موضوع: جواب نهايي از وجود متشابه در قرآن
بحث در كلام علامه طباطبايي بود، نسبت به جواب از وجود متشابه در قرآن، كه چند جواب ضعيف آن بيان شد، ولي ايشان سه جواب مهم را ذكر، و مورد بررسي قرار ميدهند، و در آخر جواب چهارمي اختيار ميكنند كه خواهد آمد.
جوابهاي قابل تامل:
جواب اول:
اين جواب قبلا گذشت، كه خلاصه اش اينست، تامل در آيات متشابه، موجب خضوع در قلب ميشود، و اين فائدهاي، داراي اهميت ميباشد چراكه وقتي خضوع آمد، تمام كارها درست ميشود.
اشكال:
آن قدر آيات هست كه قرآن كريم به تفكر در آنها امر ميكند كه نيازي به آوردن آيات متشابه، آن هم، كلمه اي كه احتمالاتي در او بدهند، كه معلوم نباشد، صحيح است يا خير؟ بلكه خطر آن بيشتر خواهد بود.
جواب دوم:
اين آيات موجب تحرك عقل به سوي خدا شناسي ميشود و عقل را از حالت خمود و غفلت، بيرون ميآورد و در رشد و تربيت آن بسيار موثر است.
اشكال:
اين هم مثل اشكال قبلي را دارد، چراكه با تفكر در آيات تكويني الهي، و لا اقل در وجود خود انسان، اين امر حاصل ميشود و احتياجي به آوردن متشابهات نيست.
جواب سوم:
تبليغ دين براي همه مردمي كه در تعقل و استعداد مختلف ميباشند به اين صورت ميباشد كه، آيات متشابه بيان ميشود، آنهايي كه قدرت فهم آن را ندارند ايمان ميآورند، اما عمل ندارند چون برايشان قابل فهم نبوده، اما ديگران، با تامل در آن آيات، حقايق و معارفي را درك ميكنند و به آن عمل ميكنند.
اشكال:
قبلا گفتيم كه معناي متشابهات با ارجاع به محكمات روشن ميشود و براي همه قابل فهم ميگردد، لذا فايدهاي در اين كار نخواهد بود.
جواب علامه طباطبايي:
جواب چهارم كه خود علامه مطرح ميكنند اينست كه، نه تنها وجود متشابه اشكالي ندارد بلكه ضروري ميباشد، چون در قرآن تاويل راه دارد، تاويل يك تصرف است كه اين تصرف در متشابه نيست پس به خاطر تاويل بايد متشابه باشد تا بعض قرآن بعض ديگرش را تفسير كند، كلام ايشان به همين مقدار است و لذا چندان گوياي مقصودشان نميباشد.
قال:
و الذي ينبغي أن يقال: أن وجود المتشابه في القرآن ضروري ناش عن وجود التأويل الموجب لتفسير بعضه بعضا بالمعنى الذي أوضحناه للتأويل فيما مر.
[1]
جواب استاد:
مطلبي عرض ميكنيم كه جواب پنجمي باشد، يا توجيهي براي كلام ايشان، و آن اينكه، تاويل از «آل،يؤول» است به معناي برگرداندن چيزي به چيز ديگر يا به تعبير ديگر، ماهيت را عوض كردن، اين كار نياز به علم و قدرت دارد كه منحصر است به ذات ربوبي، يعني اوست كه توان آن را دارد، همانطور كه در آيه شريفه ميفرمايد: "أ
َ فَرَءَيْتُم مَّا تحَْرُثُونَ * ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحَْنُ الزَّارِعُون"
[2]
يعني دانه را شما ميكاريد، ولي ما آن را به درخت رشد ميدهيم، و شكوفه را ما به ميوه تبديل ميكنيم.
تاويل آيات به اين معنا ميباشد كه، مثلا نماز شخص مومن در قيامت تبديل به قصر و ديگر نعمتهاي بهشتي بشود، يا شرب خمر فاسق به آتش دوزخ تغيير ماهيت بدهد، و اين كار مختص به خداي متعال است، چون فقط او علم و قدرت آن را دارد.
اما تفسير و شرح متلابسات، اين چنين نيست چون با ارجاع به محكمات معنا ميشوند و مشكلي در اين جهت نيست، و به عبارت ديگر، فرق تاويل با تفسير اينست كه، تاويل به معناي اين، آن، شدن است ولي تفسير به معناي اين، آن است ميباشد، لذا تاويل مختص باري تعالي بوده، ولي تفسير، چنين اختصاصي ندارد.
اما انبياء و ائمه عليهم السلام كه، الراسخون في العلم هستند، دو راه براي رسيدن به تاويل دارند:
1_ از طريق معجزه، همانطور كه سنگريزه در دست مباركشان به سخن آمد.
2_ از طريق وحي يا الهام، خداوند متعال آنها را از تاويل با خبر مينمايد.
اما ديگران، اگر دست به تاويل بزنند بايد تكذيب شوند، چراكه اصلا اين كار براي آنها مقدور نيست مگر اينكه به دروغ ادعايي بكنند كه در اينصورت سزاوار طرد و تكذيب ميباشند.
همين مقدار بحث تفسيري در اينجا كفايت ميكند.
[1]
. الميزان، علامه طباطبايي، ج3، ص57.
[2]
. سوره واقعه، آيه 63 و 64.