درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

1401/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مفهوم الوصف /مقدمات مفهوم وصف

 

مقدمات مفهوم وصف

بحث پیرامون مفهوم وصف است، مقدمات بحث مطرح شد، و الان وارد بحث ذی المقدمه می‌شویم.

آیا جمله وصفیه مفهوم دارد یا ندارد؟

چند نظریه در اینجا هست:

نظریه اول: هی اثبات المفهوم

نظریه دوم: هی نفی المفهوم

نظریه سوم: هی التفصیل

نظریه چهارم: توقف

اما نظریه اول: وصف مفهوم دارد.

جماعتی مفهوم وصف را پذیرفته‌اند و ظاهر کلمات شیخ طوسی هم مفهوم داشتن است؛ شهید اول در ذکری هم مفهوم داشتن را پذیرفته و میل به این نظر کرده است. (البته به این نظریه چندان اقبال نشده)

نظریه دوم: وصف مفهوم ندارد.

نظریه، نفی مفهوم وصف است؛ سید مرتضی می‌گویند: وصف مفهوم ندارد. محقق حلی در معارج الاصول و علامه (خواهرزاده محقق حلی) قائل به نفی مفهوم وصف هستند.

شیخ در تقریرات مطارح الانظار دارد: «ولعل المشهور بین اصحابنا هو العدم» مشهور بین اصحاب ما نظریه عدم هست، آخوند هم نظریه عدم را پذیرفته است.

نظریه سوم: تفصیل

الف: علامه فرموده: آنجا که وصف علت باشد مفهوم دارد، مانند اکرم زیداً لانه عالم، مفهومش این است که غیر علما را اکرام نکنید و اگر علت نباشد مفهوم ندارد.

ب: گفته‌اند آنجا که وصف در مقام بیان باشد مفهوم دارد، اما اگر در مقام بیان نباشد مفهوم ندارد.

ج: محقق قمی: ایشان قائل به توقف شدند و اشعار کلامش همین توقف است.

دلایل قائلین به مفهوم وصف

دلیل اول: تبادر

جمله وصفیه وضعاً برای مفهوم وضع شده است، این جمله قالب (ظرف) است برای مفهوم گیری به دلیل تبادر؛ متبادر ازجمله وصفیه مفهوم داشتن است؛ اگر کسی وارد مدرس بشود و بگوید به هر سیدی که در این درس هست هدیه بدهید، آیا این مفهوم دارد یا خیر؟ بله مفهوم دارد زیرا اگر مقصودش این بود که به همه هدیه داده شود پس چرا قید سادات را بیان کرد؟ (این منطوق هست بالاتر از مفهوم) پس قائلین به مفهوم یقولون بالوض (البته بسیاری از بزرگان اصولی شیعه قائل هستند که وصف مفهوم ندارد)

پاسخ: جایی که قرینه هست از محل کلام بیرون است، اینجا که می‌آید سادات را می‌بیند و غیر سادات را هم می‌بیند و میداند تعداد کمی هدیه دارد و می‌گوید به سادات هدیه بدهید، این قرینه است. چه در مفهوم شرط و چه در مفهوم وصف و چه در تداخل اسباب و چه در تداخل مسببات تصریح کردیم که حساب قرینه جداست.

با قرینه این جمله مفهوم دارد اما اگر قرینه نبود، گفت اکرم رجلاً عالماً؛ اینجا دو اکرام هست:

یک. اکرام شخصی

دو. اکرام کلی

هیچ تردیدی نیست که این اکرام شخصی برای غیر عالم نیست، انما الکلام در اینکه اگر رجل عالم نبود آیا اکرام کلی هم دیگر نیست؟ اگر متکلم بعداً بگوید اکرم رجلاً من الهاشمیین تناقضی نگفته، پس اکرم رجلاً عالماً آن اکرامی که از ناحیه علم هست دیگر نیست. ولی ما در بحث مفهوم دنبال این هستیم که بگوییم دیگر هیچ اکرامی نیست؟ این مفهوم داشتن است. در مفهوم نداشتن می‌گوییم اکرامی که از ناحیه علم بوده برای این آقا نیست اما هیچ منافاتی ندارد که بگوییم هاشمی بودن از عالم بودن کمتر نیست، منافاتی ندارد که بگوید کسی را هم که در راه خدا جهاد کرده را هم اکرام کن.

مفهوم داشتن این است که بگوییم این را اگر بگوید تناقض است ولی در مفهوم نداشتن اگر آن را بگوید تناقضی ندارد.

تبادر نسبت به نفی حکم در آنجا که شخص موضوع نیست دارد اما تبادر ازاین‌جهت که کلی باشد ندارد.

دلیل دوم: لغویت

اگر جمله وصفیه مفهوم نداشته باشد لغویت لازم می‌آید، اگر اکرام برای عالم و غیر عالم باشد پس چرا روی عالم تأکید کرد؟ این مثل این است که بگویید الرجل الابیض لا یعلم الغیب، این لغو است چون الرجل الاسود هم لا یعلم الغیب؛ در عرصه وصف هم همین است، اگر قرار بود که عالم اکرام شود، سید اکرام شود، رزمنده اکرام شود، پس چرا گفته اکرم رجلاً عالماً؟

و این ادل دلیلٍ بر اینکه وصف مفهوم دارد.

اشکال به این دلیل: اگر هیچ فایده‌ای جز مفهوم گیری مترتب بر این وصف نباشد حرف درستی است اما للوصف فوائدُ کثیرة؛ گاه توصیف لشدة الاهتمام بمورد الوصف است نه برای مفهوم گیری، می‌خواهیم بگوییم این مسئله بسیار مهم است، مثلاً:

مثال واقعی که در مقاتل نیامده و از منبرهای ناب است و در کافی باب ظلم است. امام باقر ؟ع؟ فرمود: که پدرم امام سجاد ؟ع؟ اندکی قبل از شهادتشان مرا در آغوش گرفت، فرمود می‌خواهم تو را وصیتی کنم که پدرم سیدالشهدا ؟ع؟ مرا به آن در آخرین لحظات وصیت کرد و ایشان فرمود این آخرین وصیتی بود که پدرم امیرالمومین ؟ع؟ کرده بود؛ و آن جمله این است «ایاک و الظلمَ مَن لا یجد علیک ناصراً الا الله»[1] بپرهیز از ظلم به کسی که پناهی جز خدا ندارد، در اینجا امام خواستند اهمیت این را بگویند نه اینکه بخواهند بگویند اگر کسی پناهی غیر از خدا دارد به آن ظلم کن.

به همین سند کلمه دوم سیدالشهدا ؟ع؟ در باب صبر است: «یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مرّا، ای اصبر علی قولٍ حق، ای اصبر علی قبول الحق، ای اصبر علی استماع الحق، ای اصبر علی العمل الحق …» (البته این ادامه روایت بود و ربطی به مفهوم وصف ندارد)

 


[1] سند؟؟.