درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

1400/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/تعريف المفهوم /مقدمات

 

حدیث

امام علی:تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ؛ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِيَائِهِ، وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ؛ وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ، بَيْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ، فَارْتَحَلُوا. قصار 415[1]

5حضرت صفت در این کلام نورانی برای دنیا برشمرده اند:

اولین صفت اینکه (تَغُر)، دنیا انسان را می فریبد، اگر جوان است به جوانی اش می بالد) (تضر)، زیان هم می رساند با ناکامی هایی که می بیند (با بیماری ها…) (تَمُر)، دنیا می گذرد و ماندگار نیست، چه به خوبان و چه به بدان، خوبان که بالاتر از پیامبر نداریم ایشان هم رفتند ، نه از فرعون ها و قارون ها و … کسی ماند.

 

چند مثال از مفهوم موافق:

1. ﴿«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ»﴾[2] منطوقش مثقال ذره است که ناچیز است، مفهوم این است که ما فوق ذره هم تحویل داده باشد به طریق اولی آن را می بیند.

2. ﴿«وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ»﴾[3] برخی از اهل کتاب آنچنان امین هستند که یک بار شتر به آنها درهم و دینار امانت داده شود بر میگردانند، مفهومش این است که اگر کمتر هم به آنها بدهی به طریق اولی بر می گردانند. (اینجا مفهوم اعلا واقوی است مانند ولا تقل لهما اف)

3. گاه مفهوم و منطوق یکسان است مانند این آیه﴿:«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا»﴾[4] اکل به معنای خوردن نیست بلکه به معنای تصرف است.

پس مفهوم اولویت این است که دلالت مفهوم یا همانندش باشد یا اقوی از آن باشد.

4. دختر باکره باید با اذن ولی ازدواج کند، این اذن دو حالت دارد: گاهی اوقات ولی سکوت می کند و با سکوت رضایتش را اعلام می کند، گاهی اوقات هم می گوید عیبی ندارد.

ظاهریه گفته اند اگر ولی بگوید عیب ندارد، با این نکاح واقع نمی شود چون در روایت سکوت گفته شده (سکوتها رضاها) و این با لفظ است.

در حالی که پر واضح است وقتی سکوت اعلام رضا باشد با نطق به طریق اولی اذن صادر می شود.

6. مفهوم صفت مدلول یا صفت دلالت

بحث بعدی این است که : آیا مفهوم صفت مدلول است یا صفت دلالت است؟

پر واضح است که مفهوم صفت مدلول است. مدلول گاه به صورت منطوق است و گاه به صورت مفهوم است، صفت دلالت نیست.

امام خمینی گفته اند صفت دلالت است به دلیل اینکه می‌گویند دلالت منطوقیه، دلالت مفهومیه.

به نظر می‌رسد که آنجا هم که دلالت منطوقیه و مفهومیه می‌گویند وصف حال متعلق است ، دلالت مفهومیه می‌گویند چون مفهوم مدلول است به اعتبار مفهومش می‌گویند دلالت مفهومیه و اگر دلالت منطوقیه می‌گویند به اعتبار منطوقش می‌گویند، فعلی هذا مفهوم صفت مدلول است نه دلالت، دلالت مثل اطناب ، ایجاز و … دلالت است اما مفهومی که از منطوق استفاده می شود این دلالت حقیقتاً نیست بلکه مدلول است.

7. نزاع صغروی یا کبروی

بحث هفتم این است که نزاع در اینجا نزاع صغروی است یا نزاع کبروی؟

نزاع صغروی آن است که بحث این است که «هل للجملة الشرطیه مفهوم ام لا؟ هل للجملة الوصفیه مفهومٌ ام لا؟» و همچنین در سایر مفاهیم.

نزاع کبروی این است که «هل مفهوم الشرط حجة ام لیس بحجةٍ. هل مفهوم الوصف حجة ام لیس بحجةٍ؟»

نظر استاد: قدما از اینکه بحث حجیت را مطرح کرده اند به نظر می رسد که نزاع را نزاع کبروی دیده اند، اما حقیقت این است که این نزاع ، نزاع صغروی هست.

نزاع صغروی این است که اصلا جمله شرطیه مفهوم دارد یا ندارد، اگر بگوییم مفهوم دارد یعنی «بالدلالة الالتزامیة بیّنةِ بالمعنی الاخص» این معنا را می رساند. «فی الغنم السائمة زکاة» بالدلالة الالتزامیه این معنا را می رساند که «فی الغنم المعلوفه» زکات نیست. بعد بحث می کنیم که این جمله ای که مفهوم دارد ، مفهومش حجةٌ علینا.

ان قلت: بزرگان ما ( علامه ، شهید اول و ثانی و صاحب معالم ...) بسیار دقیق بوده‌اند و بحث را برده‌اند روی حجیت مفهوم نه اینکه بحث را برده باشند روی این که آیا مفهوم دارد یا ندارد. اینطور نبوده که ما بیشتر از آنها بفهمیم مثلا علامه حلی 500 جلد تا سن 70 سالگی نوشته. نه کتابی که افسانه باشد بلکه کتبی که اگر کسی کتاب الوصایای منتهی المطلب را میفهمید برخی علما به او اجازه اجتهاد می دادند.

