99/03/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حجج و امارات / قطع
مرور دوباره امر اولآخوند[1] در بیان امر اول می فرماید: «الأمر الأوّل : لا شبهة في وجوب العمل على وفق القطع عقلاً ، ولزوم الحركة على طبقه جزماً ، وكونه موجباً لتنجز التكليف الفعلّي فيما أصاب باستحقاق الذم والعقاب على مخالفته ، وعذراً فيما أخطأ قصوراً». اولاً وجوب العمل علی طبق القطع حکم عقل است و ثانیاً وقتی قطع به حکمی فعلی تعلق میگیرد، عقل به تنجز آن حکم کرده و بر مخالفت آن استحقاق عقاب ثابت میشود. همچنین اگر مطابق واقع نباشد، خود قطع عذر خواهد بود؛ مثلا اگر مکلف به عدم وجوب چیزی قطع پیدا کرد و آن عمل را ترک نمود، به حکم عقل معذور خواهد بود.
«وتأثيره في ذلك لازم، وصريح الوجدان به شاهد وحاكم». تاثیر گذاری قطع بر مطالبی که گفتیم بر سبیل لزوم بوده و عقل موید آن است.
صاحب کفایه در ادامه میفرماید: «ولا يخفى أن ذلك لا يكون بجعل جاعل، لعدم جعل تأليفي حقيقة بين الشيء ولوازمه». حجیت برای قطع قابل جعل نیست؛ نه جعل تالیفی و نه جعل بسیط.
جعل تالیفی یعنی جعل الشیء شیئاً و جعل بسیط به معنای جعل مستقل است. جعل زوجیت به نحو بسیط غیر معقول است، جعل الرابعه زوجاً هم غیر معقول است. پس مراد «بل عرضاً بتبع جعله بسيطاً» است؛ یعنی ملزوم به صورت بسیط جعل میشود و جعل لازم، عرضی و خود بخود است. قهریست و انجعالش بالعرض و بالتبع است. کما اینکه وقتی اربعه ایجاد شد، به تبع جعل الاربعه زوجیت هم موجود میشود. این جعل بالعرض است؛ یعنی طفیلی.
ایراد به آخوند و عقلائی بودن حجیت قطعما میگوییم: ما دو مقام وجود دارد؛ بعضی امور مربوط به ذات قطع هستند. در این مقام حق با آخوند است. ذات قطع انکشاف و طریقیت است. لذا این امور قابل جعل نبوده و عین ذات قطعند؛ مانند جعل الاربعۀِ اربعۀً که نا مقعول است. «ما جعل الله المشمشۀَ مشمشۀً و لکنه اوجده». مشمشۀَ به جعل بسیط موجود میشود. پس ایجاد آن بالذات است و دیگر جعل تالیفی به آن تعلق نمیگیرد.
همچنین مقتضای ذات قطع، باعثیّت برای قاطع است. قطع موجب بعث قاطع نحو العمل علی طبق متعلقه میشود. آدم تشنه وقتی علم به وجود آب ندارد انبعاثی هم در او ایجاد نمیشود. اما وقتی به وجود آب قطع پیدا کرد، منبعث شده و به سمت آب حرکت میکند.
اراده مقدماتی دارد. از مقدمات ابتدائی آن که منشا اصلی این مقدمات است علم و قطع است. پس باعثیت و محرکیّت -همچون زوجیت برای اربعه- از ذاتیات قطعند. پس ذاتی بودن باعثیت و محرکیت را هم قبول داریم. عین الذات نیست اما از لوازم آن است. کاشفیت در واقع عین ذات قطع است. اما باعثیت و محرکیت از لوازم هستند. البته گاهی موانعی نیز برای انبعاث وجود دارد؛ مانند وجود ظالم یا دواعی شهوانی و نفسانی که مانع از عمل مکلف میشوند. در اینجا قطع باعث و موثر است؛ اما در حد اقتضا. این منافاتی با منع مانع ندارد. پس محرکیت القطع نحو المقطوع، برای ترتب اراده بر آن مسلم است. اما این تنها در حد اقتضا بوده و در عین حال ممکن است موانع نگذارند تا به نتیجه نهایی برسد.
مطالب آخوند تا اینجا درست است. جعل کاشفیت برای قطع معنا ندارد. بی معناست که کسی بگوید: «جعل القطع کاشفا». همچنین است جعل باعثیت و محرکیت که از لوازم ذات هستند. اینها مثل زوجیت برای اربعهاند. البته با این تفاوت که زوجیت و اربعه رابطه علیت تامه دارند ولی باعثیت و قطع در اقتضاست.
لکن در یک مورد نظر ما با مطلب صاحب کفایه متفاوت است. نکته ما در آثار عقلائیه است؛ مثل استحقاق العقوبه علی المخالفه. قطع هم کاشفیت دارد و هم محرکیت نحو العمل. لذا آدم تشنه با قطع به وجود آب، آن را مینوشد و در غیر این صورت خواهد مرد.
