درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : مقدمات/ امکان الاشتراک و وقوعه 
امکان الاشراک و وقوعه
اشتراک لفظی به معنای تعدد وضع است، یعنی یک بار برای این معنی وضع شده و بار دیگر برا معنای دیگر، مانند اعلام شخصیه که هر بار برای یک نفر وضع شده است، اما اشتراک معنوی آن است که فقط یک بار وضع شده اما موضوع له معنای جامعی است که بر مصادیق مختلف قابل انطباق است، لفظ فقط یک بار وضع شده برای آن جامع، هر جا کلمه اشتراک بدون قرینه آورده بشود مراد اشتراک لفظی است نه معنوی کما اینکه محل بحث ما هم همین است.
صاحب کفایه می فرماید «الحق وقوع الاشتراک للنقل» وقتی به لغت مراجعه می کنیم می بینیم که برای یک لفظ معانی مختلفی ذکر شده و از اینجا معلوم می شود که وضعهای متعددی برای آن صورت کرفته است.
دلیل دوم ایشان تبادر است، مثلا وقتی می گویید «احمد» هم تبادر در شیخ احمد ترابی دارد و هم تبادر در سید احمد موسوی.
دلیل سوم ایشان عدم صحّت سلب است، آیا می شود گفت این آقا احمد نیست؟ وقتی نامش احمد است چگونه سلبِ لفظِ «احمد» صحیح باشد؟ نمی شود. [1]
شبهه استحاله اشتراک در لغت
بعد می فرماید «وان احاله بعض لاخلاله بالتفهّم المقصود من الوضع لخفاء القرائن» برخی از علما گفته اند اشتراک لفظی محال است و برای آن استدلال عقلی آورده اند، گفته اند مقصوداز وضع کمک به تفهّم است حال آنکه اگر اشتراک لفظی داشته باشیم و وضعها متعدد باشند کلام برای شنونده مجمل می شود و مخاطب نمی فهمد کدام معنی اراده شده است، پس به تفهیم و تفهّم آسیب می رساند، اگر جواب بدهید قرائن مراد متکلّم را معیّن می نماید اشکال می کند که بسیاری از قرائن خفی هستند و مخاطب را به نتیجه مطلوب نمی رساند.
صاحب کفایه می فرمایند این حرف غلط است، چرا؟ زیرا اولا اتکال به قرائن معنی رو روشن می کند و در اکثر اوقات هم قرائن آشکارند نه خفی، ثانیا در بسیاری از محاورات غرض متکلّم به این تعلّق می گیرد که کلامش مجمل بماند و مصلحت در اجمال است، برای همین اینگونه نیست که اجمال همیشه خلاف غرض عقلا باشد.
شبهه استحاله وقوع اشتراک در قرآن
آیا در قرآن هم اشتراگ لفظی داریم؟ گغته اند که نمی شود زیرا قرآن معجزه است، اگر در قرآن از اشتراک استفاده بشود و قرینه آورده بشود، صرفِ حضورِ قرینه نوعی تطویل است بلا طائل است و خداوند می توانست مرادش را در قالب کلامی بیاورد که اشتراک لفظی در آن نباشد.
صاحب کفایه جواب می دهند که اولا گاهی آوردن قرائن فواید بسسیاری دارد و فایده اش منحصرا تعیینِ مراد از مشترک لفظی نیست، آن قرینه آورده می شود برای فراید متعددی که یکی از آنها تعیینِ مراد است، پس اول و آخر آن قرینه می آمد در کلام و تطویل بلا طائل هم لازم نمی آید.
ثانیا به فرض که مشترک لفظی در قرآن آورده بشود و هیچ قرینه ای هم نیاید که مراد از آن را معلوم بکند و آیه مذکور هم مجمل بشود باز هم اشکالی ندارد، زیرا گفتیم که گاهی غرض به اجمال تعلّق می گیرد کما اینکه در قرآن هم آمده « آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» پس گاهی غرض به اجمال تعلّق می گیرد «لیهلک من هلک عن بیّنه و یحیی من حیّ عن بیّنه فاما الذین فی قلوبهم ضیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و اما الراسخون فی العلم فیقولون آمنّا بالله کل من عند ربّنا» البته مجمل همیشه متشابه نیست، متشابه اقوی و غلیظتر از مجمل است.
