درس خارج اصول استاد موسوی جزایری - مقدمات و مباحث الفاظ

93/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی قسم ثالث و رابع
بحث در مورد اقسام وضع بود و گفتیم که صُوَر عقلی آن چهار قسم است، لکن آقایان گفته اند که یک قسم از این چهار قسم ممکن نیست و در خارج واقع نمی شود که همان وضع خاص موضوع له عام باشد، چرا محال است؟ زیرا معنای این قسم این است که  خاص وجهی بشود برای عام، یعنی واضع لفظ را برای عام می خواهد وضع بکند در حالی که اصلا عام را تصور نکرده است.
معرفت شئ یا بنفسه است و یا بوجهه، در این قسم که ما خاص را تصور کرده ایم آیا تصور خاص می تواند تصوری از برای عام باشد؟ خیر زیرا تصور خاص نه تصور بنفسه عام است و نه بوجهه، بخلاف صورت عکس یعنی وضع عام موضوع له خاص(قسم ثالث) زیرا در این قسم واضع عام را تصور کرده بعد لفظ را وضع کرده بإزاء مصادیق آن، مصادیق را تصور نکرده لکن طبیعی آن را تصور کرده است بعد لفظ را وضع کرده برای مصادیق آن طبیعی بما هی مصداق لتلک الطبیعی، مثلا زمانی که لفظ مِن را وضع می کند برای مصادیق ابتدائیّ کاری با خصوصیات آن مصادیق ندارد، زیرا شناخت کلی ابتدائیّت شناخت بوجهه برای آن مصادیق هست و همین مقدار برای مقام وضع کفایت می کند، حالا در مقام استعمال چه خصوصیاتی دارد این دیگر در وضع دخالتی ندارد.
پس طبایع می توانند وجهی برای مصادیقشان باشند ولی خاص نمی تواند وجهی برای طبیعت باشد، لذا اگر یک فردی را دید آیا می تواند لفظی را وضع بکند برای طبیعی آن؟ می گویند که نمی شود، مگر اینکه با تصور مصداق ذهنش منتقل بشود به تصور طبیعی این هم قسم ثانی(وضع عام موضوع له عام) می شود نه قسم رابع.
مثلا اگر شبهی را از دور ببیند، نمی داند انسان است یا آهو است یا گیاه است؟ لکن به هر حال یک فرد است و هر چه که باشد مصداقی از یک طبیعی هست، آیا می تواند بگوید من فلان لفظ را وضع کردم برای طبیعی آن؟ می گویند کفایت نمی کند و امکان ندارد زیرا تصور خاص بما هو خاص به هیچ عنوان تصوری برای عام محسوب نمی شود و کالاجنبی است، این قول مشهور است در کفایه هم همین آمده است.
اینطور یادم می آید که مرحوم آقای حائری در کتاب درر می فرمایند: که نه، این قسم هم محال نیست و ممکن است، این شبه خودش طبیعت معیّنی است و شبه بودن از ناحیه جهل ما است، لذا در مقام وضع اشاره کرده به آن شبه و گفته من این لفظ را برای طبیعت این شبه وضع کردم، چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد و محالی هم رُخ نمیدهد.
مراد از عام و خاص در بحث وضع
در بحث وضع تعبیر به عام و خاص می شود، مراد از عام و خاص چیست؟ آیا همان عام و خاصی است که در بحث عام و خاص می خوانیم یا اینکه اصطلاح دیگری است؟ اصطلاح دیگری است زیرا مراد از خاص مصادیق و افرادند و مراد از عام طبیعت است، دیگر کاری با دلالت بر شمول که در بحث عام و خاص می خواندیم نداریم، لذا واضح است که اینجا دو اصطلاح داریم.
