درس خارج اصول استاد موسوی جزایری

92/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعریف الإجتهاد
اشاره ای کردیم که اصل اجتهاد به معنای کوشش است لکن به این معنی که هر چه در توانش هست را به کار بندد، إفراغ الوُسع، در معنای اصطلاحی به همین معنا است لکن در خصوص تحصیل احکام شرعیه، لذا گفته اند «افراغ الوسع فی خصوص تحصیل احکام الشرعیه عن ادلّتها».
حالا همان اشکالاتی که در خصوص فقه بود در اجتهاد هم وارد می شود اشکال این بود که تحصیل علم به احکام شرعیه چیست؟ این علم که می گوییم آیا به معنای علم وجدانیست؟ خب اینکه ممکن نیست، اگر به معنای اعم از احکام واقعیه و ظاهریه باشد مشکلش این است که خیلی جاها ما قائل به جعل حکم ظاهریه نیستیم، مثلا در امارات که ما قائل به طریقیت هستیم جعل حکم ظاهری را قبول نداریم، در اصول عملیه هم همینطور.
لهذا برای حل این مشکل علّامه[1]و همچنین از علمای عامّه حاجبی تعریف را تغییر داده اند به «فی تحصیل الظنّ بالحکم الشرعی» و این غلط است زیرا «إن الظنَّ لایُغنی من الحق شیئا»[2]
لذا تعریف را تغییر می دهیم به «فی تحصیل الحجّه علی الحکم الواقعی» همانطور که در تعریف فقه هم به همین رسیدیم، این حجت یا منجّز است یعنی مسئولیت مکلّف را نسبت به آن حکم سنگین می کند و باید در آن حکم احتیاط بکند، یا معذّر است یعنی در جایی که به اماره نافیه حکم عمل می شود آن حجّت عند الله عذر است، مانند کسی که نماز جمعه را ترک بکند به خاطر خبر زراره، خبر زراره برای مکلف مُعذّر است. ما هم دنبال منجز و معذّر می گردیم و جامع بین معذر و منجزهم اقامه الحجّت است و هر دو صورتش حجّت محسوب می شود، اگر مُنجّز باشد حجّتی است از جانب مولی برای مواخذه عبد، اگر معذِّر باشد حجّت است برای عبد در برابر مولی،
مجتهد هم به دنبال علم به حکم واقعی نیست زیرا غیر مقدور است، دنبال حکم ظاهری هم نیست زیرا حکم ظاهری نداریم، بلکه به دنبال تعذیر و تنجیز واقع است، همین بیان جواب حاجبی و علّامه هم می شود.
تقسیم اجتهاد به مطلق و متجزّی
حالا تقسیمی در باب اجتهاد وجود دارد و آن این است که اجتهاد دو دسته است، یا مطلق است و یا متجزّی.
اجتهاد مطلق این است که مجتهد توانایی استنباط احکام را داشته باشد، چه آن احکام از موارد مُعضِل و پیچیده فقهی باشد چه از موارد سهل و آسان. اما مجتهد متجزی به مجتهدی می گویند که فقط توانایی اجتهاد در مسائل سهل و آسان را دارد نه موارد پیچیده.
اشکال اول به تقسیم
اشکالی اینجا گرفته اند که البته خیلی هم ایراد نا مربوطی است لکن در بر خی کتب خیلی به آن پرداخته شده است و آن اینکه اجتهاد یک حالت نفسانی بسیط است، اجتهاد متجزی طبق تعریف شما این است که این آقا یک مقداری از اجتهاد را دارد و مقدار دیگری را ندارد، این موجب تجزیه اجتهاد است که با بساطت آن سازگار نیست.
این خیلی حرف عجیبی است که از مقوله عوام فریبی است، أشبَه به این است که آدم حرف قلمبه سُلُمبه ای را بزند به جهت اینکه مردم را در دست انداز بیاندازد. جوابش هم این است که همه ملکه های نفسانی همه همینطورند که درجات دارند، مثلا شجاعت، آیا شجاعت در همه انسانها یک اندازه است؟ نه، یک نفر می شود مانند امام خمینی که در راه خدا از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسید، در افراد دیگر هم شجاعت مراتب أدوَنی دارد، خلاصه غرض این است که در عین حالی که ملکه نفسانی است درجات دارد، این درجات را می گویند مراتب زیرا امور نفسانی از امور مشکَّکه اند که اجزاء ندارند لکن مراتب دارند، مرتبه عالیه، متوسطه، ضعیفه. اجتهاد هم ملکه ای است که مراتب مختلفی دارد، لذا یک نفر اجتهاد قوی ای دارد یک نفر متوسط و دیگری ضعیف، لذا می بینید که اجتهاد متجزّی متصور است.
