درس خارج اصول استاد جزایری

93/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبناي محقق عراقي
بحث ما رسيد به نظريه محقق بزرگ آقا ضياء الدين عراقي، استاد محقق حکيم، استادِ آسيد احمد آقاي خوانساري و استاد بسياري از بزرگان که برخي خِرّيج مدرسه نائيني بوده و برخي ديگر مُتخرِّج مدرسه آقا ضياء. ايشان در باره معاني حرفيه مي فرمايند که حروف موضوع اند براي اعراض نسبيه. خود عرض وجوديست که نيازمند محل است و تا محل نداشته باشند محقَّق نمي شوند، اما اعراض نسبيه چي هستند؟ ايشان اعراض را دو قسمت مي کنند، ذاتيّه و نسبيّه:
اعراض ذاتيه به عرضي مي گويند که احتياج به يک محل داشته باشد مانند کم و کيف، رنگ براي تحقّق يک محل بيشتر نمي خواهد، مثلا رنگ بر محل جدار محقق مي شود، يا يک مَن گندم، مَن مقداريست که بر محل واحد محقق مي شود و نيازي به محل ديگري ندارد.
اعراض نسبيّه به عرضي مي گويند که به دو طرف نياز داشته باشد، مانند عرض اَينَ، اَينَ يعني حلول شئ في شئ، وقتي شئي حلول کند در يک مکاني يک هيئتي محقق مي شود که به آن هيئت مي گويند: أين. به عبارت ديگر اَينَ عرضي است که حاصل مي شود از مکان و آنچه در اوست، اين هيئت را مي گويند عرض أينَ که قائم است به مکان و ما في المکان که با يک طرف محقق نمي شود، و ديگر اعراض نسبيّه هم همينطور مانند متي و وضع و اضافه و ديگر اعراض نسبيّه.
محقق عراقي مي فرمايند که اسماء وضع شده اند براي جواهر و اعراض ذاتيّه، اما براي اعراض نسبيّه حروف وضع شده اند.[1]
جواب ايشان به محقق اصفهاني
سپس در جواب محقق نائيني و اصفهاني که فرموده بودند حروف موضوع اند براي نِسَب و روابط ايشان جواب مي دهند که موضوع براي نِسَب و روابط هيئاتند، چه هيئات إفراديّه و چه هيئات جُمَليّه.
هيئات إفراديّه مانند اسم فاعل که دلالت مي کنند به يک نسبتي ميان مصدر و ما صَدَرَ عنه المبدأ، مثلا ضارب دلالت مي کند بر نسبتي ميان ضرب و فاعل آن، يا اسم مفعول که دلالت مي کند بر نسبتي ميان مصدر و ما وَقَعَ عليه المبدأ، مانند مضروب که دلالت مي کند بر نسبتي ميان ضرب و شخص مضروب، چه چيزي دلالت بر اين انتساب مضروبي ميکند؟ هيئت اسم مفعول، که هيئت وقوعي است به خلاف اسم فاعل که هيئت صدوري است.هيئات جمليّه مانند هيئت مبتدا و خبرکه دلالت مي کند علي النسبه التامّه الخبريّه، يا هيئت فعل و فاعل. اين هيئات چه إفراديّه چه جمليّه موضوع براي نِسَب و روابط اند.
الدليل علي ذلک
دليل ايشان استقراء است، مي فرمايد در باب وضع ما مي بينيم عقلا خواسته اند چيزي از قلم نيافتد و کلماتي را براي همه معاني وضع بکنند، وقتي تفحّص کرديم ديديم براي جواهر اسماء را وضع کرده اند، برا اعراض ذاتيّه باز اسماء را وضع کرده اند، براي نِسَب و روابط هَيَئات را وضع کرده اند، ديديم چيزي نماند به جز اعراض نسبيّه که حروف را براي آن وضع کرده اند، مثلا در مثال «الماء في الکوز» «الماء» اسم است که دلالت بر يک جوهري به نام آب مي کند، «الکوز» اسم ديگري است که دلالت بر يک جوهري به نام کوزه مي کند، اما اين اندازه درک براي فهميدن معناي جمله کفايت نمي کند زيرا يک بخش ديگري از معني مانده که همان عرض «أين» مي باشد، (اينکه آب درون کوزه قرار گرفته است)، عرض «أين» را از کجا مي فهميم؟ چه لفظي براي آن وضع شده است؟ حرف «في».
اين استدلال ايشان براي مطلب مذکور مي باشد.


[1]محاضرات في الاصول، سيد ابوالقاسم خوئي، ج1، ص73.