1401/03/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المفاهيم/مفهوم الوصف /مفهوم داشتن غایت
مفهوم داشتن غایت
آخرین بحثی که در باب مفهوم غایت مطرح شد، این بود که آیا غایت مفهوم دارد یا ندارد؟
مرحوم آخوند، مرحوم آقا ضیاء، مرحوم آقای خویی و مرحوم نائینی تفصیل دادهاند و گفتهاند ببینید اگر این قید به حکم میخورد قطعاً مفهوم دارد، اتموا الصیام الی اللیل؛ مفهومش این است که وقتی لیل شد دیگر روزه نگیرید، اما اگر این قید به موضوع یا متعلق الحکم بخورد مفهوم ندارد و مانند مفهوم وصف است فکما اینکه مفهوم وصف حجت نیست یعنی لا مفهوم للوصف اینجا هم حجت نیست.
مثال: یشترط فی قصر الصلاة ان یکون الصلاة سائغاً، در قصر صلاة شرط است که سفر جایز باشد یعنی اینکه اگر این سفر معصیت بود در این سفر نماز تمام است.
فهنا موضوعٌ و قیدٌ: موضوع قصر الصلاة است و قید کون السفر سائغاً است.
اگر قید، قید الحکم است گوییا گفته قطع المسافة الشرعیه موجبٌ للقصر اذا کان السفر سائغاً. این قید به موجبٌ للقصر است. اگر سفر، سفر جایزی بود این نماز در این سفر شکسته است و مفهومش این است که اگر جایز نبود نماز شکسته نیست و تمام است.
اما اگر قید، قید الموضوع بود مثلاینکه گفته شود قطع المسافة الشرعیه اذا کان سائغاً موجبٌ للقصر، در اینجا قید به موضوع (قطع المسافة الشرعیه اذا کان سائغاً) خورده، در این صورت میگوید این قصر صلاة در این حکم مربوط به آنجایی است که سفر سائغاً باشد.
آیا مفهوم دارد؟
اگر مفهوم داشته باشد معنایش این است: اگر دلیل دیگری آمد و گفت قطع المسافة موجبٌ للقصر ولو کان السفر حراماً، اگر مفهوم داشت آن مناقض بود، اما وقتی میگوییم مفهوم ندارد معنایش این است که شخص این حکم رفته و منافات ندارد یک شخص دیگر بیاید، مانند مفهوم وصف: اکرم الرجل العالم معنایش این است که اگر رجل عالم نبود این دلیل میگوید اکرامش لازم نیست، این منافات ندارد که دلیل دیگر بگوید اکرم الرجل السید، به دلیل سیادتش بگوید این فرد اکرام کردنی است، به عبارت دیگر: ما در مفهوم دنبال این هستیم که بگوییم اگر مفهوم داشته باشد معنایش این است که مطلقاً این حکم دیگر میرود، یعنی شخص، صنف، نوعش میرود. اگر حکم دیگر بیاید مناقض است اما اگر گفتیم مفهوم ندارد یعنی در تناقض نیست و نامربوط هم نگفته، شخص این حکم برای این مورد است ممکن است این حکم با یک دلیل دیگر اثبات شود.
پس این بزرگان اربع میگویند اگر قید به حکم خورد اینجا مفهوم دارد اما اگر قید به موضوع خورد مانند مفهوم وصف مفهوم ندارد و از اینجا میفهمیم مفهوم ندارد زیرا اگر دلیل دیگری آمد مناقض نمیگوید این متکلم متناقض صحبت میکند الآن یک حرفی زده و چند دقیقه دیگر حرف دیگر را زده است. عقلا میگویند چه اشکالی دارد، این متکلم میخواهد بگوید که همانگونه که علم، عامل اکرام است سیادت هم عامل اکرام است، ایثار هم عامل اکرام است و هیچ اشکالی ندارد که متکلم متنوع حرف بزند. این قید، قید موضوع است. این از دقتهای ستودنی اصولی است.
معیار تشخیص در قید
سید یزدی در عروه میگویند این قید به حکم خورده و بر این اساس هم مراجعی که بر عروه حاشیه زدهاند این را تأیید کردهاند و گفتهاند یشترط فی قصر الصلاة ان یکون السفر سائغاً.
مرحوم شیخ انصاری فرمودهاند که این قید به موضوع میخورد.
