درس خارج اصول استاد موسوی جزایری - مقدمات و مباحث الفاظ

93/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : مقدمات/ حقیقت شرعیّه/ بررسی صور تقدم و تاخر نقل و استعمال
حقیقت شرعیه
این را گفتیم که ثمره بحث حقیقت شرعیه این است که اگر ثبوت حقیقت شرعیه را پذیرفتیم، حقیقت شرعیه بر معنای لغوی غلبه پیدا می کند لکن اگر نپذیرفتیم معنای لغوی غلبه پیدا می کند، البته این را هم گفتیم که بحث حقیقت شرعیه اختصاص به مورد فقدان قرینه دارد و الا اگر قرینه داشته باشیم که برای ما علم حاصل بکند از بحث خارج است.
بررسی صور تقدم و تاخر نقل و استعمال
صاحب کفایه اینجا تفصیلی را ذکر کرده اند و می فرمایند اگر ثبوت حقیقت شرعیه را نپذیرفتیم الفاظ حمل بر معانی لغویه می شوند لکن اگر قائل شدیم تفصیل پیش می آید بین اینکه تاریخ استعمال آیا مقدم بر نقل بوده یا موخر از نقل؟ اگر مقدم بر نقل باشد حمل بر معنای لغوی می شود و اگر موخر باشد حمل بر حقیقت شرعیه، گیر اصلی کلام هم در جایی است که جهل به تقدّم و تاخر داریم، در چنین جایی چگونه حمل بر معنای جدید بکنیم؟ نمی توانیم بلکه حمل بر همان معنای لغوی باید بشود. دقّت خوبی است که ایشان به خرج داده.
سپس می فرمایند اگر بخواهید متشبّث به «اصاله تأخّر الاستعمال عن الوضع» بشوید به اعتبار اینکه استعمال حادث است و اصل در حوادث عدم وقوع است تا یقین به وقوع حاصل بشود، لذا مادامی که شک در حدوث داریم بنا را بر عدم می گذاریم.
جواب می دهند که اولا این اصل معارض است زیرا همانطور که «استعمال» حادث است «وضع» هم حادث است، اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله لفظی را برای معنای جدید وضع کرده آیا حادث نیست؟ هست، اگر مبنای ما «اصاله تاخّر الحادث» است هر دو حادث هستند لذا تعارض و تساقط می کنند، ثانیا «اصاله تاخّر الحادث» اصل مثبت است(فی نفسه صرف نظر از وجود معارض) چرا؟ زیرا منشأ این اصل استصحاب است زیرا حوادث حالت سابقه عدمی دارند، و به مقتضی الاستصحاب آن حالت سابقه عدمی کشیده می شود و حکم به عدم وجود حادث در حالت شک می شود، پس مقتضای استصحاب عدم حدوث در زمان سابق است نه تاخّر حدوث، این لازمه عقلی است، واسطه هم به هیچ عنوان خفی نیست زیرا وجود و عدم اند و متناقضین اند.
منشأ دیگر مُثبِت بودن این است که وقتی به واسطه اصاله تاخر الاستعمال ثابت کردیم که استعمال رسول الله متاخر بود، همین تاخر که مطلوب ما نیست، ما دنبال حکم شرعی می گردیم مانند وجوب الصلاه، آیا وجوب الصلاه مترتب بر همین تاخر الاستعمال است یا اینکه یک لازمه عقلی میانشان هست؟ لازمه عقلی دارند زیرا آنچه مترتّب بر تاخر الاستعمال است اراده حقیقت شرعیه است، وقتی ثابت شد استعمال پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله بعد از نقل بوده ثابت می شود که از لفظ «صلاه» معنای ارکان مخصوصه را اراده کرده اند نه دعا را، سپس لازمه این معنی وجوب الصلاه است، پس می بینید که وجوب الصلاه از آثار تاخر الاستعمال نیست بلکه از آثار لازمه عقلی آن است.
می فرمایند ممکن است «اصاله تاخّر الاستعمال» از باب استصحاب نگوییم بلکه بگوییم عقلا چنین بنایی دارند که هر زمان که شک کردند آیا استعمالی واقع شد یا نشد می گویند استعمالی واقع نشده، در این صورت «اصاله تاخّر الاستعمال» دیگر اصل عملی نیست تا لوازمش حجت نباشند، جواب می دهند که بله، این حرف درست است و عقلا در موارد شک در وقوع، چنین اصلی را دارند ولی در موارد شک در تقدم و تاخر چنین اصلی ندارند، ما نحن فیه شک در حدوث نیست بلکه شک در تعاقب الحادثین است و در چنین جایی عقلا بنایی ندارند، بله، اگر لفظی استعمال شده ولی ما شک در اصل وقوع نقل (و به تبع شک در اصل حقیقت شرعیه) داشته باشیم در چنین جایی عقلا می گویند اصل عدم وقوع نقل است ولی اگر تحقق نقل برای ما ثابت باشد و شک در تقدم و تاخر داشته باشیم دیگر عقلا همکاری نمی کنند.[1]
ثمره همه این حرفها چیست؟ نتیجه این است که ما علم به ثبوت حقیقت شرعیه در زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله داریم، بعد مواجه با استعمالی در زمان ایشان می شویم در حالی که علم به تاریخ آن نداریم لذا شک در تقدم وتاخر استعمال بر نقل می کنیم و باز نمی توانیم حمل بر معنای حقیقت شرعیه بکنیم.
جواب می دهیم که متتبّعین هر چه که گشته اند یک مورد پیدا نکرده اند که شک در مراد و معنای آن لفظ بشود، یا قرائنی در کار است یا روایات دیگری موجود است به هر حال هیچ گاه متحیّر بین دو معنی نشده ایم، لذا همه این بحثها فرضی است و اصلا ثمره خارجیّه ندارد. و صلی الله علی محمد و اله .




[1]  کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ص22.