درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: طلب و اراده /اوامر
    تسمیه اراده به جای طلب
نظریه محقق نائینی را جلسه قبل بیان کردیم، نظرایشان صحیح می باشد، چون مبادی اراده، غیر اختیاری بوده، پس خود اراده هم غیر اختیاری است، لذا محقق نائینی فرمودند بعد از شوق مؤکد، نوبت به یک حالتی می رسد که اختیاری است، و افعالی که انسان انجام می دهد مستند به آن حالت می شوند، لذا انسان در افعالش مجبور نیست بلکه به فاعلیت نفس، آن افعال را انجام می دهد. منتهی یک بحثی در تسمیه داریم و آن اینکه ایشان می فرمایند این حالتی که بعد از اراده، برای نفس پیش می آید اسمش «طلب» می باشد، که همان «حمله النفس» است. یعنی نفس، خودش به سمت فعل حرکت می کند. [1]
لکن ما ترجیح دادیم که این حالت را طلب نمی گویند، چرا؟ زیرا معنای لغوی و عرفی طلب، بر خودِ تصدی منطبق می شود، «طلب العلم»، «طلب الضالّه»، اینها به معنای همان حرکت عضلاتی است، که انسان در راه به دست آوردن چیزی انجام می دهد، لذا اصطلاحا به آن حالت نفسانی، طلب نمی گویند.
پس این حالت اختیاری و این «حمله النفس» که بعد از شوق موکد به وجود می آید را چه بگوییم؟ صحیح این است که این حالتِ اختیاری خودِ اراده است. و اینکه چون مبادی اراده، غیر اختیاری است خودش هم الزاما باید غیر اختیاری باشد حرف صحیحی نیست، کما اینکه از برخی محققین مانند علامه طباطبایی برای من نقل کردند که مبادی اراده، علت تامه اراده نیستند، اگر مبادی اراده را علت تامه دیدیم بله، لاجرم باید اراده، غیر اختیاری باشد، چون مبادی اش غیر اختیاری هستند.
لکن به نظر ما این مبادی برای حرکت عضلات مُعِد هستند، نه علت تامه، ما این علیت تامه را منکر می شویم و به نظر ما بعد از تحقق شوق موکد، هنوز برای انسان یک مرحله فاعلیت بالاختیار باقی است، این همان «اراده» است. اتفاقا اصطلاح اراده در اینجا بیشتر مصطلح است تا طلب، چون نه در حکمت، نه در لغت و نه در عرف، اصطلاح طلب، اصطلاح آشنایی نیست، به خودِ نفس فعل خارجی و حرکت العضلات در خارج، طلب می گویند، وقتی گفته می شود «طلب المال» یا «طلب الضالّه» اصلا ناظر به حالت نفسانی نیست، بلکه ناظر به افعال خارجی است، فلذا آنچه در نزد عرف واهل لغت، مترادف با اختیار است، اراده است، نه طلب، طلب همان حرکت عضلات خارجی است، لذا ما این تسمیه را می پسندیم.

بازبینی اتحاد طلب و اراده
اکنون فرمایش صاحب کفایه را مرور می کنیم، ایشان فرموده بود: طلب حقیقی همان اراده حقیقیه و طلب انشائی همان اراده انشائیه است،[2] با این بیان که گفتیم معلوم می شود این فرمایش هم صحیح نیست، چرا؟ زیرا طلب حقیقی، عبارت شد از تصدّی خارجی و حرکت العضلات، در حالی که اراده حقیقیه از صفات نفس است، لذا اینجا ما از صاحب کفایه جدا می شویم.
اما طلب انشائی یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی انسان چیزی را تصور کرد، در ابتدا تصور الفایده می کند، سپس تصدیق به فایده، بعد به آن هیجان و رغبت پیدا می کند، سپس عزم و جزم و بعد از آن، الشوق الموکد المستتبع لتحریک العضلات، بعد از اینها تحریک عضلات است (که گفتیم طلب حقیقی همین تحریک عضلات است) حالا اگر مولایی عبدی داشت، به جای اینکه خودش فعل را انجام دهد، امر می کند به عبدش آن را انجام دهد، اینجا حرکت العضلات منحصر می شود در عضلات زبان، نه جوارح، و به آن امر، طلب انشائی می گویند.
تا اینجا مطالبی که بیان کردیم، موافق با محقق خوئی بود، لکن از این جا به بعد نظر ما با ایشان متفاوت خواهد بود، چرا؟ در باب انشاء ما می گوییم، انشاء «ایجاد المعنی باللفظ» در عالم انشائیّات است،  انشائیّات مانند زوجیّت، در عالم خارج که ما زوجیّت و ملکیّت نداریم بلکه اینها مربوط به عالم انشاء هستند، که با تلفظ ما در آن عالم، ایجاد می شوند.
 لکن ایشان انشاء را ایجاد نمی داند، بلکه می فرمایند انشاء ابراز است، ابرازِ اعتبار، یعنی انسان ابتدا زوجیت را اعتبار می کند، سپس با گفتن انکحت و زوجتُ آن اعتبارِ را، ابراز می کند، پس طبق مبنای ایشان دیگر با تلفظ، چیزی ایجاد نمی شود، لفظ صلاحیت ندارد موجِد چیزی باشد، بلکه فقط صلاحیت ابراز دارد، زوجیّت و ملکیّت فعل نفس است. و در نفس اعتبار می شود که با گفتن زوّجتُ و انکحتُ ابراز می شود.
این مبنا را ما قبول نداریم و مبنای مشهور در نظر ما ارجح است، انسان با گفتن زوّجتُ و انکحتُ می خواهد علقه زوجیّت و ملکیّت را در عالم انشاء ایجاد کند.


[1]  فوائد الاصول، محمد حسین غروی، ج1، ص131.
[2]  کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ص64.