بحث مهم در اینجا این است: اصل حرف -قیدی که به موضوع بخورد مفهوم ندارد و اگر به حکم بخورد مفهوم دارد- قبول است و تمام، اما معیارش چیست؟ از کجا بفهمیم که قید به حکم خورده است یا به موضوع؟
این مطلب را مرحوم آخوند و مرحوم نائینی ذکر نکردهاند بلکه مرحوم محقق خویی در محاضرات به فکر این مطلب افتاده است که معیار و چارچوبه بدهند تا از کجا بفهمیم قیدی به موضوع خورده یا به حکم خورده است:
دوگانگی قید بر این اساس است که حکم مستفاد از کجاست:
اگر حکم مستفاد از هیأت باشد دو صورت دارد:
یا قید به متعلق میخورد
یا قید به موضوع میخورد
اگر حکم مستفاد ازجمله فعلیه باشد این هم بر دو نوع است:
گاه متعلقش محذوف است، در این صورت قید به حکم میخورد؛
و گاه متعلقش مذکور است و حذف نمیشود، در اینجا مفهومش مانند مفهوم وصف است.
اما مثالها:
اما الاول: قید حکمی که مستفاد از هیأت است: ﴿أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ﴾
اینجا قید به متعلق خورده، قید الی اللیل به صیام خورده که متعلق اتموا است، ای یجب الصوم. کانّه خداوند فرمود الصیام الی اللیل یجب (صیام الی اللیل واجب است) پس این حکم مستفاد از هیأت اتموا است.
الثانی: حکم مستفاد از هیأت است لکن قید، قید موضوع است نه قید حکم: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ﴾ در این آیه سه عنصر هست: حکم (وجوب الغَسل که مفاد هیأت است) متعلق (غَسل که متعلق الوجوب است) موضوع (ید)
متبادر از آیه این است که این قید، قید موضوع است.
ید تا کجاست؟ تا بُن انگشتان؟ (که در حد سرقت قطع میشود)
ابوالعلاء معرّی که رگ و ریشههای الحاد داشت تناقض گرفت بر حکم شارع و گفت:
اشکال أبو ا لعلای معری
أبو العلای معری گفته که در اسلام دو قانون متناقض است، شارع از یک طرف میفرماید قیمت یک دست پانصد دینار است، قیمت دو دست هزار دینار است، هر چیزی که در انسان جفت باشد، قیمت هردوتای آنها، قیمت دیه یک انسان است، اما همین دست وقتی سرقت و دزدی میکند، قیمتش میشود «ربع دینار» و این تناقض است یعنی اگر ربع دینار سرقت کرد به خاطر آن، دست را قطع میکنند.
ید بخمس مئین عسجد وُدیت ما بالها قطعت فی ربع دینار
جواب سید مرتضی از اشکال فوق:
عزّ الأمانة أغلاها، و أرخصها ذلّ الخیانة فافهم حکمة الباری.[1]
اگر دست امانتدار شد پانصد دینار میارزد اما اگر این دست خیانت کرد و دزد شد ربع دینار بیشتر ارزش ندارد. ببین چقدر خداوند حکیمانه برنامهریزی کرده.
پس تا بن انگشتان، تا مچ، تا مرفق، تا شانه را دست میگویند و آیه محدود میکند و میگوید فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم نه تا بن انگشتان نه تا مچ، نه تا شانه بلکه فقط تا آرنج، بنابراین این قید نه قید حکم است و نه قید متعلق الحکم بلکه قید موضوع است.
اکنس المسجد من الباب الی المحراب، مسجد را از درب تا محراب جارو کن. من الباب الی المحراب قید مسجد است نه قید وجوب که حکم است و نه قید متعلق حکم که کَنس باشد.
وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین؛ این هم قید الموضوع (ارجلکم) است نه قید الحکم (وجوب المسح) و نه قید المتعلق (مسح).
آیه قبل ید را مشخص کرد و این آیه هم ارجل را مشخص میکند که تا کجا مسح کنید، تا برآمدگی پا مسح کنید و نیازی نیست تا زانو را مسح کنید.
در اینگونه موارد که حکم مستفاد از هیأت باشد همانند مفهوم وصف است، یعنی در مثال آیه میگوید اینجا را باید بشویید یا مسح کنید اما جای دیگر را نشویید یا مسح نکشید از این دلیل استفاده نمیشود و منافاتی ندارد که دلیل دیگری بیاید و گسترش بدهد.
در اتموا الصیام الی اللیل قید به متعلق خورده اگر از دلیل دیگر استفاده کردید که شب میتوانید روزهبگیرید در تناقض نیست.
هذا کله در اینکه قید مستفاد از هیأت باشد.