درس خارج اصول استاد جزایری

96/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث ضد/ حکم ضد خاص/ مسلک مقدمیت

مقدمه

صاحب کفایه برای رد مقدمیت و اثبات اینکه ضدین هم رتبه هستند به «کمال الملائمه»استدلال کرد. بین سیاهی و سفیدی تضاد هست و یکجا جمع نمی‌شوند؛ اما میان سیاهی و عدم سفیدی کمال الملائمه وجود دارد. این دو با هم جمع می‌شوند و هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند. ایشان از این مطلب نتیجه گرفت که یک چیز و عدم ضد آن در رتبه واحده هستند. [1]

جواب دادند که کمال الملائمه دلیل بر اتحاد در رتبه نیست؛ زیرا علت و معلول نیزم کمال الملائمه داشته و با هم جمع می‌شوند، اما هم رتبه نیستند. در جلسه گذشته این مباحث را بیان کرده و برخی توجیهات آن را از نظر گذراندیم.

توجیه سیدنا الاعظم

سیدنا الاستاد در توجیه کلام صاحب کفایه می‌فرماید: ممکن است اینگونه توجیه کنیم که عدم الضد حمل بر ضد دیگر می‌شود و این حمل دلالت بر اتحاد در وجود و عینیت دارد. وقتی دو چیز عینیت و اتحاد در وجود داشتند، دیگر اختلاف رتبی در آنها معنی ندارد؛ زیرا در صورت اختلاف رتبی، نمی‌توان یکی را بر دیگری حمل نمود. قابلیت حمل منوط بر اتحاد در رتبه است. اختلاف رتبه همیشه میان دو چیز است. حال آنکه اگر چیزی بر دیگری حمل شود، معلوم می‌شود آن دو با یکدیگر اتحاد دارند. لذا معنی ندارد که اختلافی در رتبه آن‌ها وجود داشته باشد.

سپس می‌فرماید: می‌توانیم به سفیدی بگوییم: «لا سواد» و این حمل، حملی صحیح است. ممکن است منظور صاحب کفایه از کمال الملائمه نیز همین باشد؛ زیرا کمال الملائمه تا حدی است که امکان حمل یکی بر دیگری وجود دارد. این حمل شایع صناعی و نشانه اتحاد در وجود است. اتحاد در وجود هم با اختلاف در رتبه سازگار نیست. پس در ضد و عدم طرف مقابل آن وحدت رتبه وجود دارد. با وجود وحدت رتبی هم ممکن نیست هیچ کدام مقدمه دیگری قرار گیرند.

سواد و بیاض بر هم صدق نمی‌کنند و قابل حمل نیستند. وقتی قابل حمل نباشند، خود بخود نقیض آن‌ها بر خودشان قابل حمل است. لذا می‌توان به بیاض گفت هذا لا سواد، و به سواد گفت هذا لا بیاض.[2]

جواب می‌دهند که آنچه گفته شد نقیض نیست. نقیض، سلب محصَّل است، نه سالبه معدوله. لا سواد و لا بیاض سالبه معدوله است در حالی که نقیض سواد و بیاض، عدم صدق است(نه صدقِ عدم) یعنی در خطاب سواد بگوییم: هذا لیس بِبَیاضٍ، و در خطاب به بیاض، بگوییم «هذا لیس بسوادٍ». اینکه شما می‌گویید: «هذا لا سواد» و «هذا لا بیاض» نسبتی ایجابی بوده که سالبه المحمول است. این نسبتِ ایجابی که سلب جزئی از محمول قرار گرفت، نقیض سواد و بیاض نیست. در نقیض سواد باید گفت:«هذا لیس بأبیض» و در نقیض بیاض باید گفت: «هذا لیس بأسود». چرا که نقیض صدق عدم الصدق است. لذا نقیض سواد و بیاض باید سلب تحصیلی باشد و آوردن ایجاد عدولی به عنوان نقیض مسامحه است.

ایشان سپس می‌فرماید: البته عرف این مسامحه را دارد و خطاب به بیاض کرده و می‌گوید: «هذا لا سواد» و در خطاب به سواد می‌گوید: «هذا لا بیاض». اما بالدقه الفلسفیه این مسامحه غلط است؛ زیرا لا اسود و لا ابیض حیثیّاتی عدمیّه‌اند و حیثیت عدمیه نمی‌تواند بر موجود حمل شود. حمل به معنای اتحاد است و حال آنکه عدم صلاحیت اتحاد با امری وجودی را ندارد. اتحاد و حمل از حالات موجودات هستند و چیزی که وجودی ندارد، چگونه به اتحاد ندارد شود. اتحاد و ثببوت شیءٍ لشیئ فرعُ ثبوتِ مثبَت له و فرع ثبوت مثبَت، امر عدمی‌ صلاحیّت اتحاد با چیز دیگری را ندارد. اتحاد لا اسودیّت بر ابیض و اتحاد لا ابیضیّت بر اسود هم همین‌گونه است.

