98/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/ مفهوم الاستثناء
مفهوم استثناءگفتیم: جمله استثناء دارای منطوق و مفهومی است.
عمده در ادوات استثناء، «الاّ» است. این ادات دلالت بر اخراج از نسبت حکمیه ای دارد که قبلا ذکر شده. اگر نسبت ایجابی باشد، مفهوم سلبی میشود و در صورتی که نسبت سالبه باشد، مفهوم ایجابی خواهد بود.
معنای مستفاد «الاّ»؛ منطوق یا مفهومممکن است کسی تصور کند که مستفاد از «الاّ» مفهوم نیست؛ زیرا منطوق کلام بر اخراج دلالت دارد و مفهوم چیزی جز همین اخراج نیست.
در پاسخ میگوییم: وقتی کسی میگوید: «جاء القوم الاّ زیدا» منطوق کلام او، آمدن قوم و إخراج زید از قوم است. اما منطوق کلام اثبات نمیکند که زید نیامد است. اثبات عدم المجیء زید به واسطه مفهوم «الاّ» حاصل میشود؛ نه منطوق کلام. منطوق چیزی جز اخراج زید از قوم نیست. اما اثبات عدم المجیء لازمه خروج زید از آن نسبت حکمیه خواهد بود. پس منطوق تنها دلالت بر مجیء قوم و اخراج زید از قوم میکند و اثبات حکم عکس نسبت حکمیه برای زید به وسیله الا و حاصل همان مفهوم است.
البته تفاوت این دو بسیار ظریف است و با هم اشتباه میشوند. در استثناء منطوق و مفهوم خیلی شدید الاتصال هستند. منطوق دلالت بر اخراج زید از قوم میکند و مفهوم اثبات ضدِ نسبتِ حکمیه برای مستثنا است. اخراج از نسبت حکمیه و اثبات ضد آن، خیلی به هم نزدیک هستند؛ اما یکی نیستند. بنابراین در جمله استثنائیه هم منطوق داریم و هم مفهوم.
ایراد ابو حنیفه به دلالت استثناء بر مفهومابو حنیفه[1] گفته: «الاّ» دلالت بر مفهوم نمیکند. او بیان کرده که در «لا صلاۀَ الاّ به طهور» لازمه دلالت استثناء بر مفهوم، حصول قطعی نماز در فرض حصول طهارت است. حال آنکه اینگونه نیست، ممکن است مکلف طهارت داشته باشد، اما رکوع نرود، سجده نرود یا شرایط دیگر را رعایت نکند. پس میبینید نمیتوان حکم ضد را برای مستثنا اثبات نمود.
و فیه«لا صلاهَ الاّ بطهور» به معنای جزء مقوم بودن طهور برای نماز است. اشکال ابوحنیفه زمانی وارد خواهد بود که طهور به معنای تمام نماز باشد. اما کدام عاقلی چنین معنایی را می فهمد؟ وقتی میگویند: «لا طعام الا بالملح» آیا به این معناست که نمک همه غذاست؟ خیر؛ این جمله چنین معنایی ندارد. چیزیکه در اینگونه موارد بعد از «الاّ» میآید، جزئی از مطلوب است؛ نه همه آن.
لذا در همان جمله اول مفهوم این است که اگر طهور بود جزء مقوّم حاصل شده و لازم است که سایر اجزاء نیز محقق شوند.
مفهوم چنین جملاتی از حرف «باء» که بر مستثنا وارد شده استفاده میشود. جمله بدون «باء»، معنایی دیگر دارد. اگر بگوید: «لا طعام الاّ الملح»، معنای جمله این است که"همه غذا نمک است". اما گفته: «بالملح»؛ پس ملح جزء مقوِّم طعام است. مفهوم در این صورت میشود، "اگر ملح حاصل شد، جزء عمده طعام حاصل شده است". در مثال مذکور نفرمود: «لا صلاۀ الاّ الطهور» بلکه میگوید:«لا صلاۀَ الاّ بطهور». از این بیان استفاده میشود که طهور جزء مقوِّم است؛ نه تمام الصلاۀ.
