درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

93/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
اخرین بحث ما در باب وضع در مورد خبر و انشاء بود ابتدا نظریه صاحب کفایه را خواندیم و رد کردیم سپس نظریه مشهور و محقق اصفهانی را نیز خواندیم و بررسی کردیم، جمع بندی ما نیز در این باب همان نظر مشهور است که موضوع له جملات انشائیه «ایجاد المعنی باللفظ فی عالم الانشاء» می باشد و موضوع له جملات خبریه «ثبوت النسبه التامه الخبریه او لا ثبوتها»، یعنی وقتی می گوییم زید قائم این هیئت خبریه وضع شده برای ثبوت نسبت قیام به زید، و در جملات سالبه نیز برای عدم ثبوت و سلب ثبوت.
 مخالف ما در این مسئله محقق خوئی بود که می فرمودند جملات خبریه موضوع اند برای «قصد الحکایه عن ثبوت النسبه» نه «نفس ثبوت النسبه» یعنی وقتی متکلم می گوید «زید قائم» یعنی من می خواهم حکایت بکنم از ثبوت نسبت قیام به زید، ادله ایشان را خواندیم پاسخ هم دادیم لذا جمع بندی ما همان نظر مشهور شد.
اسماء الاشاره و ما یُلحق بها
صاحب کفایه در این باب می فرمایند: «ثم انه قد انقدح مما حققنا انه یمکن ان یقال ان المستعمل فیه فی مثل اسماء الاشاره و الضمایر عام» ایشان هنوز به دنبال مطلوب خود هستند، مطلوب ایشان این بود که موضوع له در این موارد عام است، اسماء اشاره را هم می خواهد ملحق بکند، چطور؟ بدین صورت که اسم اشاره ای مانند هذا باز هم برای یک معنای کلی وضع شده است، لذا موضوع له و مستعمل فیه آن عام است، در جمیع موارد قبلی نیز ایشان به دنبال همین بود. [1]
حالا اشکالی که متوجه ایشان می شود این است که در برخی موارد استعمال اسم اشاره که در یک مورد خاص است، مثلا می گوید «هذا زید» چگونه موضوع له آن عام باشد؟ خودشان جواب می دهند که لیس مِن البعید که موضوع له عام باشد لکن در عین حال «و التشخص نشأ مِن طور استعمالها حیث ان اسماء الاشاره وُضعت لیُشار بها الی معانیها و کذا بعض الضمائر و بعضها لیُخاطب بها» اصل معنای موضوع له و مستعمل فیه کلی است لکن واضع یک شرطی کرده و آن اینکه این معنای کلی را در مقام اسنعمال تطبیق بر یک معنای خاصی بشود، این از حریم موضوع له خارج است.
مثلا موضوع له در مثل «هذا» و «هو» و «انت» در هر سه «مفرد مذکر» است، لکن واضع شرط کرده که وقتی می خواهی «انت» را استعمال بکنی باید در کنارش قصد تخاطب داشته باشی، یا زمانی که «هذا» را استعمال می کنی باید در کنارش قصد اشاره به یک واقعیت خارجی داشته باشی، «هذا» به واسطه این «قصد اشاره» جزئی و متشخّص می شود، لذا تشخص و جزئیّت ناشی از شرط واضع است نه موضوع له، این شرط نیز جنبی است و در کنار قرار می گیرد و دخالتی به ذات موضوع له ندارد. پس با این بیان موضوع له عام و کلی باقی می ماند لکن واضع در کنار آن شرط کرده که در کنار آن باید «اشاره» یا «تخاطب» و امثال آن باشد، این «اشاره» و «تخاطب» موجب تشخص می شوند لکن در حریم معنی رخنه نمی کنند لذا معنی به کلیّت خود باقی می ماند.
و فیه
سوال ما این است، در مثل «هذا» مراد شما از «اشاره» آیا اشاره خارجیه است یا ذهنیّه؟ اشاره خارجیه مانند اشاره با چشم و دست و حرکات بدن، اگر مقصود ایشان اشاره خارجیه باشد این نوع اشاره نه ربط و تاثیری به لفظ دارد و نه معنی، و اگر مقصودشان اشاره ذهنیه است بله، تاثیر در معنی دارد لکن اگر بخواهد محقق بشود باید در خود معنی خاصیّت اشاره وجود داشته باشد، مثلا لفظ «شجر» که وضع شده برای معنای کلّی «درخت» چگونه آلت برای اشاره ذهنیّه قرار بگیرد؟ خاصیّت اشاره در او نیست، یا لفظ «زید» و امثال آن، اگر بنا باشد موضوع له «هذا» نیز «مفرد مذکر» باشد این موضوع له قابلیّت اشاره ذهنیّه را ندارد، این فقط در یک صورت صحیح است و آن اینکه اسم اشاره موضوع باشد برای خود «اشاره» نه برای «مفرد مذکر»، چطور؟ یعنی لفظ «هذا» موضوع باشد برای «اشاره ذهنیّه»، تنها در این صورت است که آن معنا صلاحیّت برای اشاره ذهنیّه را پیدا می کند که این هم مدعای ماست.
اشاره ذهنیّه از خواص حقیقت الاشاره است، لذا باید حقیقت الاشاره در معنا باشد تا بتوانیم به آن اشاره ذهنیّه بکنیم، اگر گفتیم «هذا» موضوع است برای «مفرد مذکر» هیچ خاصیت این معنی نیست چگونه با آن اشاره ذهنیّه بکنیم؟ الا اینکه بگوییم اسم اشاره موضوع است برای «حقیقت الاشاره الذهنیّه» در این صورت است که قابلیّت اشاره ذهنیّه را پیدا می کند.
بنائا علی ذلک دیگر نمی توانیم بگوییم لفظ «هذا» موضوع است برای «مفرد مذکر» و در عین حال بگوییم واضع وضع کرده که به وسیله «هذا» اشاره بکنیم، فایده اشاره از آن حاصل نمی شود، لذا اگر ایشان سر حرف خودش بماند و بگوید موضوع له همان معنای کلی «مفرد مذکر» است دیگر اشاره ای از «هذا» حاصل نمی شود، نه خارجی و نه ذهنی، اگر بگوید موضوع له آن خود اشاره است، در این صورت دیگر از مقوله «وضع عام موضوع له خاص» می شود و موضوع له آن جزئی می شود زیرا اشاره یک معنای جزئی حقیقی است و هر فردی از اشاره غیر از فرد دیگر آن است. مدعای ما نیز همین است.


[1]  کفایه الاصول، محمد کاظم خراسانی، ص12.