درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

94/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع :مقدمات/ صحیح و اعم/ مقدمه چهارم/ ثمره دوم
جواب محقق خوئی به محقق نائینی
خلاصه فرمایش ایشان این است که ممکن است ما صحیحی بشویم و شکِّ ما شکِّ در مُحصِّل هم نباشد، زیرا مامور به مسبِّب از اجزاء و شرایط نیست بلکه عینِ اجزاء و شرایط است و عنوانی است که منطبقِ بر اجزاء و شرایط می شود، پس این عنوان صرِف مشیر است و وجودا متّحد با اجزاء و شرایط است، لذا مامور به خود اجزاء و شرایط می شود نه آن عنوان مشیر، این خلاصه فرمایش ایشان است منتهی در بیان آن تطویل زیادی کرده اند. می فرمایند در مبنای صحیح چند احتمال وجود دارد که همه اش منتهی به اصاله البرائه می شود:
یکی اینکه متعلّقِ تکلیف جامعِ صحیحی باشد که نسبتش با افرادش نسبتِ طبیعی و فرد باشد، طبیعی و افرادش هم یک وجود دارند و در این صورت نمی تواند مانند مُحصِّل و مُحصَّل باشند زیرا مُحصِّل و مُحصَّل دو وجودند و متعدّدند، مانند سبب و مُسبَّب هستند. حالا که در بحث صحیحی طبیعی و فرد یک وجود دارند پس خود طبیعی می شود مامور به و نتیجه اش انحلال و برائت است.
این جامع سه جور تصوّر می شود، زیرا این جامع یا از ماهیّات متأصّله می باشد یا انتزاعی، متأصّله یعنی اصلی، یعنی نه اعتباری است نه انتزاعی بلکه تکوینی است، اگر متأصّله باشد دو حالت دارد یا مرکّب است یا بسیط، شقّ سوم هم این است که یک امر اعتباری و انتزاعی باشد، پس یا متأصّله مرکب است یا متأصّله بسیط یا انتزاعی. محقق خوئی می فرمایند در هر سه صورت نسبتِ آن جامع با افرادش نسبت طبیعی و فرد است و در وجود هم متحد اند، نتیجتا خودِ اجزاء و شرایط می شوند متعلّقِ امر، لذا عند الشک انحلال جاری می شود و مجرای برائت است.
صورتّ اول متأصّله مرکب بود، مرکّبِ از چه؟ از همین اجزاء خارجیه، لذا متعلّقِ امر می شود همین اجزاء و شرایط، در این صورت جریان انحلال و برائت بسیار واضح است.
صورتِ دوم متأصّله بسیط بود، بسیط یعنی اجزاء ندارد، قابلِ تجزیه نیست، می فرماید طبیعی خودِ همین اجزاء و شرایط است که عنوانی بسیط بر آن منطبق می شود، مُنطَبَق علیه آن عنوان در خارج همین اجزاء و شرایط است، پس وجودِ آن امر بسیط به عین وجودِ همین اجزاء و شرایط است و وجودِ اجزاء و شرایط هم به عین وجودِ آن عنوان بسیط، چون در خارج اتحاد وجودی دارند لذا سببیت و مسببیت که در محصّل هست در اینجا صدق نمی کند زیرا در اینجا یک وجودند و رابطه سببیّت میانشان نیست. امر که تعلّق گرفت این عنوان بسیط مانند یک قنطره عمل می کند و مامور به فی الواقع همان اجزاء و شرایط اند و شکِّ در آن شکِّ در مُحصِّل نیست.
صورت سوم انتزاعی و اعتباری بود، عنوان انتزاعی یعنی چه؟ یعنی وجودِ خارجی ندارد، و در خارج فقط منشأ انتزاعش وجود دارد و خودش صرفِ یک تحلیل عقلی است، مشتقّات همه از مصادیق انتزاعیّات اند مانند عنوانِ عالم، این عنوان وجودِ خارجی ندارد و فقط وجودِ ذهنی دارد، در خارج منشأ انتزاعش چیست؟ یکی علم است و دیگری ذاتِ زید، عالم وجودِ ثالثی ندارد زیرا در خارج فقط علم داریم و ذاتِ زید و صفتِ عالم در ذهن انتزاع می شود، همه عناوینِ اشتقاقیّه همینطور اند زیرا آنچه در خارج موجود است مبادی اینها است و الا نفس العنوان در خارج وجودی ندارد.