بنابراین اشکال ابو حنیفه عدم توجّه به حرف «باء» است. با ورود «باء» بر مستثنا معنای جمله این میشود که مستثنا تمام المطلوب نبوده و برای آن جزئیّت دارد.
بررسی خبر مقدّر در کلمه شریفه «لَا إِلَهَ الاّ اللَّهُ»جناب آخوند در کفایه[2] بحث شریفی را در مورد کلمهی الاخلاص(لَا إِلَهَ الاّ اللَّهُ) مطرح نموده است. ایشان از کلمه مقدر در این کلام شریف بحث میفرماید.
مسئله در مورد خبر «لا» ی نفی جنس است که در این کلمه مبارکه بر سر مبتدا و خبر وارد میشود. وقتی میگویید: « لَا إِلَهَ» اسم را گفته، اما خبر را بیان ننمودهاید. این خبر در تقدیر، چیست؟ آیا «موجودٌ» است یا «ممکنٌ»؛ هر کدام که باشد؛ جمله دلالتی بر توحید نخواهد کرد؛ پس محتوایی مفید برای توحید نداشته و مضِر به توحید است.
ایراد تقدیر «ممکنٌ» و «موجودٌ»در توضیح ضرر این دو کلمه برای توحید میگوییم: تقدیر موجودٌ -یعنی گفتن: «لَا إِلَهَ (موجودٌ) الاّ اللَّهُ»- موجب اثبات وجود برای خداوند و نفی آن از سایر خداهاست و البته این در توحید کافی نیست. ما در توحید نفی امکان از غیر را میخواهیم. میخواهیم بگوییم: شریک الباری ممتنع است و امکان ندارد. نفی امکان از ما سوی الله مقوِّم توحید است. لذا با تقدیر موجود این اشکال وارد خواهد بود.
اما اگر ممکن را در تقدیر گرفته و گفتیم: «لَا إِلَهَ (ممکنٌ) الاّ اللَّهُ» در این صورت برای خداوند فقط امکان ثابت میشود؛ زیرا خبر امکان است و نفی امکان الوهیّت از ما سوی الله دارد. اما وجود را برای خدا ثابت نمیکند.
پس ما دو اشکال داریم، یکی اثبات وجود برای خداوند و دیگری نفی امکان الوهیّت از ما سوی الله. این دو معنا در یک جمله جمع نمیشود.
جواب صاحب کفایهمرحوم آخوند در جواب میفرماید: با دقت در معنای خود «إلَه» به واجب الوجود میرسیم. وقتی موجود را در تقدیر گرفته و بگوییم: «لَا إِلَهَ (موجودٌ) الاّ اللَّهُ» فقره «الاّ اللَّهُ»، وجود را برای خداوند اثبات میکند. فقره «لَا إِلَهَ» نیز از هر چیزی که طبع وجوبِ وجود است، نفی وجود میکند. با نفی وجود از چیزی که طبعش وجوبِ وجود است، خود بخود آنچیز محال خواهد شد؛ زیرا در فرض امکان وجود -چون طبعش واجب الوجود بود- خود به خود موجود میشد.
پس خبر مقدّر «موجودٌ» است و دلالت کلمه توحید بر مفهوم (اثبات وجود برای خداوند) واضح است. منطوق دلالت بر نفی وجود از آلِه ی دیگر که تلازم با نفی امکان دارد، میکند؛ چون چیزی که ذاتش واجب الوجود است، اگر موجود نباشد، امکان وجود نخواهد داشت. اگر امکان میداشت -با ذات وجوبی خود- حتماً موجود میشد. امکان ندارد چیزی واجب الوجود باشد و موجود نشود. اگر موجود نشود قطعاً، واجب الوجود نبوده و ممتنع میشود. پس نفی امکان بالدلاله الالتزامیّه است.
