99/10/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجج و امارات/ ظن/ وقوع تعبد به ظن/ ادله اخباریین به عدم حجیت
استدلال اخباریین بر عدم حجیت ظواهر قرآن
بحث در حجیت ظواهر قرآن و ادله عدم حجیت آن است، محقق خراسانی[1] میفرماید: «و إن ذهب بعضٍ الأصحاب إلى عدم حجية ظاهر الكتاب إما بدعوى اختصاص فهم القرآن و معرفته بأهله ومن خوطب به كما يشهد به ما ورد في ردع أبي حنيفة وقتادة عن الفتوى به» در بعض روایات آمده، انما یعرف القرآن من خوطب به.
مثلا در برخورد با ابو حنیفه حضرت فرمودند: «إنَّ أبا عبد الله ( عليه السلام ) قال لأبي حنيفة : أنت فقيه العراق ؟ قال : نعم ، قال : فبم تفتيهم ؟ قال : بكتاب الله وسنّة نبيّه ( صلّى الله عليه وآله ) ، قال : يا أبا حنيفة ! تعرف كتاب الله حقّ معرفته ؟ وتعرف الناسخ والمنسوخ ؟ قال : نعم ، قال : يا أبا حنيفة ! لقد ادّعيت علماً ، ويلك ماجعل الله ذلك إلاّ عند أهل الكتاب الّذين أنزل عليهم ، ويلك ولا هو إلاّ عند الخاصِّ من ذرّية نبيّنا محمّد ( صلّى الله عليه وآله ) ، وما ورثك الله من كتابه حرفاً»[2]
در روایت قتاده هم اینگونه آمده؛ «دخل قتادة بن دعامة على أبي جعفر ( عليه السلام ) ، فقال : يا قتادة أنت فقيه أهل البصرة ؟ فقال : هكذا يزعمون» معلوم میشود که قتاده قدری مؤدب بوده. ابو حنیفه مستقیم گفت: "نعم" اما فتاده گفت: "هکذا یزعمون" «فقال أبو جعفر ( عليه السلام ) : بلغني أنّك تفسّر القرآن ؟ فقال له قتادة : نعم ، فقال له أبو جعفر ( عليه السلام ) [١] : فإن كنت تفسّره بعلم فأنت أنت ، وأنا أسألك ـ إلى أن قال أبو جعفر ( عليه السلام ) : ـ ويحك يا قتادة ! إن كنت إنما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك ، فقد هلكت وأهلكت ، وإن كنت قد فسّرته من الرجال ، فقد هلكت وأهلكت ، ويحك يا قتادة ! »[3]
بنابراین دلیل اول این است. از جملاتِ «وما ورثك الله من كتابه حرفاً» و «إنّما يعرف القرآن من خوطب به» معلوم میشود، استظهارشان این بوده که کسی نمیتوان از قرآن استفاده و بر اساس آن اظهار نظرکرد.
دلیل دومشان هم این است که قرآن بطون و مضامین عالیهای دارد و لذا «لا يكاد تصل إليه أيدي أفكار أولي الأنظار الغير الراسخين العالمين بتأويله». تاویل آن برای مردم مقدور نیست. «كيف؟ ولا يكاد يصل إلى فهم كلمات الاوائل إلّا الأوحدي من الأفاضل» به این استشهاد میکند که ما کتب علمی اصحاب قدیم را هم که میخوانیم هرکسی منظور آنها را متوجه نمیشود؛ چه رسد به کتاب الله. «فما ظنك بكلامه تعالى مع اشتماله على علم ما كان وما يكون وحكم كلّ شیء» قرآن که تبیان کل شیء است. چگونه به راحتی قابل فهم و استدلال باشد.
دلیل سوم این است که «أو بدعوى شمول المتشابه الممنوع عن اتباعه للظاهر ، لا أقل من احتمال شموله لتشابه المتشابه وإجماله» در قرآن کریم آمده «مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[4] پس یک دسته از آیات متشابهند و یک دسته محکم. آنها که در دلشان ضیغ(انحراف از راه حق) است به دنبال متشابهات میروند. حال آنکه متشابهات قابل فهم برای عموم نبوده و فقط راسخون در علم آن را درک میکنند.
وجه استدلال این است که دلالت ظواهر قطعی نبوده و ظنی است. احتمال دارد که خلاف ظاهر مراد خداوند متعال باشد. پس اینها هم متشابهات هستند و نهی ازاتباع متشابهات شامل رجوع به ظواهر هم هست. بنابراین ظواهر حجیتی ندارند.
