درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:جریان مشتق در اسم زمان/مشتق
الثانی، جریان مشتق در اسم زمان
تا اینجا هر چه خواندیم بحث اول مشتق در کفایه بود، جناب آخوند در ادامه می فرماید: «ثانیها قد عرفت انه لا وجه لتخصیص النزاع ببعض المشتقات الجاریه علی الذوات الا انه ربما یشکل بعدم امکان جریانه فی مثل الزمان»، بحث مشتق بر سر این است که آیا مشتق شامل ما انقضی عنه التلبس هم می شود یا نه، پس ما یک ذاتی باید داشته باشیم که وقتی مبدا زائل می شود خودش باقی بماند، پس در مشتق برای صدق انقضاء، بقاء ذات لازم است. اما اگر خود ذات در حال تصرّم باشد و باقی نماند آیا باز هم نزاع مشتق جاری خواهد بود یا خیر؟ کلام در اسم زمان است، زمان لحظه به لحظه در حال از بین رفتن است و موردی نداریم که زمان ذاتش باقی بماند ولی مبدا از بین رفته باشد، ما هیچ زمانی نداریم که باقی بماند.
مثلا اگر در ذات دیروز متلبّس بوده و امروز متلبس به آن ذات نباشد، امروز زمان دیگری است غیر از دیروز. این نکته که بیان شد از صاحب فصول است. ایشان از این بیان استفاده کرده که نزاع در مثل اسم زمان جاری نیست، مثلا در روز جمعه نماز جمعه واجب بوده، پس ظرف نماز جمعه روز جمعه است، آیا در روز شنبه می توانیم بحث مشتق را جاری بدانیم و بگوییم مبدا منقضی شده ولی ذات باقی و در نتیجه نماز جمعه هنوز هم واجب است؟ خیر، زیرا ذات عوض شده و این زمان، زمانی جدید و مغایر با آن زمان گذشته است، لذا صاحب فصول فرموده اند: در چنین مواردی نزاع مشتق جاری نیست.
جواب مرحوم آخوند
اصل این مطلب درست است لکن صاحب کفایه از راههای دیگر می خواهد جواب بدهد.
ایشان در ابتدا می فرماید: ما یک بحث مفهومی داریم و یک بحث مصداقی و الان ما در صدد بیان این مفهوم مشتق هستیم. مثلا می گوییم: مفهوم مشتق آن ذاتیست که بعد از زوال مبدا هنوز بقاء داشته باشد، مفهوم مشتق ذاتی است که دوام داشته باشد تا زمان انقضاء تلبّس. ایشان فرموده: به لحاظ مصداقی حرف صاحب فصول درست است زیرا زمان یک چیز متصرّمی است  ممکن است خیلی چیزهای دیگری هم به لحاظ مصداقی از بحث خارج شوند لکن بحث ما بحثی مفهومی است.
مثلا شما برای ممتنع الوجود وضع لفظ می کنید، مفهوم هم دارد، در حالی که در خارج مصداقی ندارد، در این حال آیا می گویید که چون مصداق ندارد نمی توان بحث مفهومی برای آن کرد.
لذا بحث ما مصداقی نیست، بلکه بحثی مفهومی است، هیئت مشتق موضوع است برای اعم از ما انقضی عنه التلبّس، این مطلب به کلّیتش صحیح است و ما کاری با مصادیق نداریم. شما آمدید مصداقی را پیدا کردید که ذات آن با انقضاء مبدا از بین می رود، بله کلام شما در مصداق صحیح است، لکن اینکه در مصادیق کجا ذات باقی می ماند و کجا باقی نمی ماند، بحث دیگری است و ربطی به بحثِ الانِ ما ندارد.
ایشان مثال می زنند به لفظ جلاله «الله»، که یک قول است که این لفظ علَم برای ذات باری تعالی باشد، قول دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه این لفظ اسم جنس است که برای کلّی واجب الوجودی که مُستجمع جمیع صفات کمالیّه است وضع شده. اگر ما قائل به قول دوم باشیم، آیا کسی می تواند اشکال کند که این لفظ فقط یک مصداق دارد و آن وجود مقدس باری تعالی است،پس چگونه برای کلی وضع شده در حالی که فقط یک مصداق دارد؟ کلی آن است که قابل صدق بر کثیرین باشد این لفظ مصداق واحد دارد «لو کان فیهما آله الا الله لفسدتا» پس چون یک مصداق بیشتر ندارد نمی تواند وضع برای کلی شده باشد، آیا این اشکال صحیح است؟
خیر، زیرا در مقام وضع و مفهوم، لفظ برای کلی وضع می شود، ولو اینکه در خارج تنها یک مصداق داشته باشد. ما نحن فیه هم همین طور است، یعنی این لفظِ مشتق، برای مفهوم وضعِ شده و مانعی ندارد که این مفهوم گاهی اصلا مصداق نداشته باشد.[1]


[1]  کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ص40.