبر و تفویض معمولا در مضطرب المذهب روی مطالب جبر و تفویض عنایت هست)، اما بخاطر اعتماد بزرگانی چون ابان بن عثمان به او، معتبر است، برخی هم گفته اند این مطلبی که نجاشی راجع به او گفته تخریب نیست بلکه به معنای این است در احادیثش دقت کنید، در احادیثش هم خوب هست هم فاسد، خوب ها را بگیر و فاسدهایش را رد کن، بر فرض هم که حرف نجاشی تخریب باشد با روایت ابان از او جبران می شود) عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ(سلیمان بن سفیان، علامه حلی او را ثقه می داند) قَالَ حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ مَرْوَانَ(یَشکری، ثقه) قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‌ رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي أَرْبَعُ‌ خِصَالٍ خَطَأُهَا وَ نِسْيَانُهَا وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَمْ يُطِيقُوا وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ‌ وَ قَوْلُهُ‌ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ‌. [4]

این سند صحیح است.

در این روایت ما لا یعلمون نیست، اما نسیان هست و نسیان هم در بحث برائت مورد توجه است؛ با توجه به این نکته حدیث دوم باب را می خوانیم که ما لا یعلمون هم بیان شده.

کافی ج2 ص 463 ح2:

اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ اَلنَّهْدِيِّ‌ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ‌ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‌: وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ اَلْخَطَأُ وَ اَلنِّسْيَانِ وَ مَا لاَ يَعْلَمُونَ‌وَ مَا لاَ يُطِيقُونَ وَ مَا اُضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اُسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ اَلطِّيَرَةُ وَ اَلْوَسْوَسَةُ فِي اَلتَّفَكُّرِ فِي اَلْخَلْقِ وَ اَلْحَسَدُ مَا لَمْ يُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ. [5]

روایت سومی هم در کتاب الأیمان هست، ج23 وسائل ص 237 ح 3:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ‌ عَنْ إِسْمَاعِيلَ اَلْجُعْفِيِّ‌ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ‌ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‌: وُضِعَ عَنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سِتُّ خِصَالٍ اَلْخَطَأُ وَ اَلنِّسْيَانُ وَ مَا اُسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لاَ يَعْلَمُونَ وَ مَا لاَ يُطِيقُونَ وَ مَا اُضْطُرُّوا إِلَيْهِ‌، که در جلسه آینده بحث خواهد شد.

 


[1] مكارم الاخلاق، الطبرسي، رضي الدين، ج1، ص434.
[2] شیخ صدوق مبتکر تدوین احادیث موضوعی است، احادیث اعتقادی در کتاب توحید، احادیث عددی در کتاب خصال، احادیث تفسیری در معانی الاخبار، احادیث امام رضا در عیون اخبار الرضا، احادیث موعظه در کتاب المواعظ، احادیث امام زمان در کتاب کمال الدین، احادیث فلسفه احکام را در کتاب علل الشرایع دسته بندی کردند.
[3] الخصال، الشيخ الصدوق، ج2، ص417.
[4] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص462.
[5] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص462.