1403/02/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خبر واحد
امام علی: وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ،
هرکس اندیشه اش را بکار بگیرد حقایق را می بیند و راه صحیح را انتخاب می کند.
کسی که فله ای کار نکند، فله ای حرف نزند بالاخره راه صحیح را پیدا می کند، در مسئله ازدواج از خطاها این است که بگوید از همان اول استخاره بگیرند، باید اول فکر کند، اگر با فکر به نتیجه رسید اقدام کند، اگر به جایی نرسید باید مشورت کند، ادله مشورت هم کمّاً و هم کیفیا معتبرتر از استخاره است. اگر باز هم به نتیجه نرسید استخاره بکند.
اُستدل علی حجیة الخبر الواحد بالکتاب، و بالسنة، و بالاجماع، و بسیرة العقلاء. (اینها بحث شد) و اُستدل ایضا بدلیل العقل
ما الفرق بین الاستدلال بسیرة العقلا والاستدلال بالعقل:
سیرة العقلا انتزاعی از منش عقلاست، اگر عقلایی نبودند و منش عقلا نبود این انتزاع نمی شد، مانند رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی در همه دنیا، این سیره عقلاست، اگر عقلایی نبودند چه کسی می گفت رعایت مقررات لازم است.
اما دلیل العقل انتزاعی از منش عقلا نیست، دلیل عقل ولو عاقلی هم نباشد این حکم هست، مانند حسن العدل، قبح الظلم. حسن الدفاع، اینها از چیزهایی هست که اگر کسی هم نباشد عقل به آن حکم می کند.
پس فرق است بین سیرة العقلا و حکم العقل .
در بحث حجیت خبر واحد اُستدل علی ححیة الخبر الواحد بالانسداد الصغیر و بالانسداد الکبیر.
به این دو گفتند، اصلا کاری به استدلال به آیات و روایات و اجماع و سیرة العقلا نداریم، ما فقط به ادله خودمان کار داریم از جمله با ادله احکام سر و کار داریم.
در انسداد کبیر تنها متمرکز روی اخبار نمی شویم بلکه گسترده است یعنی اجمالا می دانیم در بین احکام، احکام کثیره داریم. این احکام کثیره را همه اش را که نمی توانیم انجام بدهیم و همه جا هم نمی توانیم اصالة البرائه جاری کنیم چون باعث لاابالی گری می شود، اصالة الاحتیاط هم حرجی است که بگوییم در همه چیز احتیاط کن، پیش روی ما می ماند که یکی از گزینه ها را انتخاب کنیم: یا بگوییم اخذ به شک و وهم کنیم یا اخذ به ظن کنیم ، در اینجا عقل چه می گوید؟
عقل می گوید انسداد کبیر شما را به مظنه می برد، علی القول بالکشف، یا علی القول بالعقل شما را بالحکومة می برد.
انسداد صغیری هم داریم، نمی گوییم در بین همه احکام، فقط روی اخبار می ایستیم.
سخن این است که در باب اخبار هم نمیتوانیم ما در هر حکمی که شک می کنیم بگوییم اخذ به احتیاط کن، پیش روی ما چند مسیر هست، یک مسیر این است که بگوییم که اخذ به وهم (ظن ضعیف) کن. دو. اخذ به احتیاط کن. سه. اخذ به اصل عملی کن. چهار. اخذ به مظنه کن. کدام عقلایی است؟
اخذ به وهم که نامربوط است، اخذ به احتیاط هم باعث مشقت می شود، اخذ اصل به اصل عملی هم عند الشک است و چه بسا باعث خروج از دین و اباحه گری شود و باقی می ماند که ما اخذ به مظنه کنیم.
اخذ به مظنه کردن هم معنایش این است که خبر واحد حجت باشد، به عبارت دیگر اینجا علم اجمالی است و این اجمالی ما منحل می شود به یقین تفصیلی و شک بدوی.
یعنی اگر می دانیم صد حکم داریم و این صد حکم هم در این روایات هست می رویم روایات موثق را پیدا می کنیم و می گوییم موثق آن صد حکم این روایات هستند هستند و در باقی روایات که غیر موثق هستند به شک می رسیم، می شود یقین تفصیلی و شک بدوی.
(انسداد صغیر با خبر واحد است و انسداد کبیر با کل مظنه است یعنی از هر طریقی که ما را به مظنه برساند، از طریق اجماع، شهرت باشد ...)
آنچه که دست ما را گرفت در خانه حجیت خبر رساند انسداد صغیر است.