اشکال دوم به تقسیم
اشکال دیگری هم کرده اند به این صورت که شما می گویید اجتهاد مطلق وجود دارد، بعد قیاس می کنند اجتهاد را به محسوسات و می گویند اجتهاد مثلا مانند نگاه کردن است، بعضی افراد بینایی قوی یی دارند و برخی افراد بینایی ضعیف، حالا افرادی که بینایی شان قوی است وقتی به جایی نگاه می کنند آیا مثل هم می بینند یا هر کدام یک چیز می بیند؟ قهرا مثل هم می بینند، حالا یک نفر چشمش ضعیف است قهرا نگاه او با بقیه اختلاف دارد اما اینها که همه چشمشان قوی است معنا ندارد هر کدام یک طور ببینند، مسلّما همه مثل هم می بینند. در اجتهاد هم همین طور باید باشد، وقتی می گویید دو نفر مجتهد مطلق اند پس باید احکام را مثل هم ببینند پس چگونه است که فتاوی شان مختلف است؟ اجتهاد مطلق یعنی دید اجتهادیشان قوی است مثل هم، فتوی هم راجع به یک حکم است با ادلّه واحده، همه در سطح عالی اجتهاد هستند از دید واحدی هم از حیث قوّت برخوردارند، موضوع هم واحد است پس باید فتاوی مثل هم باشد، با این حال می بینیم که فتاوی مختلف است، این چگونه می شود؟
این اشکال را هم در کتب مختلفه جواب داده اند اولا امور معقوله بعیده از حس، قابل قیاس به امور محسوسه نیستند. مثلا یک مجتهد روایات عمار بن موسی الساباطی را حجت می داند، دیگری می گوید او ضبطش ضعیف بوده لذا به روایاتش عمل نمی کند، اینها امور نظری هستند که قابل قیاش به امور محسوسه نیستند، کما اینکه دانشمندان در خیلی از مباحث نظری الان اختلاف نظر دارند و اختلاف می کنند آیا دلیل بر عدم تواناییشان است؟ نه.
ثانیا اینکه در این اختلافات فتاوی که در این اشکال به عنوان مباحث اختلافی مطرح شده معمولا عبارات مختلف است نه دیدگاه، مثلا یک مجتهد می گوید ان کان الاقوی، دیگری می گوید و ان کان الاظهر، دیگری می گوید و ان کان الاوجه، دیگری می گوید لایبعد ذلک، دیگری می گوید یجب ذلک، اینها همه اش یکی است و اصلا اختلافی نیست
حالا ممکن است کسی شبهه بکند که با وجود این اختلافات ثمره اطلاق اجتهاد چیست؟ ثمره این است که مجتهدین مطلق قوه اقناع دارند، لذا مجتهدین متجزی که به آنان مراجعه می کنند و در مورد مسائل اختلافی با آنها بحث می کنند قانع می شوند.
مقامات مجتهد
مجتهد متجزی نسبت به چیزی که اجتهاد نمی کند که هیچ، اما در مسئله ای که خودش اجتهاد کرده واجب است به نظر خودش عمل بکند، حالا سوال این است که آیا دیگران می توانند از او تقلید کنند؟ خیر. اما مجتهد مطلق فتاویش هم برای خودش حجت است و هم برای مردم.
دو منصب دیگر است که باز اختصاص به مجتهد مطلق دارد یکی منصب قضاوت است که اختصاص به مجتهد مطلق دارد و مجتهد متجزّی نمی تواند آن را انجام دهد مگر با إذن مجتهد مطلق، دیگری ولایت عامّه است که إعمال آن از شئون مجتهد مطلق است، اینها را می گویند مناصب الفقیه که مراد از فقیه اینجا مجتهد مطلق است.
اینها رئوس مطلب بود که استدلالش ان شاء الله فردا.


[1]  مبادئ الوصول الی علم الاصول، حسن بن یوسف، ص240.
[2]  سوره یونس، آیه36.