96/09/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث ضد/ حکم ضد خاص/ مسلک مقدمیت/ ادله مثبِتین
فرمایش محقق اصفهانی در اثبات مقدمیّتمحقق اصفهانی بر خلاف دیگران عدمالضد را در وجود ضد دیگر موثر دانسته و میفرماید: «ملاک التقدم و التاخر بالطبع ان لا یکون لاحد الشیءین وجودٌ الّا و للآخر وجودٌ، و لا عکسَ، بمعنی انه یمکن فرض وجود الآخر بدون وجود ذلک الشیء» ملاکِ اینکه بگوییم: یک چیز تقدّم بالطبع بر دیگری دارد، این است که وجود یک شیء، بر وجود شیء دوم متوقف باشد؛ بدون اینکه تحقق شیء دوم توقفی بر وجود و تحقق شیء اول داشتهباشد. مثال واضح آن جزء و کل است؛ هر زمان که کل وجود داشتهباشد، جزء هم موجود است. اما اگر جزء موجود باشد، ممکن است کُل هنوز کامل نگشته و موجود نباشد. لذا میتوان گفت: الجزء مقدم علی الکل.
اقسام تقدم بالطبعایشان سپس میفرمایند: این ملاک چهار قسم دارد و تقدم بالطبع در چهار مورد مشاهده میشود.
اول اینکه مقدم از مقوِّمات ذات ذیالمقدمه باشد. مانند جزء و کُل، جزء از مقوِّمات کل است؛ زیرا کُل از همین اجزاء تشکیل میشود.
دوم: اینکه مقدم در ایجادِ مؤخر، تاثیر داشتهباشد. مقتضی همیشه مقدم بر مقتضاست و امکان ندارد مقتضَا بدون مقتضِی محقق گردد؛ زیرا تحقق معلول بدون علت ممکن نیست. اما امکان وجود مقتضِی بدون مقتضَا وجود دارد؛ زیرا ممکن است دیگر شرایط معلول محقق نشدهباشند. مثلا ممکن است آتش باشد اما سوختنی محقق نشود. برای همین مقتضِی بر مقتضَا تقدم بالطبع دارد؛ لانه لا یوجَد المقتضَی بدون وجود المقتضِی و لکن المقتضِی یوجَد بدون وجود المقتضَی. لذا میگوییم: مقتضِی تقدم بالطبع دارد بر مقتضَا.
سوم: اینکه مقدم مصحِّح فاعلیّت فاعل باشد. چنین چیزی قهراً نسبت به معلول تقدم دارد؛ مانند مجاورت النار للحطب. فاعل، آتش است و مفعول، سوختن. مصحِّح فاعلیّتِ آتش نیز مجاورت است. لذا مجاورت، بالطبع بر سوختن تقدم دارد؛ چرا که با تحقق احتراق به وجود مجاورت پیمیبریم. اما اگر مجاورت محقق شود، معلوم نیست سوختنی هم در کار باشد؛ زیرا ممکن است هیزم تَر و خیس باشد. لذا میگوییم: مجاورت تقدم بر سوختن، طبعی دارد.
چهارم: این است که مقدَّم، متمِّم قابلیّت قابل باشد. این چنین چیزی نسبت به مفعول و معلول، تقدّم بالطبع دارد؛ مثلا حطبی که میسوزد باید خُشک باشد. اگر خیس باشد امکان سوختن ندارد، ولو آتش (مقتضِی) و مجاورت هم محقق باشند. پس عدم الرطوبه قابلیت قابل را برای آتش تصحیح میکند. این همان عدم المانع است که در علل اربعه خواندیم. پس عدم المانع، چون مصحِّح قابلیّت قابل است بر معلول تقدم بالطبع دارد. لایوجَد الاحتراق الا مع عدم الرطوبه. اما ممکن است عدم الرطوبه موجود باشد و با نبود آتش سوختنی هم ایجاد نشود. گفتیم ملاک تقدم بالطبع این است که وجود یکی بر وجود دیگری متوقف باشد، بدون اینکه وجود دوم بر وجود اول توقف داشتهباشد. در اینجا میگوییم: آن شیء دوم بر وجود اول تقدم بالطبع دارد. لذا عدم المانع هم بر وجود مقتضَی تقدم بالطبع دارد.
