درس خارج اصول استاد جزایری

96/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبحث ضد/ حکم ضد خاص/ مسلک مقدمیت

مقدمه

در جلسه گذشته گفتیم: در اثبات حرمت ضد خاص دو مسلک وجوددارد؛ یکی مسلک تلازم و دوم مسلک مقدمیّت. هر دو مسلک متفرع بر منهی عنه بودن ضد عام هستند؛ یعنی به علت حرمت و منهی عنه بودن ضد عام، ضد خاص نیز حرام و باطل است. لذا امر به ازاله مقتضی منهی عنه بودن نماز نیز هست.

بحث ما در طریقه احراز این نهی است. بحث تلازم را خواندیم و رسیدیم به بحث مقدمیت.

حرمت ضد خاص به خاطر مقدمیتچند مقدمه گفته اند. یکی اینکه «ترک الضد مقدمۀٌ لفعل ضدّه»؛ یعنی اتیان ازاله مقدمه ای دارد که عبارت است از ترک الضد. ضد ازاله، نماز است و ترک نماز مقدمه برای فعل ازاله؛ چار که اگر با اشتغال به نماز، ازاله غیر مقدور خواهد شد. به عبارت دیگر قدرت بر ازاله متوقف بر ترک نماز است. معنای مقدمیت هم همین است. مقدمه چیزی است که باعث تمکُّن از ذی المقدمه باشد. در اینجا هم ترک نماز موجب تمکُّن از ازاله است. پس ترک الصلاه مقدمه مقدمه می شود برای ازاله.

مقدمه دوم این است که «مقدمه الواجب واجبٌ». پس ترک الضد از باب مقدمیّت واجب خواهد بود.

مقدمه سوم این است که وجوب هم همان امر است. لذا ترک الضد –که از باب مقدمیت واجب شد- هم امری دارد؛ یعنی در ما نحن فیه که ترک الصلاه واجب است، خود ترک الصلاه نیز امری دارد. این امر هم مقتضی نهی از ضد خود است. ضد این امر، ترکِ "ترک الصلاه" می شود که منحصر است در فعل الصلاه؛ زیرا برای اعدام معدوم، باید بدیل آن را ایجاد نمود. با این بیان فعل الصلاه نیز منهی عنه خواهد شد.

برای همین به کمک این سه مقدمه ثابت کردند که فعل الصلاه منهیٌ عنه و باطل است. این همان نتیجه‌ای است که ما از اول به دنبال آن بودیم.

پس ترک "الصلاه مقدمۀ للازاله" و "مقدمۀ الواجب واجبۀ" و "الوجوب بمعنی الامر و الامر بشئ یقتضی النهی عن ضده". بنابراین امر به ترک الصلاه، مقتضی نهی از ضد آن، یعنی فعل الصلاه است.

و فیه

این مقدمات را ما قبلا اشاره و رد کرده‌ایم. قبلا گفته‌ایم: ما مقدمیّت ترک الضد را قبول نداریم. در مورد وجوب مقدمه واجب هم بحث زیاد است. بسیاری آن را نیز قبول ندارند؛ البته بر حسب مبانی مختلف فرق می کند. نظر ما تبعا لمحقق الاصفهانی[1] این است که وجوب مقدمه واجب است؛ البته واجب به معنای لابدیّت عقلی، نه وجوب شرعی. اما مرحوم آخوند آن را واجب شرعی می داند.[2] به هر حال مسئله، اختلافیست.

اصل مسئله پاسخ به این سوال است که آیا ترک الضد، برای فعل ضد دیگر مقدمیّت دارد ؟ مثلا بنا باشد دیواری سفید یا سیاه باشد؛ سفیدی و سیاهی نیز ضدین باشند؛ آیا ترک سیاهی مقدمه برای سفیدی است؟ اگر این مقدمیت در ضدین وجود داشته باشد، دیگر اختصاصی به مباحث شرعیه نداشته و همه جا جاری می شود. لکن وقتی ما اضداد را که نگاه می کنیم، می بینیم که مقدمیّتی میانشان نیست؛ مقدمیّتی در عدم سفیدی و وجود سیاهی یا در عکس آن دیده نمی شود؛ چرا که مقدمه در طول ذی المقدمه است. حال آنکه ضدین هم عرض یکدیگرند و توقفی میانشان وجود ندارد. سفیدی نسبت به وجود سیاهی و نسبت به عدم سیاهی هم عرض است. بر همین اساس ما به طور کلی مقدمیّت را در ضدین منکریم.