لذا نقیض ضدین باید سلب محصّل باشد؛ چون سلبِ نسبت است و سلبِ نسبت و نفی اتحاد اشکالی ندارد. اما اگر بگویید: نقیض، سالبه المحمول است؛ این یعنی نسبتی بین ابیض و لا اسودو جود دارد. حیثیّتش لا اسود عدم است، اما چون می‌دانیم نسبت منتسبَینی می‌خواهد که موجود باشند و عدم شیئیّتی ندارد تا طرف نسبت قرار گیرد؛ اینکه می‌گوییم: «هذا لا اسود» و «هذا لا ابیض» مبنی بر مسامحه است.

اگر کسی بگوید: عدم مضاف، حظی از وجود دارد و می‌تواند طرف نسبت قرار گیرد. نیز می‌گوییم: در کلام شما هم مسامحه است. آن چیزی که حظی از وجود پیدا می‌کند، صورت ذهنی عدم است. لکن ما الان به دنبال ایجاد اتحاد در خارج هستیم. لذا قول به این‌که عدم مضاف حظی از وجود دارد هم مشکل را حل نمی‌کند.[3]

دلیل دوم صاحب کفایه در انکار مقدمیت

صاحب کفایه می‌فرماید: متناقضین در یک رتبه هستند. وجود و عدم چیزی همچون وجود البیاض و عدم البیاض نیز در رتبه واحده بوده و اختلاف رتبی ندارند؛ زیرا وجود و عدم یک شیء سبق و لحوقی بر یدیگر ندارند. ماهیت در رتبه واحده، یا متلبس به وجود می‌شود و یا متلبس به عدم. معنی ندارد که یکی سابق بر دیگری باشد؛ زیرا رتبه ماهیت نسبت به وجود و عدم علی السویه است. یعنی یا متلبس به این می‌شود یا آن. معنی ندارد که بگوییم: اول باید موجود باشد، بعد از آن معدوم شود؛ یا اول باید معدوم باشد و بعد متلبس به وجود شود.

ایشان سپس قیاس کرده‌است و می‌گوید: همانطور که متناقضین در رتبه واحده هستند، متضادین نیز همینطورند. تضاد بین دو امر وجودی است که مانند متناقضین قابل جمع نیستند، یک مرتبه می‌گویید: «بیاض و عدم بیاض» و بار دیگر می‌گویید: «بیاض و سواد» هر دو مانعه‌الجمعند. همانطور که می‌گویید: «بیاض و عدم بیاض» در رتبه واحده هستند «بیاض و سواد» هم مانند آن در یک رتبه‌اند. تفاوت تناقض و تضاد در این است که در تناقض یک طرف وجودی و طرف دوم عدمی است، اما در متضادین هر دو طرف وجودی هستند. اما در هر دو هیچ طرفی، علیّتی برای طرف مقابل ندارند و قابل جمع نیز نیستند. پس متضادین هم در رتبه واحده‌اند. «فكما أن قضية المنافاة بين المتناقضين لا تقتضي تقدم ارتفاع أحدهما في ثبوت الآخر» همه قبول دارند که متناقضین دررتبه واحده هستند و هیچ کس نگفته که احدهما تقدم و علیت برای دیگری دارد «كذلك في المتضادين»[4]

و فیه

این بیان، قیاس مع الفارق است؛ زیرا در نقیضین ارتفاع احدهما به شرط وجود دیگری است، بخلاف ضدین. در ما نحن فیه ما به دنبال انکار مقدمیت هستیم. در «سیاهی و عدم سیاهی» ارتفاع هیچ کدام مقدمه تحقق دیگری نیست؛ زیرا ارتفاع هر کدام عین وجود دیگریست. عین یک چیز چگونه می‌تواند مقدمه خود قرار گیرد؟ ارتفاع احدهما عین وجود دیگری است و تقدم و تاخر در شیء واحد امکان ندارد. ارتفاع سیاهی، عین عدم سیاهی است و ارتفاع عدم سیاهی عین سیاهی. لکن مقدمیت نشانه اثنینیّت است حال آنکه در نقیضین ارتفاع کلٌّ منهما عین وجود دیگری است.

اما در ضدین ارتفاع یکی از طرفین، عین وجود طرف دیگر نیست؛ زیرا در بسیاری موارد طرف ثالثی نیز وجود دارد. در سیاهی و سفیدی که ضدین هستند ارتفاع سیاهی ممکن است به سفیدی یا به سرخی باشد یا رنگی دیگر باشد. پس قیاس نقیضین به ضدین قیاسی مع الفارق است.