این چهار قسم، انواع تقدّم بالطبع هستند که محقق اصفهانی آنها را بیانکردهاست. تعریفی که اول از تقدم بالطبع ارائه کردیم نیز بر این چهار قسم منطبق است.
تطبیق مسئله بر ما نحن فیهاما در ما نحن فیه –که بحث از تقدم یک ضد بر ضد دیگر است- میبینیم که سفیدی متوقف بر عدم سیاهی است؛ زیرا اگر سفیدی موجود شود حتما عدم سیاهی هم وجود خواهد داشت؛ اما با موجود شدن عدم سیاهی نیز ممکن است سفیدی وجود پیدا نکند؛ مثلا اگر دیوار سُرخ باشد نه سیاهی وجود دارد نه سفیدی. یعنی عدم سیاهی بر سفیدی متوقف نبوده ولی سفیدی متوقف بر عدم سیاهی است. پس عدم سیاهی بر سفیدی تقدّم بالطبع داشته و ملاکِ تقدم بالطبع بر ما نحن فیه صادق است.
حالا سوال این است که ما نحن فیه از کدام قسم از اقسام اربعه تقدم بالطبع است؟
در اینجا محقق اصفهانی استنتاجی نموده و میفرماید: از این مطلب کشف میشود که عدم سیاهی همان عدم المانع برای سفیدی است؛ زیرا ما چهار قسم تقدم بالطبع داریم و ما نحن فیه تنها بر قسم چهارم یعنی تقدم عدم المانع بر مقتضا، سازگار است. در نتیجه عدم یک ضد برای ضد دیگر از مقوله عدم المانع خواهد بود.
البته ما این مطلب -که عدم الضد از مصادیق عدم المانع باشد- را کاملاً رد کردهایم. اما ایشان با بیانی جدید میخواهد ثابت کند که خیر، عدم احد الضدین، عدم المانع برای وجود ضد دیگر است.
میفرماید: «ان الضد لا یوجَد الا و قد وُجِد عدم الضد الآخر و لا عکسَ، لإمکان تحقق عدم الضد الآخر دون وجود ذلک. فعدم الضد متقدم طبعا علی وجود الضد الآخر. فمنشأه کون عدم الضد متمِّم لقابلیّۀ المحل لعروض الضد الآخر علیه» ایشان عدم المانع را به متمّم قابلیّت قابل تفسیر کرد. میگوید: این عدم سیاهی متمّم قابلیت قابل است؛ زیرا تا عدم سیاهی نباشد، دیوار قابلیّت سفیدی پیدا نمیکند. برای همین بر اساس تعریفی که از عدم المانع داشتند، ما نحن فیه را در موارد عدم المانع وارد کردند؛ زیرا تا عدم سیاهی نباشد، دیوار سفید نمیشود. پس عدم سیاهی مصحِّح قابلیّت قابل و از مصادیق عدم المانع است؛ مانند عدم رطوبت در حطب و خشب. پس عدم الضد بر وجود ضد دیگر تقدم بالطبع دارد.[1]
بازگشت اشکال دوربعد فرموده: اینجا یک دوری به نظر میآید و آن اینکه عدم سیاهی مقدمیّت داشته و در ایجاد سفیدی مؤثر باشد، مستلزم دور است؛ زیرا وجود سفیدی نیز مقدمه تحقق عدم سیاهی است؛ یعنی وجود سفیدی هم مانع سیاهی است. وجود سفیدی سیاهی را از بین میبرد و باعث میشود که عدم سیاهی محقق گردد. عدم سیاهی از برکت سفیدی محقق شده است. پس همانطور که عدم سیاهی مقدمه سفیدیست، سفیدی هم مقدمه عدم سیاهی است. این میشود دور،
این مطلب را صاحب کفایه فرموده و گفتند: تقدم احد الضدین بر ضد الآخر مستلزم دور است.[2] این ایراد بر آشیخ محمد حسین هم وارد میشود.
