درس خارج اصول استاد جزایری

99/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مطلق و مقید

المطلق و المقیّد

در کفایه آمده[1] «المطلق ما دل علی شایع فی جنسه». مراد از جنس، جنس منطقی نیست. جنس در این‌جا به معنای حقیقت و ذات شیء است. یعنی هر چیزی که در ذات خود مقید نباشد و محدودیت نداشته باشد مطلق است؛ مثلا وقتی می‌گوید: «اعتق رقبه»، رقبه محدودیتی در صنف خاصی نداشته و در معنای خود شیوع دارد؛ سفید باشد، شیاه باشد یا هر صنف دیگری قابل انطباق است. این تعریفی‌ست که قدما گفته‌اند و صاحب کفایه هم نقل کرده است.

مناقشه در معنای «شایع»

در معنای «شایع» مناقشه کرده و گفته‌اند: در «شایع فی جنسه»، شیوع از خواص عموم است. اگر عموم وضع مانند شیوع «اکرم العلماء» باشد، مشکلی نیست؛ زیرا این وضع برای شیوع است. اما معنای مطلق دلالت وضعی بر عموم و استغراق و درنتیجه شیوع ندارد. عموم و استغراق شأن عموم وضعی هستند. مطلق چنین شأنی ندارد. مطلق تنها در ماهیت خودش صلاحیت انطباق دارد و از این مطلب این‌قدر می‌فهمیم که ماهیت مذکور تمام الموضوع از برای حکم است. تمام الموضوع و تمام العله که باشد؛ یعنی منتظر چیز دیگری نیست و شیوع دارد. اما این شیوع ثانیاً و بالعرض و از بابت تمام العله بودن است؛ به خلاف عموم عام که شیوع و استغراقش در معنای کلمه و معنای مثلاً «کل» خوابیده است. پس در مطلق ابتدائا شیوع و استغراقی نیست. اما تمام الموضوع بودنش برای حکم موجب می‌شود که ثانیا و بالعرض دلالت بر شمول پیدا کند. پس از این جهت تعریف نقص دارد.

مناقشه دوم در لفظی بودن عموم مطلق

در مناقشه دوم می‌گویند: در قضیه «ما دلّ علی شایع فی جنسه»، «ما» کنایه از لفظی‌ست که دلالت بر شمول دارد؛ حال آن‌که شیوع و استغراق مطلق، عقلی و به کمک مقدمات حکمت است؛ یعنی اگر مقدمات حکمت جاری شدند، دلات بر شیوع هم می‌آید. پس علی رغم عقلی بودن دلالت مطلق بر شیوع، در تعریف، دلالت لفظی آمده است. این هم نقصی دیگر.

صاحب کفایه در انتها می‌فرماید: این مناقشات و بحث‌ها فایده‌ای ندارد و بهتر است وارد الفاظ مطلق شویم.

الفاظ مطلقاسم جنس

اسم جنس مانند «انسان» «حیوان» «سواد» «بیاض» از جواهر و اعراض و بلکه عرضیات. جواهر مانند رجل، فرس، حجر و شجر. اعراض مانند سواد و بیاض که عرض کیف هستند.

اما مراد از عرضیات چیست؟ عرضیات در مقابل اعراضند. عرض از امور متاصله محتاج محل است. اما عرضیات امور اعتباریه هستند؛ مانند ملکیت و زوجیت و حریت و رقیّت. این اصلاح اختصاص به صاحب کفایه دارد. البته مطلب درستی‌ست.

بررسی اصطلاح «عرضی» در کلام محقق خراسانی

اشکالی به اصل مطلبش نیست. اما اشکال در اصطلاح مطرح شده است. «عرضی» امور اعتباریه را اراده می‌کند. اشکال این است که ما یک عرض داریم و یک عرضی. عرض عبارت است از مبدأ. پس مبادی، اعراض هستند. عرضی هم همان مشتق است؛ یعنی محلی که متصف به عرض شده باشد. به عبارت دیگر ذاتٌ ثبت له المبدأ؛ مثلاً بیاض عرض است و ابیض عرضی. ابیض محلی‌ست که متصف به بیاض شده است؛ مثلاً عِلم عرض است و عالم عرضی و مشتق.

پس این اصطلاح صاحب کفایه، مسبوق به سابقه نیست.

موضوع له اسماء اجناس

در بحث دیگری آخوند پیرامون اسم جنس می‌فرماید: اسماء اجناس موضوع برای طبیعت مهمله‌اند. طبیعت به دو صورت مهمله و مرسله تصور می‌شود. طبیعت مرسله ارسال در جمیع افراد دارد. اما طبیعت مهمله، میان طبیعت مرسله و طبیعت مقیّده جامع است.

ایشان می‌فرماید: موضوع له اسماء اجناس طبیعت مهمله است؛ یعنی ذات طبیعت بما هو هو بدون در نظر گرفتن جهت ارسال و تقیید.

شرح محقق اصفهانی پیرامون موضوع له اسم جنس

محقق اصفهانی[2] این مطلب را شرح داده و در این رابطه می‌فرماید: «ان الماهیه اذا لوحظت بقصد النظر الیها بذاتها فهي الماهية المهملة التي ليست من حيث هي إلاّ هي»

اگر ماهیت را با قصر نظر بر نفس ذاتش ملاحظه کنیم، طبیعت مهمله را می‌بینیم. وقتی طبیعت مهمل باشد، هیچ چیز با او لحاظ نمی‌شود؛ حتی وجود و عدم؛ زیرا نظر و نگاه بر ذات طبیعت رفته است.

تقسیم دیگری برای طبیعت، لحاظ لا بشرط، بشرط شیء، بشرط لا و لا بشرط مقسمی طبیعت است؛ مثلا طبیعت رجل نسبت به عالِم بودن لابشرط قسمی است؛ نه اقتران به وجود علم دارد و نه به عدم آن. اما گاهی همین ماهیت رجل بشرط لا نسبت به علم لحاظ می‌شود. گاهی هم لحاظ آن بشرط شیء نسبت به علم است؛ یعنی بشرط العلم و همراه با علم. اما نوع چهارم و لا بشرط مقسمی، جامع بین اقسام ثلاثه پیش است؛ یعنی طبیعتی را أخذ می‌کنیم که نسبت به اقسام ثلاثه، لا بشرط باشد. لا بشرط از لحاظ‌های بشرط شیء، بشرط لا و لا بشرط. این هم خودش نوعی لحاظ است.

بعضی تصور کرده‌اند که لا بشرط مقسمی همان طبیعت مهمله است؛ حال آن‌که این تصور اشتباه بوده و لا بشرط مقسمی، لحاظی غیر از آن است. لابشرط مقسمی، لحاظ زائدی دارد که همان مقسمیت نسبت به اقسام ثلاثه است. این خودش یک نوع لحاظ است. اما در طبیعت مهمله هیچ نوع لحاظی وجود ندارد.

سپس می‌فرماید: موضوع له اسماء اجناس، طبیعت مهمله است. نفس ذات طبیعت، مع قصر النظر علی نفس ذاتها، مِن دون قیاسها بشیءٍ خارج عن ذاتها.

«و مما ذکرنا ظهر ان مفاهیم الالفاظ نفس معانیها من دون اعتبار ذائد علی ذواتها؛ لا اللا بشرط القسمی و لا المقسمی» از مفاهیم الالفاظ، اسماء اجناسی را اراده کرده که موضوع‌له شان طبیعت مهمله است.


[1] کفایه الاصول، الآخوند محمد کاظم الخراسانی، ص243.
[2] نهایه الدرایه، الشیخ محمد حسین الاصفهانی، ج2، ص490.