هر وقت دیدیم حکمی و تکلیفی تعلّق گرفت به عنوان انتزاعی، در فرضی که عنوانِ انتزاعی وجودِ خارجی ندارد و انتزاع ذهنی است پس چگونه امتثال بشود؟ جواب این است که امری که به عنوانِ انتزاعی تعلّق بگیرد در واقع متعلّقِ به منشأ انتزاعِ آن عنوان است نه خودِ آن عنوان، لذا اگر گفتیم این جامع صحیحی عنوانِ انتزاعی است چون امرِ به عنوان انتزاعی متعلّق به منشأ انتزاع آن است و منشأ انتزاع عنوان «صلاه» هم اجزاء و شرایط اند لذا در واقع متعلّق امر خودِ اجزاء و شرایط می شوند.
پس محقق خوئی فرمودند که جامعِ صحیحی از سه حالت خارج نیست و در هر سه حالتش مُنجر می شود به اصاله البرائه. [1]
و فیه
اما در مورد صورت اول که متأصّله و مرکب بود همه اعلام و خود محقق خوئی قائل اند که مرکب نمی تواند جامع باشد زیرا مرکب در یک حالت صحیح است و در حالتی دیگر فاسد است و در جمیع حالات قابل صدق نیست، مرکب قیامی را جامع گرفتید یا جلوسی یا ایمائی؟ ده جزئی جامع است یا پنج جزئی؟ هر کدام را که بگیریم در برخی از حالاتِ نماز صدق نمی کند.
صورتِ دوم که متأصّله بسیط بود یک اشکال دقیق علمی دارد و آن اینکه بساطت و ترکّب ضدّین اند و ضدّان لا یجتمعان فی محلّ واحد، در ما نحن فیه مصداقِ جامع اجزاء و شرایط است و مرکّب است در حالی که می گویید جامعِ صلاتی بسیط است، امکان ندارد این دو با هم جمع بشوند زیرا لازم می آید وجودِ واحد هم مرکب باشد از حیث مصداق و هم بسیط باشد از حیث عنوان و این امکان ندارد، چون همه قائل اند که یک وجودِ واحد اند. مثلا کلّیِ انسان که وجودش در ضمن زید و عمر و بکر است، هم خودِ زید و عمر مرکّب اند و هم طبیعیِ انسان مرکبِ از حیوانیّت و نطق است، ما جایی را نداریم که فرد مرکب باشد و طبیعیِ آن بسیط باشد معقول هم نیست. کاری با خصوصیات فردیه اش نداریم بلکه این زیدِ خارجی متشکِّلِ از حیوانیّت است و ناطقیّت، طبیعیِ او نیز همینطور است.
عناوینی مانند «ناهی عن الفحشاء» اینها عناوین بسیط هستند لکن عرضی اند و ما کاری با اینها نداریم، ذاتِ صلاه را کار داریم.لذا این استدلال عقلی استدلال صحیحی است که ترکّب و بساطت ضدّین اند و نمی توانند در یک وجودِ واحد جمع بشوند،
و اما صورت سوم که عناوین انتزاعی بود در جواب می گوییم که هر چه ما دیده ایم از عناوین انتزاعیّه از ذات شئ انتزاع نمی شوند، بلکه از ذات باعتبار تلبّس به یک خصوصیّت زائد بر ذات انتزاع می شوند، لذا خودِ اجزاء و شرایط به تنهایی منشأ انتزاع نیستند تا تحت انحلال قرار گرفته و مجرای اصاله البرائه بشوند، بلکه به لحاظِ آن خصوصیّت زائده مجرای اشتغال می شود.
مثلا عنوانِ انتزاعی از «صلاه» عنوانِ «ناهی عن الفحشاء و المنکر»، منشأ انتزاعِ این عنوان چیست؟ ذاتِ اجزاء و شرایط بعلاوه خصوصیّتِ انتهاء عن الفحشاء، رابطه نماز نسبت به این خصوصیّت چه رابطه ای است؟ رابطه مُحصِّل و مُحصَّل، لذا قاعده اشتغال جاری می شود چون آن خصوصیّت زائده دخالت در مامور به پیدا کرده و به دلیل همین دخالت جزوی از مامور به می شود و در مقام امتثال باید احراز بشود، لذا دیگر نمی توان اصاله البرائه را جاری نمود.


[1]  محاضرات فی الاصول، سید ابوالقاسم خوئی، ج1، ص173.