شبهه لزوم و وجوب اشتراک در لغت
حالا برخی در مقابل ایستاده اند و گفته اند که اشتراک لفظی واجب است و لغات نا گزیر اند از اشتراک لفظی، به چه دلیل؟ گفته اند لتناهی الالفاظ و عدم تناهی المعانی، معانی نا محدود اند در حالی که الفاظ محدود اند، وقتی می خواهید از معانی نامتناهی به وسیله الفاظ محدود حکایت بکنید ناگزیرید از اشتراک لفظی.
صاحب کفایه جواب می دهند که این امکان ندارد زیرا اولا لازمه حرف شما وضعهای نامتناهی است در حالی که فعل نا متناهی از بشر صادر نمی شود، این یک ایراد نقضی است، ثانیا مگر عمر بشر چه اندازه است؟ نهایت صد، صد و بیست سال است و بیش از آن جزو نوادر است، به هر حال عمر محدود است و هر چه که این بشر استعمال می کند هم قهرا محدود است نه نا محدود، لذا استدلال ایشان غلط است.
ایراد محقق خوئی
می فرمایند شما اگر محاسبه بکنید متوجه می شوید الفاظ هم یا نا متناهی هستند یا شبیه به نا متناهی، چطور؟ اینطور که حروف اصلی هجائیه بیست و هشت حرف است، هر کدام هم چهار حرکت را می پذیرند، بعد این حروف با هم ترکیب می شود تا کلمات را به وجود بیاورند، دو حرفی سه حرفی چهار حرفی و هکذا، پسپ می فرمایند دایره کلمات دو حرفی بالای ده هزار کلمه می شود، اگر سه حرفی بشود دایره می شود بالای یک ملیون کلمه، اگر چهار حرفی بشود از صد ملیون تجاوز می کند، اگر پنج حرفی بشود می رسد به ده میلیارد، حالا بگویید اگر یک اسمی مرکب از دو کلمه پنج حرفی باشد چند و جه در او متصوّر است؟ ده میلیارد ضرب در ده میلیارد.
بعد می فرمایند مگر بشر چه قدر عمر می کند و چند کلمه لازم دارد؟ اگر این بشر در طول صد سال بخواهد روزی بیست ساعت صحبت بکند و کلّ کلماتش م جدید باشند و هیچ کلمه تکراری هم نگوید کلّ کلمات عمر او بیست و شش میلیارد می شود حال آنکه الفاظِ در اختیار او بالای صد میلیارد کلمه است، البته این فرض غیر معقولی است زیرا حوائج انسان که کلمات از آنها حکایت می کنند همه تکراری هستند لکن می خواهد بگوید در این فرض هم ما مشکلی از این جهت نداریم.[2]
تحلیل تاریخی پیرامون منشأ اشتراک
برخی از مورخین آمده اند یک بحث تاریخی کرده اند در مورد منشأ حصولِ اشتراک، گفته شده که اینگونه نیست که یک واضعی آمده باشذ لغتی را مانند «عین» برای هفتاد معنی وضع کرده باشد، بلکه انسانها اقوام مختلفی بوده اند که از یکدیگر هم فاصله داشته اند، در هر قومی افرادی وضع لغت می کرده اند، وقتی افراد مختلف از اقوام مختلف با یکدیگر مخلوط شدند هر کدام از لغات خود استفاده می کردند، یکی «شیر» را استعمال می کرد در «حیوان مفترس» دیگری استعمال می کرد در «لبن»، وقتی اینها با هم مخلوط شدند در اثر اختلاطِ اقوام در طول تاریخ لفظِ «شیر» دو معنی پیدا کرد، لذا کلمات مشترک از اینجا به وجود آمد، این تحقیق برخی مورّخین است.
البته این مطلب استحسانی است و دلیل قطعی پشت آن نیست، لکن استحسان خوبی است، چون ما میبینیم در قوم واحد هم اشتراک لفظی پیش می آید، به خصوص در اعلام شخصیّه، در یک خانواده هم ممکن است دو فرزند یک نام داشته باشند بدون آنکه از هم فاصله داشته باشند، لذا حرفشان حرف خو.بی است اما موارد استثنائی هم دارد.

