1400/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المفاهيم/ الجملة الشرطية /
خلاصه از جلسه گذشته
سخن پیرامون این است که هل للشرط مفهوم ام لا؟
(اگر شرط بخواهد مفهوم داشته باشد باید دال بر علیت منحصره باشد، اگر دلالت بر علیت منحصره نکرد فلا مفهوم له حتی یکون حجةً، مفهوم ندارد تا حجت باشد)
اینک سخن این است که هل الجملة الشرطیه او اداة الشرط تدل علی علّیة المنحصره ام لا؟
استدلوا علی هذه الدلالة بامورٍ:
منها التبادر (که فیالجمله پذیرفتیم) و منها الانصراف (بیان شد که جمله شرطیه دال بر علیت منحصره هست و دلیلش انصراف است و این کلام نقد شد و گفته شد فراوان است مواردی که جمله شرطیه گفته میشود دال بر علیت منحصره نیست) و منها الاطلاق (گفتهاند اطلاق و مقدمات حکمت در اینجا خروجیاش علیت منحصره است؛ به این بیان که لزوم ترتبی یا به نحو الانحصار است یا به نحو غیر انحصار، آنی که یحتاج الی البیان غیر انحصار است ولی انحصار لا یحتاج الی البیان. اذا دار الامر بین کون الواجب نفسیاً او غیریاً، شما آنجا میگفتید که اطلاق یقتضی النفسیه، اطلاق اقتضای نفسیت را میکند زیرا نفسیت لا یحتاج الی بیان زائدٍ ولی غیریت یحتاج الی البیان الزائد).
مرحوم آخوند دو اشکال بر این مطلب کردهاند:
اشکال اول: ادات شرط معنای حرفی دارند، هیأت هممعنای حرفی دارد ولی اطلاق و تقیید در حوزه معنایی استقلالی اسمی است، بنابراین شما چگونه میخواهید این اطلاق و تقیید را در معنای حرفی پیاده کنید؟
اشکال دوم: به این ترتیبِ بیان شما باید بتوان به لوازم کلام هم در محکمه استناد کرد درحالیکه به این لوازم در محکمه استناد نمیشود بنابراین اینکه بگویید اطلاق یقتضی الانحصار درحالیکه این است و جز این نیست.
در پاسخ به مرحوم آخوند دو حرف بیان کردیم:
اولاً شما در اول اصول نپذیرفتید که معنای اسمی و معنای حرفی هویتاً دوتا باشند، گفتهاید یکی هستند لکن الواضع استعمل اسم را فی ان یستعمل استقلالاً و حرف را فی ان یستعمل غیراستقلالٍ، پس اینگونه نیست که میگویید معنای حرفی غیرمستقل است بنابراین اطلاق و تقیید در آن راه ندارد. خیر شما قبول دارید که معنای حرفی عین معنای اسمی است بنابراین اطلاق و تقیید در آن راه دارد.
ثانیاً اینکه ما هم برفرض بگوییم که معنای حرفی بامعنای اسمی تفاوت ماهوی دارند یعنی اطلاق و تقیید در معنای اسمی راه دارد و در معنای حرفی راه ندارد، از شما میپرسم آیا از معنای حرفی چیزی استفاده میشود یا نمیشود؟
درحالیکه قطعاً استفاده میشود، اصلاً شاکله کلام ما را همان معنای حرفی تشکیل میدهد. شما جناب آخوند این تصور را دارید که وقتی میگوییم معنای حرفی، یعنی هیچ از حرف استفاده نمیشود، خیر معنای حرفی این نیست که هیچ استفاده نمیشود بلکه معنایش این است که معنای حرفی مانند معنای اسمی ستون فقرات نیست (معنای اسمی مانند سقف و ستون است و معنای حرفی مانند گچ و سیمانهایی است که به ستونها و سقفها میزنند یعنی بدون ستون و سقف این آجرها و سیمانها بی نقش میشود پس وقتی میگوییم معنای اسمی یعنی آن سقف و ستون معنای حرفی هم مثل سیمان و گچ است که سوار این خانه میشود)
پس معنای حرفی این نیست که هیچ فهمیده نمیشود بلکه معنای حرفی این است که ستون فقرات را او تشکیل نمیدهد اما برای خودش معنایی دارد، مثلاً ضربت زیداً فی الدار، ضربت و زیداً و الدار معنا دارد اما فی معنایش چیست؟ این گویای ظرفیت است پس این حرف معنا پیدا کرد منتهی معنای غیراستقلالی، یعنی باید ضربت و دار باشد تا فی معنا بدهد. معنای حرفی مانند گچ و سیمانی است که بین ستونها میکشند که ضروری هم هستند اما تا سقف و دیواری نباشد نقشی ندارند معنای حرفی هم برای فهم حواشی ضروری است، این زدن میتواند در خانه یا در خیابان یا در جای دیگر باشد.