فرمایش محقق بروجردی در مورد مقدّر در کلمه شریفه «لَا إِلَهَ الاّ اللَّهُ»
محقق بروجردی[3]
میفرماید: بررسی قرائن در زمان گذشته نشان میدهد که خبر مقدّر نه ممکنٌ است و نه موجودٌ؛ زیرا مخاطب این کلام مشرکین قریش بودند که نزاعی در امکان و وجود «الله» نداشتند. همه آن چیزی را که ما در مورد خداوند قبول داریم، آنها نیز قبول داشتند؛ هم «الله» را موجود میدانستند و هم واجب الوجود. ایشان شرکای خداوند را هم واجب الوجود نمیدانستند. اختلاف ایشان با ما بر سر شرک در عبودیت بود. اعتقادشان این بوده که هم اینها مستحق عبادتند. پس بحث در مورد خالقیت و واجب الوجود بودن نبوده؛ بلکه بحث بر سر استحقاق عبادت است؛ کلام در این است که آیا علاوه بر خداوند متعال که خالق آسمانها و زمین است، بتها هم مستحق عبادتند و عبادتشان کار صحیحی است، یا خیر؟ ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ الاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾[4]
بنابراین بحث فقط بر سر استحقاق العباده است. مشرکین بحث و مخالفتی بر سر مخلوق و ممکن الوجود بودن بتها نداشتند.
یکی از اقسام توحید توحید در عبادت است. توحید چهار قسم دارد؛ توحید ذاتی، صفاتی، افعال و توحید در عبادت. محقق بروجردی میفرماید: محل بحث با مشرکین، قِسم اخیر توحید است و ایشان در سایر شئون توحیدی مخالفتی با ما ندارند.
ایشان با این توضیحات در مورد آنچه در کلمه اخلاص مقدّر است، می فرماید: «لَا إِلَهَ (یستحقُّ العباده) الاّ اللَّهُ»؛ هیچ خدایی مستحق عبادت نیست، مگر «الله» خداوند متعال. در این حال دیگر اشکالات گذشته وارد نمیشوند؛ زیرا استحقاق عبودیت را از اصنام نفی کرده و استحقاق عبودیت را برای «الله» اثبات کردهایم. در این فرض ما کاری با جهت امکان و وجود نداریم؛ زیرا اختلاف با مشرکین فقط در همین موضوع است.
انما الکلام در این است که مشرکین میگفتند: اصنام مستحق عبادت هستند؛ ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ﴾؛[5] چون کمک میکنند. ما هم ایشان را -که مستحق عبادت هستند- عبادت میکنیم تا به ما کمک کنند. لذا پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در جواب خواستند بفرمایند: هیچ چیز غیر از خداوند متعال صلاحیت پرستش و عبادت ندارد.
جواب به مطلب محقق بروجردی
ظاهرا بحث استحقاق عبادت -که ایشان داخل در خبر مقدر کرده- در خود معنای اسم داخل میشود؛ زیرا یکی از معانی معهوده «إِلَهَ» معبود است. این معنا اگر داخل در اسم باشد دیگر نمیتواند در خبر مقدر نیز داخل شود؛ زیرا ممکن نیست که مبتدا و خبر به یک معنا باشند. نمیتوان گفت: «القائم قائمٌ».
در ما نحن فیه نیز اسم «إِلَهَ» است که از ماده «ألهَیَ_ألهو» گرفته شده و یک معنای معهود این ماده معبود است. پس «لا إِلَهَ» به معنای «لا مَعبودَ» است. لذا استحقاق عبادت در خود اسم قرار گرفته و خبر نمیتواند «یستحق العباده» باشد. در نتیجه «لا إِلَهَ» به معنای «لا معبودَ» بوده و معبود به معنای «ما یستحق العباده» است.
در این حال خبر باید «موجودٌ» باشد. بنابراین معنای «لَا إِلَهَ الاّ اللَّهُ» میشود، هیچ مستحق العبادهای بهجز «الله» وجود ندارد.
با این بیان از یک طرف اصلاً وارد بحث امکان و امثال آن نمیشویم؛ چون بحث فقط در مورد عبادت است و از طرف دیگر معنای استحقاق العباده هم داخل در معنای اسم "لا" خواهد بود. لذا نمیتواند خودش خبر قرار گیرد.