قلت: شاید مقصودشان این است که همه منطوق ها یک مفهومی دارند ولو مفهوم لقب که اضعف المفاهیم است لکن سوال این است که کدام یک از این مفاهیم به نصاب حجیت می‌رسد. کدام یک از این مفاهیم به دلالت التزامی بیّنة بالمعنی الاخص می‌رسد. پس اگر می‌گویند حجةٌ مراد این است که آن مفهوم به این نصاب رسیده نه اینکه توجه نداشته باشند که آیا اینجا مفهوم دارد یا ندارد. پس متوجه بودند ولکن وقتی می‌گویند حجت است یعنی نصاب آنچه که فهمیده شده به اندازه حجیت است. اما در مفهوم لقب می‌گویند لیس بحجةٍ چون به نصاب حجیت نرسیده یعنی آنچه استفاده می‌شود قطعا به دلالت المطابقیه نیست و به دلالت تضمنیه نیست بلکه به دلالت التزامیه است. این دلالت التزامیه در مفهوم لقب نیست، زیرا سر از کفر در می آورد، وقتی می گویید زید موجود، اگر قائل به حجیت مفهوم لقب باشد مفهومش این می شود که خدا موجود نیست.

پس با این توجیه می گوییم قدما و متاخرین یک حرف می‌زنند و هر دو نزاع را صغروی می‌دانند منتهی متقدمین پذیرفته‌اند که منطوق مفهوم دارد منتهی می‌خواهند بگویند کدام مفهوم نصاب را دارد که حجت باشد و کدام مفهوم نصاب را ندارد که حجت نباشد.

یک نکته ناگفته مانده و آن این است که منطوق «لا فرق فیه بین الدلالة الحقیقیه و المجازیه،» هر دو منطوق هست و حجت است.

دلالت حقیقیه مثل ﴿«أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»﴾[5] (این منطوق است، به صراحت می گوید که ربا حرام است) گاه به نحو مجاز است، ﴿«أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا»﴾[6] . مفهوم حقیقی لامستم النساء یعنی لمس کردن است ولی اینجا به معنای آمیزش است منتهی مع القرینه است ، با قرینه «فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً». مطلق لمس که آب نیازی ندارد بلکه لمسی آب می خواهد که مصداق جماع باشد، پس لا فرق فی المنطوق بین ان یکون المراد المعناه الحقیقی ام معناه المجازی.

از مقدمات بحث مفهوم می گذریم.

«وهي : إن المفهوم(تعبیر فی المنطوق و المفهوم بهتر است چون از منطوق هم بحث می کنیم) ـ كما يظهر من موارد إطلاقه ـ هو عبارة عن حكم إنشائي أو إخباري تستتبعه خصوصية المعنى الذي أُريد من اللفظ ، بتلك الخصوصية ولو بقرينة الحكمة ، وكان يلزمه لذلك ، وافقه في الإِيجاب والسلب (مفهوم موافق در ایجاب و سلب همانند هستند مانند لا تقل لهما اف مفهومش این است که لا تضربهما) أو خالفه(یا مفهوم مخالف باشد مثلا ان جائک زیدٌ فاکرمه یعنی ان لم یجئک زید فلا تکرمه) ، فمفهوم ( إن جاءك زيد فأكرمه ) مثلاً ـ لو قيل به (اگر بگوییم مفهوم دارد این) ـ قضيةٌ شرطية سالبة بشرطها وجزائها ، لازمة للقضية الشرطيّة التي تكون معنى القضية اللفظية ، وتكون لها خصوصية ، بتلك الخصوصية كانت مستلزمة لها ، فصحّ أن يقال : إن المفهوم إنّما هو حكم غير مذكور، لا إنّه حكم لغير مذكور، كما فسّر به، وقد وقع فيه النقض والإِبرام بين الأعلام، مع إنّه لا موقع له كما أشرنا إليه في غير مقام ، لإنّه من قبيل شرح الاسم، كما في التفسير اللغوي. ومنه قد انقدح حال غير هذا التفسير مما ذكر في المقام ، فلا يهمنا التصدي لذلك ، كما لا يهمنا بيان إنّه من صفات المدلول أو الدلالة وأنّ كان بصفات المدلول أشبه ، وتوصيف الدلالة [ به ] أحياناً كان من باب التوصيف بحال المتعلق.

وقد انقدح من ذلك أن النزاع في ثبوت المفهوم وعدمه في الحقيقة ، إنّما يكون في أن القضية الشرطيّة أو الوصفية أو غيرهما هل تدلّ بالوضع أو بالقرينة العامة على تلك الخصوصية المستتبعة لتلك القضية الأخرى ، أم لا؟»[7]

پس اینجا ما در تعریف مفهوم نیازی نداریم که بگوییم خصوصیتی دارد که از آن خصوصیت مفهوم استفاده می شود، چه بسا خصوصیتی هم نداشته باشد اما در عین حال استفاده مفهوم بشود.

مطلب دیگری که گفتند این است که اینجا وصف به حال مدلول است و اگر به دلالت هم بگویند وصف به حال متعلق است.

 


[1] شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج20، ص51.
[2] سوره زلزله، آيه 7.
[3] سوره آل عمران، آيه 75.
[4] سوره نساء، آيه 10.
[5] سوره بقره، آيه 275.
[6] سوره نساء، آيه 43.
[7] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص193.