به آخوند میگوییم سلمنا که معنای حرفی غیر معنای اسمی باشد، اما از شما سؤال میکنیم که معنای حرفی اصلاً معنا ندارد یا معنایی ویژه خودش را دارد؟ قطعاً معنای ویژه خودش را دارد، اصلاً فلسفه حروف در ادبیات این است که این معانی غیراستقلالی را سامان بدهد، با «فی» ظرفیت را بفهماند با «علی» استعلاء و با «الی» انتها را بفهماند. خارج از اینها بصره و کوفه را لازم داریم که معنای استقلالی است و تا اینها نباشند «مِن و الی» معنا پیدا نمیکند، درنتیجه معنای حرفی این نیست که بگوییم هیچ معنایی ندارد بلکه به معنای ویژه خودش است برخلاف معنای اسمی.
پس ما معنای مرحوم آخوند را نمیگوییم، حال که معنای حرفی روشن شد، آیا مشکل ما در اینجا حل میشود یا نمیشود؟
بله حل میشود زیرا ما اطلاق و تقیید را میخواهیم، گاهی اوقات «فی مکانٍ» هست و نمیگوید فی الدار، در اینجا با همین «فی» میفهمیم که مقصود از «فی مکانٍ» دار نیست یا هم شامل «دار» و هم شامل «غیر دار» میشود؛ پس اگر ما معنای مخصوصی را برای «فی» پذیرفتیم در این معنای مخصوص اطلاق و تقیید جاری میشود.
اشکال سوم: قیاستان معالفارق است
ما آمدیم قیاس کردیم یعنی چیزی را تشبیه به چیز دیگر کردیم؛ مشبّه ما در محل کلام علیت منحصره و علیت غیر منحصره است و مشبهبه ما مثل واجب نفسی و واجب غیری، وجه شباهت هم این است که همانطور که در واجب نفسی و واجب غیری میگوییم واجبٌ نفسیٌ لا غیری به این بیان که آنی که یحتاج الی البیان واجب غیری است و حیث لم یبیّن فالواجب واجبٌ نفسی اینجا هم اذا دار الامرُ بین العلیة المنحصره و العلیة الغیر المنحصره، آنی که یحتاج الی البیان علیة الغیر المنحصره است، علیة المنحصره لایحتاج الی البیان؛ بنابراین این قیاستان خواست تحکیم کند اطلاق را در علیت منحصره.
مرحوم آخوند: این قیاستان قیاس صحیح نیست زیرا فرقٌ بین المشبه و المقیس فی طرفٍ و بین المشبه به و المقیس علیه فی طرفٍ آخر.
فرق این است که در مشبه علیه (مقیس علیه) وجوب نفسی و وجوب غیری یک جامعی بود، جامع این بود که درهرحال من باید این فعل را انجام بدهم منتهی نمیدانم ذی المقدمه است، نفسی است یا اینکه مقدمه است برای واجب دیگر، آنجا جامع داریم؛ جامعی که میگوید باید این را انجام بدهی، آنوقت میگوییم آنی که توضیح میخواهد غیری بودن است و آنی که توضیح نمیخواهد نفسی بودن است، اما اینجا چه میگویید آیا اینجا جامع دارید؟ در اینجا دیگر جامعی نیست، در اینجا متباینین هستند، علیت منحصره شیءٌ و علیت غیر منحصره شیءٌ آخر، جامعی در کار نیست.
نکته: عنوان علیت در اینجا جامع هست اما اینکه مثل آنجا یک قدر مشترکی داشته باشیم که تکلیف ما باشد نداریم، آنجا اصل انجام دادن بود اما اینجا جامع بین علیت منحصره و علیت غیر منحصره را میگویید نفس علیت است ولی الحق، ان الکلی الطبیعی موجودٌ بوجود افراده، اینجا این علیت دو فرد دارد یا در ضمن این موجود میشود یا در ضمن آن.
اصل این نظر علیت منحصره و غیر منحصره است. این کلی طبیعی در ضمن کدام یک از اینها موجود میشود؟
در باب وجوب نفسی و وجوب غیری یک قدر جامعی هست که این را باید انجام داد، در باب علیت ما چنین چیزی را نداریم، اگر بخواهد در خارج این علیت شکل بگیرد یا در ضمن این هست یا در ضمن آن.