جواب محقق اصفهانی از اشکال دورایشان در جواب میفرماید: «فمدفوعٌ بان العدم لا یحتاج الی فاعلٍ و قابلٍ فهو لیس شیءاً قابلاً للتأثیر» یعنی للتأثّر «فلا توقف لعدم احد الضدین علی وجود الآخر، لا فعلاً و لا شأناً» این دوری که شما درست کردهاید دو طرف دارد؛ یک طرف این است که عدم سیاهی مقدمه وجود سفیدی است و طرف دوم این است که وجود سفیدی مقدمه عدم سیاهی است. میفرماید: این طرف دوم واقعیت ندارد و غلط است؛ زیرا وجود سفیدی هیچ علیّتی برای عدم سیاهی ندارد؛ عدم نه احتیاج به فاعل دارد و نه قابل؛ عدم باطل محض است. چیزی نیست تا معلول باشد. وقتی علّتی نباشد، اجزاء هم العلّه نیستند؛ تاثیر و تاثّری هم در کار نیست. لذا علیّت سفیدی برای عدم سیاهی غلط است؛ عدم سیاهی تاثّر بردارد نیست، نه به صورت تمام العلّه و نه به صورت جزء العلّه. علیّت و اجزاء العلّه همه متعلق به وجودند.[3]
و فیهما ایراد گرفته و گفتیم: این مطلب عجیب است. اگر شما این حرف را میزنید که عدم باطل محض است و هیچ تاثیر و تاثّری ندارد، پس باید در مورد اینکه عدم الضد، مقدمه ضد دیگر است نیز به طریق اولی همین حرف را بزنید. در حالی که خود عدم المانع از اجزاء علت تامه است، شما میگویید: عدم المانع مصحِّح قابلیت قابل است. اگر عدمی باطل محض است، چگونه میتواند مصحِّح قابلیّت قابل باشد؟
ایشان در پاسخ به دور میخواهد بگوید: عدم باطل محض است و تاثیر و تاثّر در عدم راه ندارد. حال آنکه بحث از ابتدا بر این مطلب است که عدم الضد برای وجود ضد دیگر مقدمیّت دارد؛ زیرا این عدم مصحِّح قابلیت قابل بوده و تقدم بالطبع دارد. اگر در پاسخ به دور بپذیریم که عدم باطل محض است و تاثیر و تاثّری ندارد؛ پس از اساس کلامتان خراب میشود؛ بالتبع نمیتوانید بگویید: عدم الضد بر ضد دیگر تقدم دارد؛ چرا که عدم الضد، عدم المانع و مصحِّح قابلیّت قابل است. این اوصاف متعلق به وجودات هستند. اما بر أعدام اثری وجودی مترتب نیست.
لذا آشیخ محمد حسین که مانند حضرت امام[4] میگوید: عدم باطل محض است، دیگر نمیتواند بگوید: عدم مصحِّح و تمتمِّم قابلیّت قابل است. عدم وقتی باطل محض باشد، چگونه تصحیح کند؟ مصححیّت و متمّمیت اثری است که از عدم صادر نمیشود. خودش عدم است و هیچ اثری هم ندارد.
اشارهای به پاسخ حضرت امام به ایشاناما مرحوم حضرت امام، همین مطلب آشیخ محمد حسین را اشارهکرده و در رد آن میفرماید: «و ما فی بعض التعلیقات –من ان عدم الضد من مصححات قابلیّه المحل لقبول القبول- فیه ما لا یخفی، لان قابلیّۀ المحل من شئونه فی وجوده من غیر دخالۀ عدم شیء فیها». میفرماید: عدم سیاهی دخالتی در قابلیّت دیوار ندارد. خود دیوار، هم قابلیّت سفیدی دارد و هم قابلیّت سیاهی را. اینکه دیوار سفید شود یا سیاه، بستگی به این دارد که کدام یک مقتضی داشتهباشند. مقتضی هر کدام که اقوی باشد، محقق میشود. دیوار نیز امتناعی ندارد و قابلیّت پذیرش هر دو را دارد. قابلیّت دیوار، محتاج هیچ مصحِّح و متمّمی نیست. در ثانی عدم اصلا صلاحیّت این را ندارد؛ زیرا باطل محض است. قابلیّت در خود ذات دیوار است و عدم الضد، دخالتی در قابلیّت دیوار ندارد.[5]