در مورد کلمه «إِلَهَ» یا باید بگوییم: از ماده «ألهَیَ_ألهو» است و یا «وَلَه». «وَلَه» به معنای تحیّر است. در این صورت «إِلَهَ» به معنای موجودی خواهد بود که عقول عالم از درک آن در تحیّرند. اما این معنا در نظر عرف بعید است و أوفَق در نظر ایشان همان معنای اول است.
بررسی استثناء به «إِنَّمَا»ادات دیگر برای حصر و استثناء لفظ «إِنَّمَا» است.
میفرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[6] ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[7]
از مسلمات است که «إِنَّمَا» دلالت بر حصر دارد. « انما زیدٌ قائمٌ» و «انما زیدٌ شاعرٌ» یعنی این دو، صفات بارز زیدند.
در معانی بیان گفته شده که حصر اقسامی دارد؛ حصر قلب، حصر إفراد، حصر حقیقی، حصر صفت بر موصوف، حصر موصوف بر صفت. اینها بحثهای خوبی هستند که در تفسیر قرآن نیز بسیار مفیدند.
مخالفت فخر رازی با دلالت «إِنَّمَا» بر حصر در آیه شریفه ولایت
تنها کسی که مخالف دلالت «إِنَّمَا» بر حصر شده، فخر رازیست. جالب این است که مخالفت او با این معنا تنها در آیه ولایت است.
علت این است که مشیرٌ به در آیه شریفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» امیر المومنین علیه السلام است. این ملعون نتوانسته این معنا را تحمل کند و لذا ادعا کرده «إِنَّمَا» اصلا دلالتی بر حصر ندارد.
او برای استدلال بر مدعای خود به «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»[8] مثال زده و گفته: «لا شک ان اللعب و اللهو قد یحصلان فی غیرها»؛ لهو و لعب منحصر در حیات الدنیا نیست. پس هرچند که حیات الدنیا لهو ولعب است، اما این مطلب انحصار ندارد.
در آیه شریفه دیگری خداوند فرموده: ﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.﴾[9] در مورد این آیه فخر رازی میگوید: حیات الدنیا مثالهای مختلفی دارد و منحصر در این مثال نیست. لذا «إِنَّمَا» دلالتی بر حصر ندارد.[10]
و فیهاما ضمن جوابی نقضی میگوییم: به فرض که «إِنَّمَا» دلالت بر حصر نداشته باشد، اما قطعاً «ما» و «الاّ» دلالت بر حصر دارند. وقتی میگوییم: «ما زیدٌ الاّ قائماً» قطعا جمله دال بر حصر است. این مطلب اجماعیست و بحثی هم در دلالت این ترکیب وجود ندارد.
در مورد مناقشه اول او هم آیه دیگر میفرماید: ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾.[11] همین لعب و لهو که شما مناقشه داشتید، در ترکیب «ما» و «الاّ» هم آمده و مطلب در دلالت این ترکیب بر حصر اجماعیست. چطور این آیه را میخواهید درست کنید؟ به هر طریقی که حصر لعب و لهو را در ترکیب «ما» و «الاّ» درست کردید، در «إِنَّمَا» هم همان حرف را بزنید.
اما جواب حلی این است خود فخر رازی در همه آیاتی که «إِنَّمَا» دارند دلالت بر حصر را قبول کرده. اما به این آیه که رسیده شیطانش بر او مسلط گشته. والاّ در هیچکدام از آیاتی که حاوی «إِنَّمَا» هستند، چنین ادعایی ندارد. بلکه خود آیه لهو و لعب را در جای خودش که تفسیر کرده هیچ مناقشهای در دلالت «إِنَّمَا» ننموده و تنها به آیه ولایت که رسیده عصبیّت او را کور کرده و به این حرفها متوسل شدهاست.
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾[12] ﴿قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا﴾[13] ﴿قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ﴾[14] فخر در تمام این موارد دلالت «إِنَّمَا» را بر حصر پذیرفته، اما به آیه ولایت که رسیده خباثتش مانع شده و شیطان بر او مسلط گشته تا در دلالت «إِنَّمَا» بر حصر مناقشه نماید.