دلیل چهارم؛ «أو بدعوى إنّه وأنّ لم يكن منه ذاتاً ، إلّا إنّه صار منه عرضاً ، للعلم الإِجمالي بطروء التخصيص والتقييد والتجوز في غير واحد من ظواهره ، كما هو الظاهر» اگر قبول کنیم که ظواهر ذاتا جزو متشابهات نبوده و از محکمات هستند. اما عرضاً جزو متشابهات میشوند؛ زیرا علم به طرو تخصیصات و تقییدات متعدد اجمالی داریم. پس در بین این ظواهر، موارد تخصیص و تقیید و قرینه بر خلاف ظاهر بسیار است. لازمه علم اجمالی هم پرهیز از همه اطراف است؛ تحصیلاً للموافقه القطعیه. پس چون موافقت قطعیه واجب است، باید از همه ظواهر اجتناب کرد. با این مقدمه ظواهر هم جزو متشابهات محسوب میشوند.
دلیل پنجم؛ «أو بدعوى شمول الإخبار الناهية عن تفسير القرآن بالرأي ، لحمل الكلام الظاهر في معنى على إرادة هذا المعنى» روایاتی داریم که مستفیض و شاید متواتر باشند. این روایات از تفسیر قرآن به رای نهی کردهاند؛ مانند روایت شریفه که میفرماید: «من فسر القرآن برایه فليتبوأ مقعده من النار»[5] (مراد از مقعد در اینجا جایگاه است. در عراق هم به کرسی و صندلی مقعد میگویند.) بر این اساس استدلال کردهاند که حمل ظاهر بر معنای خودش جزو تفسیر و منهی عنه است. پس، از رجوع به ظواهر نهی شدهایم و برای ما حجیت ندارند.
تقسیم ادله ایشان به لحاظ صغروی و کبروی
محقق خراسانی ابتدائاً در جواب میفرماید: استدلالات در دلیل سوم و پنجم کبروی و در بقیه صغرویست. کبروی یعنی قبول داریم که ظهوری هست؛ اما حجیت ندارد. اما ادله صغروی میگویند: اصلا ظهوری ندارد.
دلیل پنجم می گفت «من فسر القرآن برایه» بود یعنی قبول داریم ظهوری دارد اما حجیت ندارد؛ دلیل سوم هم محکم و متشابه بود. پس باز ظهور دارد، اما حجیت ندارد و متشابه است. خداوند از عمل به متشابه نهی کرده، پس از حجیت ساقط است؛ نه اینکه اصلا ظهوری در کار نباشد. آیه نفرموده: ظهوری ندارد. بلکه از حجیت نهی کرده است. پس نزاع کبرویست.
اما در ما بقی ادله صغرویست؛ یعنی اصلا ظهوری ندارند. دلیل اول که میفرماید: «وما ورثك الله من كتابه حرفاً»، هم صغروی است؛ چون ابو حنیفه و قتاده که موضوعیت ندارند. هر کسی که این کار را بکند -غیر از اهل بیت علیهم السلام- چون علمی ندارد، تشخیص ظهورش غلط است. پس برای عموم اصلا ظهوری ندارد. آنجا که احساس میکند ظهوری دارد هم تشخیص غلط است؛ نه اینکه ظهوری دارد و حجیت ندارد. امام زیرآب اصل انعقاد ظهور را میزند.
دلیل دوم هم میگفت: «لا يكاد تصل إليه أيدي أفكار أولي الأنظار الغير الراسخين العالمين بتأويله» در سایر کتب هم همینطور است. الان کتاب قانون ابو علی سینا را هم که در دست بگیریم، یک چیزهایی را میفهمیم، اما فهممان دقیق و صحیح نیست. بلکه نیاز به استاد دارد. بدون استاد انسان فقط توهم میکند که فهمیده است. لذا مرحوم آسید حسن منجم در شوشتر قانون بو علی را - که قابل درک برای عموم نبود-تدریس میکرد. هندسه و ریاضیات و نجوم و هیئت و غیره هم همینطور؛ چه رسد به قرآن. مستدل میگوید: شما فقط تصور کردهاید که فهمیده اید. قرآنی که مشتمل بر علم ما کان و ما یکون است چطور فکر میکنی فهمیدهای؟ پس باز نزاع صغرویست.
دلیل چهارم علم اجمالی به تخصیصات و تقییدات و قرائن بود که بالعرض ظواهر را متشابه میکرد؛ چون علم اجمالی به این قرائن داریم و ظهوری منعقد نمیشود. عمومی داریم اما دلالتش از بین میرود؛ چون معلوم نیست ظهورش منعقد شده باشد. علم اجمالی به ورود مخصصات و مقیدات نمیگذارد ظهوری در عموم بماند. لذا نزاع صغرویست. (دلیل سوم میگفت: عمل به ظواهر چون متشابه است، اعتبار ندارد. اما دلیل چهارم میگوید: ظهوری منعقد نمیشود.)
در جواب محقق خراسانی میفرماید: «و كل هذه الدعاوي فاسدة». باید بگوید: «فاسدٌ» نه «فاسدۀٌ» بله به ضرورت شعر گاهی کسب تانیث از مسند یا مضاف الیه میکند. البته بالعرض و المجاز است و در غیر ضرورت غلط است. «کما شرقت صدرُ القناۀ من الدمِ» در اینجا نیز «شرقت» به خاطر ضرورت کسب تانیث کرده است.