درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

1401/03/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مفهوم الغاية /عدم الدخول مطلقا

 

1- جلسه 15 خرداد 1401 (جلسه سی و پنجم مفاهیم)

خلاصه مطالب

دو بحث در مفهوم غایت هست؛ یک بحث این است که آیا غایت داخل در مغیّا هست یا نیست؟

چند نظریه بود:

مرحوم آخوند و امام: الخروج مطلقاً؛ غایت هیچ کجا داخل در مغیّا نیست.

الدخول مطلقاً؛ غایت همه‌جا داخل در مغیّا هست.

مابعد غایت اگر از جنس مغیّا باشد داخل است (فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق) و اگر مابعد از جنس مغیّا نباشد خارج است (اتموا الصیام الی اللیل).

اگر غایت با «حتی» بیان شده باشد داخل در مغیّا هست (مات الناس حتی الانبیاء) اما اگر با «الی» این غایت بیان شده باشد خارج از مغیّاست.

نه بر خارج بودن غایت از مغیّا دلالتی داریم و نه بر دخول، بله باید دنبال قرینه بگردیم.

ادله نظریه مختار

حق در مسئله خروج است، عدم الدخول مطلقاً. به دلیل تبادر:

الف: سرت من قم الی تهران و ما اول ورودی تهران را عوارضی گرفتیم؛ اگر کسی تا عوارضی آمد و از آن عبور نکرد اینجا عرف می‌گوید با این حکم امتثال کرده، عرف می‌گوید امر آمر تا اینجا صورت گرفته و بیشتر از این هم تکلیف نیست. عرف می‌گوید بعد از عوارضی تکلیفی بر او نیست زیرا به او گفته‌اند سرت من قم الی تهران و نگفته‌اند که در تهران هم گردشی داشته باش، اگر وارد تهران هم می‌شد کجای تهران ملاک بود؟ اول تهران، مرکز تهران، انتهای تهران؟ اگر عرف بگوید داخل تهران باید برود ترجیح بلا مرجح است.

ب: قرأت القرآن من اوله الی سورة الاسراء، معنایش این نیست که سوره اسراء خوانده شد. همین‌که سوره نحل را تمام کرد صدق می‌کند قرء القرآن من اوله الی سورة الاسراء، بله اگر قرینه داشتیم از بیرون که اینجا غایت داخل در مغیّا است بحثی نداریم، صحبت از استثنائات بحث دیگری است.

پس اگر ما باشیم و قرینه‌ای در کار نباشد غایت داخل در مغیّا نیست.

مسئلة: اگر ما این تبادر را نتوانستیم اثبات کنیم، اصل عملی در اینجا چه اقتضایی می‌کند؟ وقتی دست ما از دلیل اجتهادی کوتاه شد سراغ دلیل فقاهتی (اصول عملیه) می‌رویم.

مقتضای اصل عملی برائت است.

اگر کسی تا یک سانتی مرفق آب ریخت و حالت سابقه یک سانت قبل از مرفق وجوب الغسل بود الآن شک داریم که بعد از این یک سانت هل وجوب الغَسل موجودٌ ام لا؟

اشکال: این شک تا کتف هم ادامه دارد.

پاسخ: تردیدی نیست که در صورت شک بعد از مرفق را کسی نگفته که باید شسته شود.

اینجا دو مطلب باید اثبات شود:

    1. چرا اینجا استصحاب نه ولی برائت آری؟

    2. دلیل بر برائت چیست؟

مطلب اول: اینجا اثبات شستن مرفق (غایت) با استصحاب می‌شود اصل مثبت و مثبتات اصول حجت نیستند، مثلاً ده سال قبل پسر ده ساله اش گمشده بود و ریش نداشت، حال آیا می تواند با استصحاب حیاتش برای فرزندش محاسن بشمارد؟ در حالی که نذر کرده بود اگر پسرش محاسن دربیاورد صدقه بدهد، آیا باید با این استصحاب نذرش را عمل کند؟

می‌گوییم خیر چون این اصل مثبت است و مثبتات استصحاب حجت نیست. اینجا هم می‌گوییم تا یک سانت به مرفق شستنش واجب بود و از طرف دیگر هم می‌دانیم بعد از مرفق شستنش واجب نیست، می‌ماند که بگوییم غَسل خود مرفق واجب است یا نه؟ می‌گوییم با اصل مثبت چون حالت سابقه داشته و از طرفی بعدش هم واجب نیست اینجا هم واجب است مثل آنجا که می‌گفتید اگر تا 20 سالگی زنده باشد پس ریش دارد می‌شود اصل مثبت. اینجا هم دو راه پیش روی ماست یکی اینکه خود مرفق واجب باشد و یا اینکه نباشد. اگر گفتید تا یکسانتش شستنش واجب است آن هم واجب است، پس استصحاب در اینجا جاری نیست چون اصل مثبت است.

مطلب دوم: برائت جاری است، به دلیل اینکه دوران الامر بین الاقل و الاکثر است، یعنی اینکه می‌دانم تا مرفق را شستن بر من لازم است، یعنی در خود مرفق شک دارم. شک دارم در اینکه علاوه بر تا مرفق خود مرفق را هم باید بشویم یا نه، اینجا اقل و اکثر استقلالی محض است[1] ، در اقل و اکثر، اقل قطعی است و اکثر مشکوک است در اکثر برائت جاری می‌کنیم. (جزء مستقل داشتن یعنی اقل و اکثر استقلالی نه اقل و اکثر ارتباطی).

فهنا قد تبیّن مسئلتان:

    1. غایت داخل در مغیّا نیست و ذلک بالتبادر؛

    2. اگر دستمان از ادله لفظی کوتاه شد، سراغ اصل عملی می‌رویم و اصل عملی در اینجا برائت است.

یقع الکلام فی البحث الثانی، آیا غایت مفهوم دارد یا غایت مفهوم ندارد؟

بیانی از جلسه آینده

3 نظریه در اینجا هست:

    1. اینکه غایت مفهوم دارد و حجیت مفهوم غایت، اقوی از حجیت مفهوم وصف هست.

    2. مفهوم نداشتن و عدم حجیت این مفهوم (شیخ در عدّة الاصول و سید مرتضی در الذریعه)

    3. اگر غایت قید حکم بود مفهوم دارد (کل شیءٍ طاهر حتی تعلم انه قذر، مفهومش این است که فاذا علمت انه قذر فلیس بطاهر) و اگر غایت قید موضوع یا قید متعلق الحکم بود این مفهوم ندارد و می‌شود مثل مفهوم وصف.

 


[1] در اقل و اکثر استقلالی مثلاً نمی‌دانم 10 سکه به زید بدهکارم یا 20 سکه. ده سکه یقینی است و باید ده سکه را بدهم.