درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

1401/03/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مفهوم الغاية /هل للغایة مفهوم ام لا

 

هل للغایة مفهوم ام لا؟

گفته شد دو حوزه بحثی هست:

یک. آیا غایت داخل در مغیّا هست یا نیست؟

پنج قول در این عرصه مطرح شد و ما همراه با مشهور گفتیم که غایت داخل در مغیّا نیست.

دو. آیا غایت مفهوم دارد یا ندارد؟

نظرات

نظریه اول: غایت مفهوم دارد و مفهومش اوضح از مفهوم جمله شرطیه است.

نظریه دوم: غایت مفهوم ندارد (سید مرتضی در الذریعه و شیخ طوسی[1] در عُدّه)

نظریه سوم: تفصیل بین این که قید به حکم بخورد و یا قید به موضوع بخورد.

اگر قید به حکم خورد مفهوم دارد (کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر معنایش این است اذا علمت انه قذر لیس بطاهر، مفهوم غایت این است. کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام بعینه یعنی اذا علمت انه حرامٌ فلیس لک بحلال (این قید به حکم خورده).

مثال قرآنی: اتموا الصیام الی اللیل، معنایش این است که لیل دیگر روزه ندارد و اگر کسی هم بخواهد روزه داشته باشد بدعت ایجاد کرده؛ بنابراین اگر قید را به حکم زدیم قطعاً مفهوم دارد.

ولی اگر قید به موضوع خورد مفهوم ندارد (سر من قم الی تهران، این قید موضوع است کانّ گفته السیر من القم الی التهران واجبٌ در این صورت مفهوم ندارد و اگر مفهومی باشد مانند مفهوم وصف است؛ بنابراین اگر بعد گفت السیر من قم الی کاشان واجبٌ، نمی‌توانیم مچشان را بگیریم و بگوییم شما که گفتید من قم الی تهران چون اینها منافات با هم ندارند که سیر از قم تا تهران یک واجب باشد و سیر من قم الی کاشان یک واجب باشد در حالی که اگر مفهوم داشت معنایش این بود که دیگر سنخ این حکم رفته. معنایش این است که اگر مولا بعد از سر من قم الی تهران بگوید سر من قم الی کاشان تناقض گفته، زیرا مفهومش این است که لا تسر از قم به هیچ جای دیگری، فعلی هذا قید اگر به حکم خورد مفهوم دارد ولی اگر به موضوع خورد مفهوم ندارد.

در این نظرِ تفصیل مرحوم آخوند تنها نیست، محقق نائینی، آقا ضیاء، مرحوم خویی هم با ایشان هم‌نظرند. تفصیل بین این‌که قید به حکم بخورد یا قید به موضوع بخورد.

در باب سفر گفته‌اند: قید سفر موجب قصر این است که این سفر، سفر جائز و حلال باشد، این قید بشرط ان یکون سفرُ سائغاً به حکم می‌خورد کما علیه السید الیزدی فی العروة یا این قید به موضوع می‌خورد کانّ گفته السفر اذا کان سائغاً موجبٌ للقصر. این تفصیل را این بزرگان داده‌اند.

بیان مطالبی در فهم مسئله

﴿وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطْهُرْنَ﴾[2] «او یَطَّهَرنَ». اگر اولی بود اگر زن از حیض پاک شد آمیزش با او جایز است ولو غسل نکرده باشد و اگر یطّهرن بود تا غسل نکرده آمیزش جایز نیست.

عرف از این آیه که حتی دارد چه می‌فهمد؟

پرواضح است که فهم عرف این است که دیگر بعد از یطهُرنَ و لا یطّهرنَ، لا تقربوهنّ نیست.

﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾

بخورید و بیاشامید تا تبیّن شود برای شما خیط ابیض از خیط اسود یعنی یقین کنید به طلوع فجر صادق، مفهومش این است که وقتی فجر طلوع کرد لاتأکلوا و لا تشربوا. این غایت هست و بدیهی هم هست.

﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾

مفهومش این است آن‌وقت که دیگر فتنه نیست جنگ هم دیگر نیست. وقتی‌که لا تکون فتنه باشد دیگر قاتلوهم هم نیست.

این از سه مثال. آیا این سه مثال یک پدیده استثنایی است یا پدیده عرفی است؟ ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾، قرآن به زبان مردم نازل شده، زبان مردم درجایی که غایت بکار برده می‌شود مفهوم داشتن است.

این از مطلب اول که قید اگر آمد انصرافش به حکم است نه به موضوع، وقتی انصرافش به حکم است مفهوم داشتنش بدیهی است.

اشکال: در همه این مثال‌ها قرینه هست و به خاطر این قرینه بدیهی است که مفهوم دارند.

پاسخ: خیر قرینه نیست بلکه به خاطر اینکه با این مسئله بارها مواجه شدیم در ارتکاز ما رسوخ پیدا کرده است و گمان می‌کنیم که قرینه هست ولی اگر خودمان را در عهد بعثت بگذاریم متوجه می‌شویم که در آن زمان قرینه وجود نداشته است.

 

اشکال: انصراف نیاز به کثرت استعمال یا کثرت الوجود دارد و با این سه مثال این کثرت بر مسند نمی‌نشیند.

پاسخ:

الف: اصل مطلبی که می‌فرمایید درست و قابل دفاع است که اگر قید به حکم خورد مفهوم دارد و اگر به موضوع خورد مفهوم ندارد چون پرواضح است که کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر، این مفهوم داشتنش متبادر است و متبادر از این لفظ مفهوم داشتن است اما اگر به ما گفتند السیر من قم الی تهران واجبٌ این منافات ندارد که سیر از قم به شهر دیگر واجب باشد منتهی به امر دیگر. منتهی ممکن است که بگویید پس فایده این قید چیست که السیر من قم الی تهران واجبٌ؟ می‌گفت السیر من قم الی ای بلدٍ واجبٌ.

همان حرفی که در مفهوم وصف گفتیم همان را هم اینجا می‌گوییم، چه‌بسا در این بخش عنایت است. چه‌بسا می‌خواهند بگویند این خصوصیت دارد، بنابراین نفرمایید اگر قید به موضوع خورد و مفهوم نداشته باشد چه فایده‌ای دارد؟ همان فوائدی که در وصف گفتیم در غایت هم هست.

ب: مشکل در اینجا این است که از کجا بفهمیم این قید به حکم خورده یا به موضوع؟ که اگر به موضوع خورده باشد مفهوم ندارد و اگر به حکم خورده باشد مفهوم دارد. اینجاست که پای انصراف را به میان می‌کشیم و می‌گوییم مُنصَرف الیه جمله غایت این است که به حکم خورده؛ و اشکال کردید که انصراف مبنا می‌خواهد و اینجا مبنایش نیست.

پاسخ: مبنای انصراف یا کثرة الوجود است یا کثرة الاستعمال است. در این مثال‌هایی که در بالا بیان شد و اتموا الصیام … در کمتر مورد قرآنی هست که حتی و الی بکار رفته باشد و قید به حکم نخورده باشد.

بنابراین گرچه مبنا را قبول داریم اما معتقدیم که انصراف در اینجا هست و این انصراف کافی است که از ما رفع تحیّر کند به عبارت دیگر انصراف قرینةٌ عامةٌ که این قید به حکم می‌خورد.

 


[1] شیخ طوسی در همه علوم اسلامی تألیفاتی دارند که شیعه را مدیون خود کرده‌اند به‌عنوان مثال در تفسیر تبیان. در دعا مصباح المتحجد در رجال فهرست، رجال شیخ طوسی و تلخیص رجال کشی، در عرصه حدیث تهذیب و استبصار، در علم کلام تلخیص الشافی و تمهید، در امالی، منابر عالمانه‌ای که داشتند به امالی شیخ طوسی معروف هست.
[2] سوره بقره، آيه 222.