اما مطلب در احکام تکلیفیه چیز دیگریست. اگر مکلف با قطع مخالفت کند، -چون عقل حکم به وجوب اطاعت از مولا نموده- با مولا مخالفت کرده است. در این حال، عقلا حکم به استحقاق عقاب میکنند. این همان حجیت و منجزیت و از امور عقلائیه است که داخل در خانواده حسن و قبح عقلیست. حسن قبح عقلی، آراء محموده هستند؛ یعنی قواعدی که عقلای عالم به خاطر مصالح عامه (مانند حسن عدل و قبح ظلم) بر آنها توافق دارند. اینها ریشه عقلائی دارند. استحقاق العقوبه هم زیر مجموعه همین حسن و قبح است؛ زیرا مراد از استحقاق العقاب حسن العقاب و مراد از عدم استحقاق العقاب قبح العقاب است. معذوریت هم به معنای قبح العقاب به خاطر وجود معذِّر است.
این امور که از امور عقلائیه و آراء محموده هستند را نمیتوان داخل در ذاتیات نمود. اینها به بنای عقلا و اعتبار خود ایشان است. خودشان این احکام را به وجود آوردهاند؛ زیرا در این آراء محموده مصالح عامهای وجود داشت که اگر رعایت نمیشدند، اختلال نظام و مشکلات فراوانی پیش میآمد. لذا ایشان بر تحسین عدل و تقبیح ظلم توافق کردند. استحقاق العقوبه و عدم آن هم از همین مقولهاند؛ نه از ذاتیات قطع. البته زمینه اینها هم در قطع هست. اما این باعث ذاتی بودن حکم به حسن آن نمیشود. ذاتی شمردن آن خروج از اصطلاح علمیست. اینها اعتباریات عقلا هستند. نمیشود استحقاق العقوبه و عدم آن را مانند زوجیت اربعه حساب کرد؛ چون در نهایت به دست عقلا افتاده و ایشان باید آن را اعتبار و تایید کنند. تایید عقلا در زوجیت اربعه هیچ تاثیری ندارد؛ چه عاقلی باشد چه نباشد. اربعه زوج است اما حسن و قبح عقلائی اینگونه نیست. لذا در این باب آخوند از اصطلاح خارج شده است.
زمینه استحقاق العقوبه و عدم آن در قطع است؛ اما اینها از لوازم ذات قطع نیستند. کما اینکه زمینه حسن و قبح نیز در عدل و ظلم است؛ اما کسی نمیگوید: حسن و قبح از لوازم ذات عدلند. اینها وابسته به بنا و اعتبار عقلایند. درست است که عقلا حکم به تنجیز و تعذیر میکنند. اما این تنجیز و استحقاق العقوبه از لوازم ذات قطع نبوده و از آراء محمودهاند.
این اشکال ما به محقق خراسانی بود. شاید آشیخ محمد حسین اصفهانی به این مطلب اشاره نموده باشد. ایشان ذهن جوالی داشت و از این مطالب بیتفاوت عبور نمیکرد. لکن من ندیدم کسی متعرض این مطلب و این اشکال شده باشد.
پس به نظر ما شکی در تنجز و استحقاق العقوبه علی مخالفه القطع نیست. اما اینها از آراء محموده هستند؛ نه مانند زوجیت و اربعه.
ادامه کلام آخوند.آخوند در ادامه میفرماید: همانطور که وجوب العمل طبق القطع ضروری بوده و قابل جعل نیست، قابل سلب هم نیست؛ یعنی کسی نمیتواند بگوید: به قطعت عمل نکن. ممکن نیست گفته شود: اگر قطع به وجوب نماز پیدا کردی هم نماز نخوان. صاحب کفایه میفرماید: این مطلب اولاً فی نفسه غلط است؛ زیرا اساس حرکت انسان در اعمال بر قطع بوده و این از اختلال نظام هم بدتر است. ثانیاً این حرف هم به صورت واقعی و هم به صورت اعتقادی، موجب اجتماع ضدین میشود.
اجتماع ضدین واقعی در صورتیست که قطع مصیب به واقع باشد. اما اجتماع ضدین اعتقادی همشه هست. وقتی مکلف به وجوب نماز ظهر علم پیدا کرد، اگر مولا بگوید: هر وقت علم به وجوب نماز پیدا کردی نماز نخوان، این یک پارادوکس همیشگی با خودش دارد؛ زیرا در ذهن و اعتقاد، مکلف هم باید بگوید: نماز واجب است هم بگوید: واجب نیست. این اجتماع ضدین در اعتقاد مکلف همیشه رخ میدهد؛ زیرا همیشه قطع را مصیب به واقع میبیند. اما اگر قطع مصیب به واقع شد اجتماع ضدین واقعی هم رخ میدهد؛ زیرا از طرفی هم ظهر شده و باید نماز اقامه شود و هم نباید نماز خواند؛ هم باید واجب باشد و هم واجب نباشد.
و فیهآیا اسم این واقعا اجتماع الضدین است؟ هرچند آنچه گفته شد شبیه اجتماع ضدین بود، اما اجتماع ضدین حقیقی نیست؛ زیرا اجتماع ضدین در تکوینیات است و وجوب و عدم وجوب اعتباریاتند. در اعتباریات هم تضاد وجود ندارد. پس اجتماع ضدین حقیقی نیست منتهی لغو است؛ خلاف حکمت است.
البته میتوان با بردن اجتماع ضدین به مبادی احکام، کلام آخوند را توجیه کنیم. لکن ما نسبت به خود احکام اجتماع ضدینی نداریم. بله؛ این بخوان و نخوانها غلط است و از مولا صادر نمیشود. اما اسمش اجتماع ضدین نیست.