در ضدین بلا ثالث نیز مطلب همین است؛ زیرا حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد. وقتی تضاد اقتضای تقدم و تاخر رتبی نداشت، دیگر نمی‌تواند دلیل برای مقدمیت قرار گیرد. ارتفاع احد الضدین در ضدین بلا ثالث با وجود ضد دیگر ملازمه دارد، اما در ضدین مع الثالث ملازمه ندارد. بخلاف نقیضین که ارتفاع احدهما بعین وجود دیگری است.

توجیه محقق خوئی برای کلام صاحب کفایه

مرحوم آخوند گفتند: چون در نقیضین، ارتفاع احدهما برای طرف دیگر مقدمیت ندارد، در ضدین هم باید گفت که مقدمیتی وجود ندارد. محقق خوئی در صدد توجیه این کلام ایشان بر آمده و فرموده: شاید منظور این باشد که احد الضدین با ضد دیگر رتبه واحدی دارد و هیچ کدام مقدمه دیگری نیست. هر چیزی هم با عدم -و نقیض- خود در رتبه‌‌ای واحد است. پس با توجه به اینکه سفیدی و سیاهی که ضدین هستند در یک رتبه‌اند، و همچنین سیاهی و عدمش که نقیضند رتبه واحد دارند، می‌توان به یک قیاس مساواتی رسید و گفت: «مساو المساوی مساوٍ». این به اثبات می‌رسد که سفیدی رتبتاً با سیاهی مساوی است. چون سیاهی هم با عدم خود رتبتاً مساویست، پس سفیدی با عدم سیاهی در یک رتبه و مساوی هستند. لذا هیچ کدام نمی‌تواند مقدمه دیگری باشد. [5]

رد ایشان بر توجیه

سپس می‌فرماید: البته این هم غلط است. زیرا هرچند قیاس مساوات در زمان و مکان و امثال آن جاریست، لکن در رتبه جاری نمی‌شود. در ظرف رتبه قیاس مساوات صادق نیست؛ زیرا ما به کرّات می‌بینیم که دو چیز در رتبه مساوی هستند، اما با شیء سوم در رتبه اختلاف دارند. مثلا یک و دو هم رتبه هستند دو و سه هم در یک رتبه هستند، اما در عین حال یک و سه رتبه واحدی ندارند. مثلا کلیدی دردست راست ما است، بین حرکت دست راست و مفتاح در رتبه تساوی وجود ندارد؛ زیرا حرکت ید، علت حرکت مفتاح است. وقتی دست راست را حرکت می‌دهیم، دست چپ را نیز همزمان می‌چرخانیم. الان حرکت دست راست و چپ ما هم رتبه و مساویند. در این حال حرکت دست چپ ما و مفتاح نیز در یک رتبه‌اند؛ زیرا کلید در دست راست ما بوده میان دست چپ و کلید رابطه علّی وجود ندارد. با این حال کسی نمی‌گوید: چون دست راست رتبتاً مساوی دست چپ است و دست چپ مساوی مفتاح، حرکت دست راست و مفتاح هم رتبتاً مساوی هستند. هر چند دست چپ هم با کلید و هم با دست راست مساوی است، اما با این حال قاعده مساوات جاری نیست.

قاعده مساوات در زمان و مکان جاری می‌شود؛ مثلا اگر ثابت کردیم که آمدن زید از سفر مساوی با صبح شنبه و صبح شنبه هم مساوی با تولد پسر عمرو است، ثابت می‌شود مجیء زید، زماناً مساوی است با تولد پسر عمرو؛ مشکلی هم نداریم. اما ملاک مسئله رتبه مسئله علیّت است. هر کجا علیّت باشد، تقدم و تأخر رتبی وجود دارد. موضوعات مساوی همه در یک رتبه نیستند؛ زیرا ممکن است میان برخی تقدم و تاخر رتبی باشد. همانطور که گفتیم: میان حرکت دست راست و چپ علیّتی نیست. همچنین میان دست چپ و کلید نیز علیّتی وجود ندارد. لکن با این حال نمی‌توانیم در رتبه قیاس مساوات را جاری نموده و بگوییم: دست راست و کلید، هم رتبه هستند؛ زیرا میان دست راست و کلید رابطه علّی وجود دارد در عین حالی که هر دو با دست چپ مساوی در رتبه هستند.

در نهایت محقق خویی فرمود: قاعده مساوات در موضوع رتبه جاری نمی‌شود.[6]


[1] کفایه الاصول، الآخوند محمد کاظم الخراسانی، ج1، ص130.
[2] مناهج الوصول، الامام الخمینی، ج2، ص10.
[3] مناهج الوصول، الامام الخمینی، ج2، ص10.
[4] کفایه الاصول، الآخوند محمد کاظم الخراسانی، ج1، ص130.
[5] محاضرات فی الاصول، السید ابوالقاسم الخوئی، ج3، ص21.
[6] محاضرات فی الاصول، السید ابوالقاسم الخوئی، ج3، ص21.