درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی ادله وضع برای اعم/مشتق
استدلال سوم اعمی ها
بحث در استدلال اعمی به آیه شریفه «لا ینال عهدی الظالمین»[1] بود. وجه استدلال نیز این بود که با توجه به آنکه زمانی که اشخاصی که سابقه ظلم داشتند، امامت مسلمین را به عهده گرفتند ظالم نبودند و مسلمان بودند، پس زمانی می توان به این آیه برای رد امامت اینها استدلال نمود که مشتق اعم از منقضی باشد تا عنوان ظالم بر ایشان صدق کند.
جواب داده شده:  نیاز نیست موضوع ظالمیت اعم از منقضی باشد، بلکه آن موقع که متلبس به ظلم بودند در همان زمان محکوم شدند به حکمی که عام و مستمر است و آن حکم سلب صلاحیت امامت است تا آخر عمر، همان موقع که شخص بت پرستی کرد، حکم سلب صلاحیت شامل او شد. این حکم عام است ولو اینکه موضوع زائل گردد.
حالِ این قضیه حالِ ملاقی نجاست است، ملاقات ممکن است یک لحظه باشد اما نجاستِ آن استمرار دارد، یعنی حکم سلب صلاحیت در ما نحن فیه نیز همینطور است.
بررسی مدعای فخر رازی پیرامون آیه
محقق نائینی از فخر رازی نقل می کند: فخر اعتراف کرده که این استدلال درست است و این آیه دلالت بر عدم صلاحیت خلفای ثلاثه دارد. لکن محقق خوئی در محاضرات می فرماید: این نسبتی که محقق نائینی به فخر رازی داده صحیح نیست.[2]
فخر رازی چنین گفته است: «ان الروافض استدلوا بآیه من اوجه ثلاثه: الاول ان المظالم الصادره منهم حال کفرهم اوجب صدق الظالم علیهم فلا ینالون الامامه فی ذلک الوقت البته فلا یصلحون للامامه مطلقا» پس از این بابت است که کسی که بت پرستی کند ظالم بوده و ظلم علی النفس و علی الرب نموده است.
«الثانی انکم حیث لا تقولون بعصمتهم فتجوزون علیهم الذنب بالباطن و الذنب ظلم و الظالم لا یکون اماما فما لم یعرف عصمتهم المودی الی ترک الظلم  قطعا لا یمکن الحکم بامامتهم قطعا» می گوید حتی اهل سنت هم قائل به عصمت اینها نیستند، سپس فخر از زبان ما نقل می کند: حالا که قائل به عصمت اینها نیستید پس ذنب در مورد اینها محتمل است، وقتی چنین احتمالی در کار باشد مساله از جنس شبهه مصداقیه شده، لذا نمی توان حکم قطعی به امامت نمود، یعنی چنانکه ممکن است امام باشد همچنان نیز ممکن است امام نباشند.
بنا بر استدلالی که فخر رازی آورده است ما نمی توانیم به طور قطع حکم کنیم، در حالی که اهل سنت حکم قطعی می کنند و حکم آنها خلاف مفاد آیه است.
«الثالث من المعلوم انهم کانوا مشرکین و قد قال الله تعالی ان الظلم لظلم عظیم و الظالم لا ینال عهده و حیث ان الظالم من وجد منه الظلم فی زمان فهو صادق علیه حتی بعد زوال الشرک» استدلال سوم ارتباطی با استدلال دوم ندارد، بلکه این استدلال در بحث خودمان است، یعنی بنا بر اعم بودن مشتق از ما انقضی طرح گردیده است. بنا بر اعم بودن مشتق کسی که در برهه ای از زمان مشرک بوده تا آخر عمر صدق ظالم بر اوصادق است. خداوند هم فرموده: لا ینال عهدی الظالمین، لذا عهد امامت به این منقضی نمی رسد.
ایشان این سه استدلال را از زبان ما مطرح کرده است. [3]
و فیه
ما در جواب می گوییم:  ما اعمی نیستیم و این استدلال ها را نیز قبول نداریم، بلکه ما استدلال چهارمی داریم و آن اینکه:
مشتق حقیقت در خصوص متلبس است، اینها زمانی تلبس داشته اند و در همان زمان که متلبس بوده اند، مشمول حکمی اعم از زمان تلبس و زمان انقضا شدند. بنابراین ما مشتق را اعم ندانسته ولی حکم را اعم می دانیم، مانند حکم ملاقات نجاست، ملاقات لحظه ای بوده و تمام شده در حالی که حکمِ نجاستِ آن دوام دارد، شرک هم روح اینها را متنجس به نجاستِ شرک کرده که این نجاست باقی می ماند، کما اینکه در آیه شریفه هم از بتها به نجاست تعبیر شده، «واجتنبوا الرجس من الاوثان»[4]، در جای دیگر می فرماید «یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلا یقرب المسجد الحرام بعد عامهم هذا»[5] نظر ما همین استدلال چهارم است که فخر رازی اشاره ای به آن ننموده است.
اشکال فخر رازی به تفسیر ما از آیه
فخر رازی در ادامه در صدد جواب بر آمده و مثال می آورد به اینکه اگر کسی قسم خورد که به کافر سلام نکند، بعد مومنی را پیدا کرد که قبلا کافر بوده است و به او سلام کرد، به طور قطع حنث قسم ننموده است.
کاملا مشخص است وی استدلال ما را منحصر در مسئله مشتق کرده و به همان هم جواب می دهد که مشتقات مانند ظالم و کافر بر منقضی صدق نمی کنند، لذا وقتی شخصی که قسم خورده، به مسلمانی که قبلا کافر بوده سلام کند، حنث نذر صدق نمی کند. فخر رازی با این کلام می خواهد به ما جواب دهد. البته این جواب نسبت به استدلال سوم درست است، اما استدلال ما این چیزی نیست که او پاسخ می دهد.
و فیه
اما استدلال دیگری که فخر رازی جواب آن را نیز نداده، استدلال دوم خودش است، که گفت: ما معتقد به عصمت اینها نیستیم لذا اینها جایز الذنب هستند، وقتی گناه کار بودنشان محتمل باشد ظالم بودنشان هم محتمل می شود، در چنین جایی شبهه مصداقیه است و نمی توان در شبهه مصداقیه خود عام رجوع به عام نمود. مثلا در اکرم العلما اگر ما نمی دانیم زید عالم است یا نه، اکرامش هم واجب نیست. لذا حکم امامت اینها هم مشکوک می شود و در نتیجه نمی توانیم حکم به امامت اینها کنیم.
مثال صحیح ایشان این است که یک کسی کافر بوده بعد به ظاهر مسلمان شده ولی ما احتمال می دهیم در منزل همان ستارگان و بتها را می پرستد، اگر ما قسم بخوریم که فقط به مسلمان سلام کنیم آیا سلام به این آقا برای ما کفایت می کند؟ خیر کافی نخواهد بود، لذا استدلال ایشان در «ثانیا» بسیار استدلال خوبی است و خود او هم به آن جواب نداده.
مهدی جامعی


[1]بقره/سوره2، آیه124.
[2]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خوئی، ج1، ص262.
[3]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خوئی، ج1، ص262.
[4] حج/سوره22، آیه30.
[5] توبه/سوره9، آیه28.