درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

1400/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/تعريف المفهوم /مقدمات

 

حدیث

امام علی : يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ، فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ، قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا؛ حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ مِنْهَا بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ؛ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً، لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَى سُوَيْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ يَحْزُنُهُ، كَذَلِكَ حَتَّى يُؤْخَذَ بِكَظَمِهِ، فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ، هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاؤُهُ وَ عَلَى الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ؛ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الِاعْتِبَارِ وَ يَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ؛ إِنْ قِيلَ أَثْرَى، قِيلَ أَكْدَى، وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ، حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ؛ هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ.

کلمه قصار 367[1]

ای مردم بدانید که متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده وبا خیز است، از چنین چراگاهی دوری کنید.

حطام از ماده حطم است و به معنای شکستن و خرد کردن چیزی است. غالبا به شکستن اشیاء خشک گفته می شود.

چون مخاطبین حضرت با این مثل مأنوس بودند که گاه این آذوغه ای که به حیوان داده می شود وبا در آن هست، خوردن حیوان همان و مردنش همان. چون با این مثال آشنا بودند حضرت این مَثَل را زده که چطور از چراگاه وباخیز اجتناب می کنید دلبستگی به دنیا هم همین را دارد. از این چراگاه اجتناب کنید. آنچه در این کلام حضرت مهم است دلبستگی به دنیاست و الا حضرت هیچ گاه نمی گویند که از مواهب دنیا استفاده نکنید.

 

خلاصه جلسه قبل

بحث اول واژه منطوق و مفهوم بود. منطوق یعنی ملفوظ و مفهوم یعنی ما یفهم و یُدرک. لکن اصطلاحاً تعاریف مختلفی شده ، از جمله این تعاریف این است که حکم قضیه غیر ملفوظه‌ای که از قضیه ملفوظه استفاده می شود.

تعریف امام خمینی

«مفهوم عبارةٌ عن قضیةٍ غیر مذکورةٍ مستفادةٌ من القضیه المذکوره عند فرضِ انتفاء احدِ القیود الکلام»[2]

قضیه غیر مذکوره ای که استفاده از قضیه مذکوره است با فرض انتفاء قید. «ان جائک زید فاکرمه» قضیه غیر مذکوره هم این است این «لم یجئک زیدٌ فلا تکرمه»

دو ان قلت بر این تعریف

ان قلت اول (انقلت مهمی نیست)

کلمه قضیه تعبیر منطقی و فلسفی است. ما در اصول با فلسفه و منطق کاری نداریم با چیزی کار داریم که به کارمان بیاید و آن چیزی که به کارمان می آید حکم است.

پاسخ : مقصود از قضیه هم همان حکم است.

ان قلت دوم: این تعریف فقط شامل مفهوم مخالف است مانند قضیه شرطیه، «ان جائک زیدٌ فاکرمه»، زید نمی‌آید انتفاء احد القیود الکلام. حکم غیر مذکور می آید، «ان لم یجئک فلا تکرمه» اما شامل مفهوم موافق نیست مانند «ولا تقل لهما اف».

مفهوم موافقت منطوق نیست، این تعریف هم بر او صدق نمی‌کند ، انتفاء احد قیود کلام ، بنابراین خوب است که در تعریف مفهوم بگوییم که ناگفته‌ای که از گفته استفاده می شود . چه مفهوم موافق و چه مفهوم مخالف.

مفهوم موافق: مفهومی که موافق با منطوق است و غیر مذکوره.

مفهوم مخالف: آنی که مخالف با منطوق است و یستفاد من المنطوق.

3. اقسام مفاهیم مخالف:

1. مفهوم شرط

2. مفهوم غایت (اتموا الصیام الی اللیل، مفهومش آن است که بعد از لیل صیام لازم نیست)

3. مفهوم وصف (فی الغنم السائمة زکاة مفهومش این است که در غنم معلوفه زکات نیست)

4. مفهوم لقب (اکرم زیداً ، مفهوم لقب این است که پس لا تکرم عمرواً و لا تکرم خالداً). گفته اند اضعف مفاهیم مفهوم لقب است همانی است که می گوییم اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند.

5. مفهوم استثناء (ما جائنی الا زیدٌ، یعنی زید آمد)

6. مفهوم عدد (اگر به ما گفتند صد مرتبه این ذکر را بگویید ، مفهومش این است که پس 101 و 99 مرتبه نگویید).

قصه عدد قصه کد است مثلا 025 کد قم است اگر 024 بگیرید جای دیگر می شود.

4. مباحث عقلی یا اصولی

آیا این بحث از مباحث لفظیه علم اصول است یا از مباحث عقلیه علم اصول است؟

پاسخ این است که بی‌تردید از مباحث لفظیه علم اصول است زیرا ما سه دلالت لفظی داریم: دلالت مطابقی، دلالت تضمنی، دلالت التزامی (دلالت التزامی هم دو قسم دارد بیّن و غیر بیّن . بین هم بر دو قسم است بین بالمعنی الاخص و بین بالمعنی الاعم) کسانی که معتقد به مفهومند می‌گویند: اینجا دلالت التزامی بین بالمعنی الاخص است . وقتی می‌گوید «ان جائک زید فاکرمه» معنایش این است که اگر نیامد اکرامش نکن و این یعنی این بحث از مباحث الفاظ است.

نظر مرحوم خویی

محقق خویی در محاضرات: این بحث دو جنبه دارد ، یک جنبه اش می تواند لفظی باشد و جنبه دیگرش می تواند عقلی باشد.

