موضوع: تتمّهی قسم سوم شبهه
حکمیه/ تنببیه اول اصل برائت
خلاصه بحثسخن در صورت سوم از
اقسام شبهه تحریمیه بود که به این صورت مطرح شد که شک ما، بخاطر
اعتبار شرطی در تذکیه بود و چون گفتیم: اطلاق و
دلیلی برای اثبات یا نفی نداریم، -اطلاق
ادلّهی تذکیه هم مفید نیست چون تذکیه، اختراع
شرعی است نه یک مفهوم عرفی تا بتوان به اطلاق آن لفظ، تمسک نمود
مثل نماز- باید به اصول عملیه، رجوع کرد، مقتضای اصل عملی
هم، در شک در تحقق تذکیه، عدم وقوع تذکیه میباشد.
و گفتیم: نسبت
به جریان اصل عدم التذکیه، فرقی نمیکند که ما
تذکیه را امر معنوی بدانیم یا مثل مرحوم
نائینی، آن را همان، فعل خارجی بدانیم.
بعد
عرض شد، آثار عدم تذکیه، مترتب میشود اما نسبت به ترتیب نجاست،
مرحوم نراقی میفرمایند: نجاست مترتب نیست چون نجاست
مترتب بر موت است و آنهم، امر وجودی است لذا استصحاب عدم التذکیه با
استصحاب عدم موت حتف أنف، با هم تعارض و تساقط کرده، رجوع به قاعدهی طهارت
میشود، پس این حیوان، خوردنش، حرام، اما طاهر میباشد.
کلام سیدنا الاستاد[1]
حکم
ایشان بر طهارت درست است، اما لزومی ندارد که ما قائل به تساقط این
دو اصل شویم، چون از جریان آن دو، مخالفت عملیه پیش
نمیآید، بله اگر موجب میشد که مخالفت عملیه پیش
بیاید، مثل جریان اصل طهارت در دو إنائی که علم به نجاست
یکی از آنها داریم، یا مثل جریان اصل عدم وجوب در
دو نمازی که علم به وجوب یکی از آن دو داریم، در
این موارد، هر دو اصل، تساقط میکنند چون جریان هر دو مستلزم
مخالفت عملیه میباشند، اما در ما نحن فیه، جریان هر دو
اصل (عدم التذکیه و قاعده طهارت) باهم منافاتی ندارد چراکه نتیجه
میدهند، حرمت و طهارت را، و جمع این دو مشکلی ایجاد
نمیکند و موجب مخالفت عملی هم نمیشود. پس هر دو اصل
جاری است بلا محذور.
اشکالشما
با این سخن، قائل به تفکیک بین متلازمین شدید هر
چند مخالفت عملیهای نباشد، چون تقابل تذکیه و میته،
تقابل تضاد است و معنای تقابل تضاد اینست که، لایجتمعان
فی محلٍ واحدٍ پس وجود هر یک با عدم دیگری همراه خواهد
بود نظیر سفیدی که با عدم سواد جمع و ملازم است و شما در
اینجا با جریان این دو اصل، عدم هر دو ضد را با هم جمع کردید
(عدم التذکیه و عدم میته) در حالی که باید عدم
یکی با وجود دیگری باشد تا تفکیک بین
متلازمین پیش نیاید.
جواباین
مقتضای قاعده اصولی است و تفکیک بین آن دو مشکلی
ایجاد نمیکند چراکه بر عدم تفکیک، آیه و
روایتی نداریم تا به آن، ملتزم بشویم و نظیرش هم
در فقه وجود دارد مثلا نسبت به آبی، شک داریم پاک است یا نجس،
شخصی با این آب، وضو میگیرد، در اینجا حکم به
طهارت بدن وی و وجود حدث، میشویم، یعنی بدنش پاک
است اما حدثش، رفع نمیشود، در حالیکه اگر آب، پاک باشد، باید
حدث هم رفع شود و اگر نجس است، هم حدث باشد و هم بدنش، نجس شود، در حالی که
بین این دو ملازم، تفکیک شده است.
قال
رحمه الله:
و إن كان التحقيق جريانهما معا، إذ لا يلزم منه
مخالفة عملية، و مجرد كون عدم التذكية ملازما للموت - لأن التذكية و الموت ضدان لا
ثالث لهما - غير مانع عن جريانهما، فان التفكيك بين اللوازم في الأصول العملية غير
عزيز كما في المتوضئ بمائع مردد بين الماء و البول مثلا، فانه محكوم بالطهارة الخبثية
دون الحدثية، للاستصحاب مع وضوح الملازمة بينهما بحسب الواقع، ففي المقام يحكم بعدم
جواز الأكل بمقتضى أصالة عدم التذكية و بالطهارة لأصالة عدم الموت.
[2] تتمه بررسی قول برخی از علماءنظر محقق همدانیایشان
نجاست را از آثار و احکام عدم التذکیه میدانند و برای اثبات
این مطلب، به روایت مکاتبه صیقل استدلال نمودهاند که ما تمام
روایت را میآوریم؛
عَنْ
قَاسِمٍ الصَّيْقَلِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا (ع) أَنِّي أَعْمَلُ
أَغْمَادَ السُّيُوفِ- مِنْ جُلُودِ الْحُمُرِ الْمَيْتَةِ فَتُصِيبُ ثِيَابِي
فَأُصَلِّي فِيهَا- فَكَتَبَ إِلَيَّ،
اتَّخِذْ ثَوْباً
لِصَلَاتِكَ- فَكَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع- كُنْتُ
كَتَبْتُ إِلَى أَبِيكَ (ع) بِكَذَا وَ كَذَا فَصَعُبَ عَلَيَّ ذَلِكَ- فَصِرْتُ
أَعْمَلُهَا مِنْ جُلُودِ الْحُمُرِ الْوَحْشِيَّةِ الذَّكِيَّةِ- فَكَتَبَ
إِلَيَّ،
كُلُّ أَعْمَالِ الْبِرِّ بِالصَّبْرِ
يَرْحَمُكَ اللَّهُ- فَإِنْ كَانَ مَا تَعْمَلُ وَحْشِيّاً ذَكِيّاً، فَلَا
بَأْسَ.[3]مراد
از «لابأس»، نفی نجاست است چراکه از اول حدیث تا آخرش، گرفتاری
و مشکل راوی، نسبت به نجاست بوده که با تحقق تذکیه، طهارت حاصل
میشود و با نبودنش نجاست میآید، پس از آثار تذکیه و عدم
آن، طهارت و نجاست میباشد.
قال
رحمه الله:
فإنّ مقتضى التعليق كون
موضوع الحرمة و النجاسة هو غير المذكّي. و يؤيّده أيضا مفهوم التذكية، إذا الظاهر
أنّها كانت في الأصل بمعنى التطهير و التنزيه، ثمّ غلب استعمالها في الذبح المعهود
الذي جعله الشارع سببا لطهارة الميتة و زوال النفرة الحاصلة لها بالموت، كما يرشدك
إلى ذلك التتبع في موارد استعمالات مادّتها بصورها المختلفة، مثل: «كلّ يابس ذكيّ»
و «ذكاة الأرض يبسها».
[4]سیأتی
التوضیح.