کفایت معرفت بوجهه برای قسم ثالث و رابع و عدم کفایت آن
صاحب کفایه فرموده که خاص نمی تواند وجی برای عام باشد تا در مقام وضع تصورش کافی باشد بخلاف العکس، فان العام یکون وجها للخاص، زیرا موضوع له را به وجهی از وجوه باید تصور بکنیم، خاص، انسان را می برد به سمت خصوصیات و خصوصیات مفرِّقاتند و مبعِّداتند، مختلفاتند مبایناتند، کارش فصل کردن است نه اشتراک. در حالی که موضوع له ما جهت جامعه است، پس چگونه تصور خاص وجهی از تصور عام باشد؟
اینجا اشکالِ آشیخ عبد الکریم وارد است و آن این است که درست است که تصور خاص معرفتی برای عام محسوب نمی شود، لکن ما در وضع، تعیّن موضوع له را می خواهیم و با همین اشاره هم تعیّن حاصل می شود، درست است که ما شناخت و علم نداریم ولی نیازی هم به علم نداریم زیرا شناخت کار مستعمِلین است، مستعمل می رود پیدا می کند، واضع همین مقدار که تعیّنی حاصل بکند برای وضعش کفایت می کند
ایراد دوم به قسم ثالث است، در آنجا که می گویند عام وجهی برای خاص است لذا تصور عام وجهی برای تصور خاص است، عام مانند آینه ای است که مقابل خاص گرفته شده و افراد را از درون آن می بینیم.
ایراد این است که مصادیق طبیعت حالات متضاد دارند و به تبع حالات متضاد، تناقض با هم دارند، لذا خصوصیات فردیه اضدادند، سفیدی و سیاهی، چاقی و لاغری، بلندی و کوتاهی، این خصوصیات در افراد دخالت دارند، الان که واضع می خواهد لفظ را برای افراد وضع بکند چگونه تصور طبیعت وجهی برای تصور افراد باشد در حالی که افراد اضدادند؟ در خلال تصور طبیعت می خواهد بگویند که طبیعت، وجه و قنطره ای برای تصور افرد است، افراد مشتمل بر خصوصیات متضاده اند، چگونه طبیعت الانسان مثلا هدایتی باشد به خصوصیات متضاده؟ اینگونه نیست زیرا طبیعت لا یکشف الا عن محاذی نفسه، طبیعت انسان که حاکی از افراد است کاشفیت از خودش فقط دارد نه از خصوصیات افراد.
جوابش هم این است که تصور عام، تصور طبیعت است بوجوده الخارجی، کاشفیت این تصور در حد حیثیّت جامعه بین الافراد است و کاری با خصوصیات فردیّه شان ندارد، طبیعت الرجل در ضمن افرادش محقق می شود، لکن فقط در حد طبیعت رجولیّتشان و هیچ کاشفیتی از خصوصیات فردیّه شان ندارد.
فرمایش حضرت امام رحمه الله
این اشکال را حضرت امام طرح کرده و گفته که با توجه به این اشکال یا هر دو قسم ثالث ورابع صحیح است و یا هر دو غلط است، زیرا اگر صرف اشاره معیّنه کفایت می کند در هر دو قسم صحیح است، اگر کفایت نمی کند و نیاز به معرفت بوجهه داریم این معرفت در هیچکدام نیست، اگر وجهیّت لازم است به صورتی که ذهن ما موضوع له را درک بکند هیچ کدام از دو قسم ممکن نیستند ولی اگر لازم نیست هر دو قسم ممکن هستند.
 بعد در انتها-آنطور که به خاطر دارم- می فرمایند حق هم همین است که هر دو قسم ممکن اند و مستحیل نیستند، درست است که قسم رابع رایج و متعارَف نیست لکن استحاله هم ندارد.
فرمایش محقق خوئی رحمه الله
محقق خوئی همین مسئله را جور دیگری حل کرده، اشکال این بود که عام که وجه است برای خاص می تواند وجهیّت داشته باشد برای حیثیّت مشترکه لکن برای خصوصیّات که نمیتواند وجه باشد و کاشفیتی داشته باشد، هیچ طبیعتی هم چنین حکایتی ندارد.
ایشان جواب داده اند که ما یک عناوین عامه ای داریم منتزَع از خصوصیات هستند، مانند عنوان ابتداء، لفظ مِن را که برای خصوصیات می خواهیم وضع بکنیم نه برای طبیعت از این عنوان عام کمک می گیریم، یعنی می گوییم لفظ مِن را وضع می کنیم برای «کلّ ما یکون مصداقا لعنوان الابتداء» این خودش یک عنوان عامی است که منتَزَع از خصوصیات خارجیّه است، این را که ضمیمه کردیم به مفهوم الابتداء مشکل حل می شود، چون مصادیق مشتمل بر خصوصیاتند و این عنوان انتزاعی حاکی از آن خصوصیات است، این می شود قسم ثالث زیرا وضع ما مع الضمیمه هم هنوز عام است در حالی که موضوع له ما خاص است. اینگونه اشکال قسم ثالث هم مرتفع می شود.