استعمال اللفظ فی اکثر مِن معنی
بعد از آنکه مسئله وضع انجام شد و پذیرفتیم که اشتراک لفظی هم داریم، سوال این است که آیا می شود در استعمالِّ واحد از یک لغت دو معنی را اراده نمود؟ چه این دو معنی معانی حقیقیه آن لفظ باشند(مشترک لفظی) چه یک حقیقی باشد و دیگری مجازی، آیا دراستعمال واحد اراده دو معنی ممکن است؟ بگوید احمد را دیدم، آیا می تواند دو نفر را اراده بکند؟ یا اینکه فقط می تواند یک نفر از احمد ها را اراده بکند؟ لفظی که معانی مختلفی دارد آیا در مقام استعمال می توان بیش از یک معنی از آنت لفظ را اراده نمود؟
این مقدمه دوازدهم از مقدمات صاحب کفایه است، «الثانی عشر انه قد اختلفوا فی جواز استعمال اللفظ فی اکثر من معنی حقیقیا کان او مجازیا علی سبیل الانفراد او الاستقلال بان یُراد منه کلّ واحد کما اذا لم یستعمل الا فیه» اول تنقیح محل بحث می کند، استعمال لفظ در اکثر من معنی دو حالت دارد:
حالت اول این است که مُستعمل همه موضوع له ها را درذهنش جمع می کند بعد یک کلمه را استعمال می کند که از آن کلمه همه موضوع له های آن را اراده کرده باشد، مثلا وقتی می گوید احمد را دیدم منظورش همه احمدها باشد، این را می گویند مجاز مشترک که از بحث خارج است.
حالت دوم این است که موضوع له ها با هم مخلوط نشده اند بلکه هر کدام را مستقلّا و جداگانه اراده کرده اما در قالب یک لفظ و یک استعمال، محل بحث این نوع دوم است نه مجازِ مشترک.
برهان صاحب کفایه بر استحاله
حالا سوال اصلی این است که آیا چنین استعمالی ممکن است؟ صاحب کفایه می فرمایند ظاهر امر این است که عقلا ممکن نیست، نه اینکه به دلیل نجوّز و امثال اینها ممکن نباشد، نه، بلکه امتناع عقلی دارد، چرا؟ می فرماید اول باید ببینیم ماهیّت استعمال اللفظ فی المعنی چیست؟ آیا إفناء اللفظِ فی المعنی است که لفظ آیینه و مرآتی بشود برای معنی، یا اینکه لفظ صرف العلامه است؟ مرآتیّت یعنی انسان وقتی که در آینه نگاه می کند آیا به آن اندازه که صورتش را می بیند آینه را هم می بیند؟ نمی بیند، توجه بالاستقلال نسبت به خود آینه ندارید، مقصودِ از مرآتیّت همین فنا است، مرادِ از مرآت این است، اما اگر گفتیم الفاظ علامت اند، علامت باعث علم به ذی العلامه می شود لکن خودِ علامت را هم می بینید، خودش هم ملحوظ است، یعنی اول علامت را می بینید و علم به آن پیدا می کنید سپس ذهن به ذی العلامه منتقل می شود، پس در علامیّت هر دو ملحوظ اند به خلاف مرآتیّت، حقیقت الاستعمال جعل المرآت است نه جعل العلامه، مرآتیّت هم تعدّد پذیر نیست.
دلیلش این است که در استعمال لفظ فانیِ در معنی است و مخاطب هیچ توجه استقلالی به لفظ ندارد و از طریق لفظ معنی را می فهمد، لفظ فانی می شود و توجه استقلالی به معنی است، وقتی لفظ فانی در معنی شد اگر معنای دومی را بخواهید اراده بکنید فنای دیگری می خواهید، استعمال دوم افنای دیگری است، لفظ یک بار افناء در معنای اول شده چیزی وجود ندارد که دوباره بخواهد فانی بشود، این برهان صاحب کفایه بر استحاله است حرفِ خوبی هم هست.[3] و السلام علیکم و رحمه الله


[1]  کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ص35.
[2]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خوئی، ج1، ص198.
[3]  کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ص36.