رسائل در اینجا بسیار مفصل بیان کرده برخلاف آخوند که بسیار خلاصه گفته . رسائل ج1 ص 351:
شیخ می گوید قبل از این به این وجه اعتماد داشتم (یعنی الان نظرم برگشته)
یک. کسی که سیری در حال روات دارد این روایات را که می بیند به این باور می رسد که اکثر این روایات از معصومین صادر شده اند به دلیل اینکه خیلی دقیق بودند، همینکه یک حدیثی در یک کتابی بود به آن اعتماد نمی کردند، زمانی به آن اعتماد می کردند که از خود راوی شنیده باشند. این دقت علما ما را به این می رساند که اخبار را دست کم نگیریم یعنی سطحی نیست.
بعد شیخ دو روایت قابل تامل نقل می کند.(رجال نجاشی شماره 80)
فقد حكي عن أحمد بن محمد بن عيسى، أنه جاء إلى الحسن بن علي الوشاء وطلِب إليه أن يخرج إليه كتابا لعلاء بن رزين وكتابا لأبان بن عثمان الأحمر(احمد بن محمد بن عیسی آمد پیش حسن بن علی الوشاء، و کتاب علاء بن رزین و ابان بن عثمان را تقاضا کرد)، فلما أخرجهما، قال: أحب أن أسمعهما(وقتی دو کتاب را داد گفت به حسن بن علی گفت می خواهم این دو کتاب را از تو بشنوم)، فقال: رحمك الله ما أعجلك؟! اذهب، فاكتبهما واسمع من بعد (گفت، خدا رحمتت کند چقدر عجله داری ، اول بنویس بعد بیا روایت کنم)، فقال : لا آمن الحدثان(احمد بن محمد بن عیسی گفت : الان بگو شاید بعدش مردم)، فقال: لو علمت أن الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه،(اگر می دانستم حدیث اینقدر طالب دارد بیشتر از این حدیث جمع می کردم) فإني قد أدركت في هذا المسجد تسعمائة شيخ ، كل يقول: حدّثني جعفر بن محمد (عليهما السلام) (در این مسجد 900 شیخ حدیثی دیدم که همگی می گفتند حدثنی امام جعفر صادق)
پس روات دقت می کردند و به اینکه تنها در کتاب هست اعتماد نمی کردند با این اوصاف در نقل حدیث این مقدار دقت بوده پس چرا به کتب احادیث ما اعتماد نکنیم.
و روایت دیگر از حمدویه، فیه احادیث محمد بن سنان، به او دفتری داد که احادیث بود:
وعن حمدويه(از بزرگان)، عن أيوب بن نوح(وکیل از طرف امام): أنه دفع إليه دفترا فيه أحاديث محمد بن سنان(به او دفتری داد که احادیث محمد بن سنان بود)، فقال: إن شئتم أن تكتبوا ذلك فافعلوا(اگر خواستید رونویسی کنید بکنید) ، فإني كتبت عن محمد بن سنان، ولكن لا أروي لكم عنه شيئا(من مطلقا برایتان روایت نمی کنم)، فإنه قال قبل موته: كل ما حدثتكم فليس بسماع ولا برواية، وإنما وجدته (هرچه که گفتم از طریق شنیدن نبود بلکه از کتب دیدم).
محمد بن سنان ، ایوب بن نوح، حمدویه دقت دارند ، بشنوند یا آنکه از کتاب ببینند.
بنابراین به آنچه نیاز داریم در کتب حدیثی هست، حالا در این کتب حدیثی می آییم به مقدار احتیاط، مثلا به صد حدیث یقین میکنیم که این از معصوم رسیده است، بعد می رسیم به احادیث دیگر. در آن صد حدیث یقین داشتیم و به این تعداد باقی مانده شک داریم، ینحل ذلک بالعلم التفصیلی و الشک البدوی.
شیخ سه جواب به این تقدیر داده اند و سرانجام نپذیرفته.
اشکال اول به این تقریر: چه کسی به شما گفته است که احکام را در این چارچوبه ببینید، بلکه بسیاری از احکام ما مصدرش شهرت است.
شاگردان آقای بروجردی نقل کردند که 90% احکامی که در باب میراث داریم منشأش شهرت است، پس اینکه شما مصدر را فقط اخبار گرفتید و سرانجام قائل به انحلال شدید به علم تفصیلی و شک بدوی درست نیست برای اینکه چه بسا احکام قطعی ای باشد که به دست ما نرسیده و اینکه این صدتا حدیث ما را به علم می رساند و باقی احادیث ما را به علم نرساند اول الکلام است، چه بسا غیر این صد حدیث هم حکم الله باشد.
بنابراین علم تفصیلی و شک بدوی بهم خورد، فالعقل لایقول، فقط به اخذ این اخبار و شما را به علم هم نمی رساند، پس با تقریر علم تفصیلی و شک بدوی ، اینکه ما چند راه پیش روی ما هست، که به وهم اخذ کنیم یا به اصل عملی یا …کنار می رود و فقط مظنه می ماند و این استدلال شما استدلال درستی نیست.
رسائل مطالعه شود