در مفهوم شرط می‌گوییم که آیا مجیء علت منحصره اکرام هست یا نیست؟ باید علت منحصره باشد. و بعد می‌گوییم شرط از اجزاء علت است اگر از اجزاء علت بود معنایش این است «فینتفی الحکم عند الانتفاء الشرط»، حکم با انتفاء شرط منتفی می شود و این تحلیل حکم را عقلی می کند «انتفاء المعلول عند الانتفاء العله» ولی اگر این چنین بحث را مطرح کردیم که کاشف از این علت چیست؟ لفظ است یا غیر لفظ؟

نقد استاد: به نظر می‌رسد که محضر آقای خویی عرض کنیم که تمرکز روی این بحث تماماً روی لفظ است . اینکه کاشف از علت هست یا نیست … بالاخره به لفظ می‌خورد، بنابراین در این جهت نباید شک داشت که این بحث از مباحث لفظیه علم اصول است.

یکی می‌گوید جمله شرطیه مفهوم دارد بلزوم بین بالمعنی الاخص یکی هم می‌گوید جمله شرطیه مفهوم ندارد و این التزام بین بالمعنی الاخص را نمی پذیرند.

5. از علم اصول یا از مبادی

آیا این بحث از مسائل علم اصول است یا از مقدمات علم اصول است؟

سخن این است که موضوع علم اصول چیست؟ گمشده ما در علم اصول حجت است. در علم اصول بحث می‌کنیم که حجت در فقه چیست؟، خبر واحد حجت است یا نه؟، اجماع حجت است یا نه؟، ظهور حجت است یا نه؟ ظهور القرآن حجة بالنسبة الینا ام لا؟ اخباری ها می گویند لا. با این نگاه این بحث از خود مسئله اصولیه نیست.

بنابراین اگر می‌گفتیم مفهوم شرط حجت است یا حجت نیست، این می شد از مسائل علم اصول. اما ما اینجا از این بحث می‌کنیم که «هل للفظ مفهوم ام لا؟ هل لهذه الجمله الشرطیه مفهوم ام لا؟» این از مبادی است.

به عبارت دیگر «هل لهذه الجمله ظهورٌ فی المفهوم ام لا؟» بعد می گوییم و الظهور حجتٌ.

نظر استاد: پس به نظر می‌رسد اشبه به مبادی مسئله اصولیه است اما دو حرف اینجا داریم:

یک. تمام مباحثی که به نحوی در علمی می‌گنجد از مسائل آن علم است. چه مبادی باشد ، چه مقدمات باشد، چه موخرات باشد ، چه غایات باشد… پس موضوع علم را ما محدود نکنیم.

دو. آنچه که مربوط به یک مسئله باشد چه از مقدمات مسئله باشد و چه از موخراتش باشد عرفا جزء مسئله است.

ان‌قلت: اینجا چطور حجت می شود؟

پاسخ: می‌گوییم «هذه الجملة الشرطیه ظاهرةٌ فی المفهوم و الظاهر حجةٌ»

ان قلت: در تقسیم بندی مبادی و اصل هر علم، جای عرف نیست و عرف در اینجا راه ندارد.

استاد: اتفاقا اینجا جای عرف است. ما در اصول منطق فقه را تبیین می‌کنیم نه منطق فلسفه و منطق را آنچنان که در فقه متمرکز بر عرف می شویم در اصول هم متمرکز بر عرف می‌شویم لذاست که در اصول بسیاری از اشکالاتی که از بزرگان گرفته می‌شود این است که چطور از عرفیت بیرون آمدید و رفتید سراغ مسائل دقیق فلسفی مانند «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» یا مباحثی که آخوند در مشتق مطرح کرده. فعلی هذا اینجا آن مباحث دقیق فلسفی را نمی‌طلبیم چون موضوعش عرفی است.

ان قلت: کلام شما در استنباط صحیح است اما در تدوین فهرست و مقدمات جای عرف نیست.

استاد: بله گاهی علمی که بحث می کنیم فلسفه و منطق است جای عرف نیست، گاهی علم ما عرفان است نه جای منطق است و نه جای عرف اما اگر علمی مثل اصول و فقه بسترش که بستر عرفی است از عرف استفاده می‌کنیم.

ان قلت: این بیان شما مخالف با تعریف علم اصول است. در تعریف علم اصول داشتیم :«صناعة يعرف بها القواعد التى يمكن أن تقع فى طريق استنباط الاحكام»[3] و عرف در طریق استنباط احکام واقع نمی‌شود و الا باید همه علوم در طریق استنباط احکام نقش دارند مانند: اللغه، ادبیات و …

استاد: اتفاقا به صورت مستقیم در طریق استنباط احکام قرار گرفته است، به خاطر اینکه ما اول می‌گوییم «هذه الجمله ظاهرٌ فی المفهوم»، بعد می‌گوییم «فالظاهر حجةٌ». در اینکه گفتید ادبیات عرب هم وارد می شود پاسخ دادیم که آن مقدماتی که چسبیده به استنباط باشد را در طریق استنباط می‌گوییم.

بعلاوه در تعریف مسئله اصولیه اگر منطقی و فلسفی بودیم همین را می گفتیم اما به عرف اگر بگویید این مسئله ، مسئله اصولی هست یا نیست به این دقت نمی کند که این صغری برای آن کبری است.

 


[1] شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج19، ص285.
[2] تهذيب الاصول - ط جماعة المدرسين، السبحاني، الشيخ جعفر؛ تقرير بحث السيد روح الله الخميني، ج1، ص424.
[3] كفاية الأصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص9.