بله، وقتی سفیدی باشد خود بخود سیاهی وجود ندارد. اما علت، غلبه علت سفیدیست. علت سفیدی اثر گذار است. اما اینکه خود سفیدی و سیاهی وجوداً و عدماً نسبت به هم مقدمیتی داشته باشند، این خلاف واقع است.

استدلال قائلین به مقدمیّت

قائلین به مقدیمت برای استدلال بر کلام خود می گویند: علت تامه هر چیزی مرکب از چند جزء است که به مجموع این اجزاء علت تامه می گویند. این اجزاء مقتضی و شرط و عدم المانع هستند (البته معد -یعنی "ما یقرِّب الفاعل الی الفاعلیّۀ او القابل الی القابلیّۀ"- را هم از اجزای علت تامه دانسته اند. لکن الان ربطی به بحث ما ندارد.) پس عدم المانع از اجزاء علت تامه است. آتشی که هیزم را می سوزاند، علت تامه سوختن است. سوختن هیزم معلولی است که علت تامه‌اش سه چیز است؛ "آتش" مقتضی است، "مجاورت" شرط است و "عدم رطوبت" هم عدم المانع است؛ زیرا هیزم خیس نمی سوزد.

در ما نحن فیه نیز اضداد، مانع وجود یکدیگر اند. لذا و با تجه به اینکه عدم المانع از مقدمات علت تامه است، عدم الضد نیز برای وجود ضد دیگر مقدمه است.

و فیه

پاسخ این کلام هم در کفایه[3] و هم در کتب دیگر آمده‌است. در این عدم المانع، شرحی وجود دارد که اگر فهمیده شود، بطلان این استدلال هم فهمیده خواهد شد.

مانع «یزاحم المقتضِی ان یوثِّرَ فی المقتضَی». شأن آب این است که ضد آتش و مُخِل در علیّت و تاثیر آن است، به این معنی عدم الماء برای آتش عدم المانع است. اما هرچند که اضداد با هم جمع نمی شوند، اما هیچ کدام مُخِل در علیّت دیگری نیست. سفیدی که بیاید سیاهی خود بخود نمی آید؛ نه اینکه وجود سیاهی برای سفیدی ممانعت یا مزاحمتی داشته‌باشد. هیچ کدام بنفسه مزاحم علّت دیگری نیست. اما چون با هم جمع نمی شوند، علّت هر کدام که بیاید دومی خود بخود منتفی می گردد.

پس اگر عدم المانع را درست تصویر کنیم، می بینیم که منطبق بر اضداد نیست. رطوبت چوب، مخل در اقتضای آتش است، به این می گویند مانع. اما اضداد که همه وجودشان در رتبه متاخره است. زمانی که مقتضی یکی از آن‌ها بخواهد اثر کند، دیگری وجودی ندارد تا در علّیت آن اخلال کرده و تاثیر گذارد.

این حرف صحیح است. جواب اصلی استدلال قائلین به مقدمیت نیز همین است. افعال ارادی انسان‌ها هم همین‌طور است. زمانی که انسان اراده می کند که نماز بخواند، خود اراده علت تامه است و نمی توان گفت که ازاله از نماز ممانعت می‌کند و مانع اتیان آن است. ازاله خود بخود مُنترِک است؛ چرا که در رتبه متاخره قرار دشته‌است. در رتبه اراده نه نماز وجود دارد نه ازاله و هر کدام که اراده شود، همان در خارج محقق می گردد. علت اراده‌ی فاعل است. نه نماز و نه ازاله در رتبه وجود نیستند. این دو با اراده من احدهما وجود پیدا می کنند. اراده به هر کدام که تعلق بگیرد دومی خود بخود منعدم خواهد بود و از این بابت است که علت ندارد. وضعیت اضداد -چه در افعال انسان و چه در امور تکوینیه خارجیّه- اینگونه است.


[1] نهایه الدرایه، الشیخ محمد حسین الاصفهانی، ج3، ص353.
[2] کفایه الاصول، الآخوند محمد کاظم الخراسانی، ج1، ص89.
[3] کفایه الاصول، الآخوند محمد کاظم الخراسانی، ج1، ص130.