درس خارج اصول استاد سیدمحمدعلی موسوی‌جزایری

1403/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/ ادله اسصحاب/ صحیحه اول زراره

مروری بر اشکال جریان استصحاب در فقره سوم

بیان شد که امام علیه‌السلام برای تصحیح نماز، به استصحاب استدلال کردند: «قَالَ لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ نَظَافَتِهِ ثُمَّ شَكَكْتَ فَلَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ أَبَداً». حال آنکه در باب چهلم از ابواب نجاسات وسایل الشیعه، احادیث متعددی داریم که نجاست مجهوله، مبطل نماز نیست و نماز صحیح است. پس اگر این بنده خدا نماز را با نجاست مجهوله خوانده و نجاست مجهوله موجب بطلان نیست، چرا لازم است برای اثبات صحت نماز، به استصحاب تمسک کند؟ بعد از آن، إجزاء آمده است. علت این است که استصحاب یک طهارت ظاهریه می‌سازد.

این سؤال پیش می‌آید که آیا احکام ظاهریه در صورت تخلف از واقع می‌توانند مجزی باشند؟ این یک بحث است.

در ما نحن فیه، که امام صحت نماز را مستند به استصحاب کرده است، در واقع استصحاب به علاوه و به ضمیمه‌ی إجزاء است. یعنی صحت نماز به دلیل استصحاب است؛ استصحابی که مجزی است و به حسب اجزاء، استصحاب نمازش صحیح است.

آیا احکام ظاهریه در صورت تخلف از واقع می‌توانند مجزی باشند؟ این یک بحث است و در ما نحن فیه که امام صحت نماز را مستند به استصحاب نموده است، در واقع استصحاب به علاوه و به ضمیمه‌ی إجزاء را اراده کرده است؛ یعنی نماز به حسب اجزاء استصحاب صحیح است.

بنابراین، نماز لولا جریان استصحاب و لولا اجزاء، خود به خود صحیح است و جریان استصحاب تحصیل حاصل می‌شود. زیرا نماز در نجاست مجهوله اصلاً باطل نبوده و صحیح است. لذا اصل اشکال این است که استدلال به استصحاب اصلاً چه وجهی دارد؟

مروری بر جواب

جواب همان است که دیروز گفتیم. در نجاست مجعوله، فرق است بین جهل مرکب و جهل بسیط. جهل مرکب حالتی است که جاهل قطع دارد و یقین دارد به اینکه لباسش طاهر است، اما در جهل بسیط این‌گونه نیست.

مجهول به جهل بسیط احتیاج به استصحاب دارد؛ زیرا موضوع آن ادله‌ای که گفته‌اند نجاست مجهوله به صحت نماز آسیبی نمی‌رساند، جهل مرکب است. اما جاهل به جهل بسیط، که یک جاهل مردّدی است، باید یک حکم ظاهری برای خودش پیدا کند تا بتواند نماز بخواند. آن حکم ظاهری چیست؟ اصل الطهاره یا استصحاب الطهاره. این توجیهی بود که دیروز شرح دادیم.

ایراد بعضی دوستان به جواب دیروز و جواب به آن

بعضی از آقایان ایراد گرفتند که عبارت در ما نحن فیه می‌فرماید: «ظَنَنْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ وَ لَمْ أَتَيَقَّنْ ذَلِكَ فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً». نگاه کردم و چیزی ندیدم: «ثُمَّ طَلَبْتُ فَرَأَيْتُهُ فِيهِ بَعْدَ الصَّلَاةِ». وقتی نماز خواندم، آن نجاست را دیدم. در نتیجه، آن موقع که نگاه کرده و فحص کرده و نجاستی ندیده، یقین پیدا کرده که لباسش طاهر است. بنابراین، این مورد مجهول به جهل مرکب است، نه مجهول به جهل بسیط که با استصحاب درستش کنیم. لذا دوباره اشکال عود می‌کند.

جواب می‌دهیم: اگر این حرف را بزنیم و بگوییم مراد از «فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً»، فحص تا آن مقداری است که یقین به عدم نجاست پیدا کند، این با جواب امام سازگار نیست. چرا؟ زیرا امام علیه السلام در جواب، استصحاب را ذکر کرده و استصحاب، یقین سابق و شک لاحق است. استصحاب در ظرف شک جاری می‌شود. اگر گفتیم مراد از «فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً» این است که نگاه کردم و خیالم راحت شد که نجاستی در کار نیست، دیگر شکی نمی‌ماند تا امام بتواند به او بفرماید استصحاب کن. استصحاب متقوم به شک است. آدمی که یقین کرده، به یقینش عمل می‌کند و استصحاب خودبخود منتفی می‌شود؛ زیرا دیگر موضوعی ندارد. حال آنکه امام علیه السلام استصحاب را فرموده و استصحاب با اینکه بگوییم زراره فحص کرده و یقین به عدم نجاست کرده، منافات دارد.

این معنی را محقق خوئی نیز فرموده[1] و با فرمایش امام نیز سازگار است. مطلب با این نوع معنی نیز درست می‌شود که بگوییم مراد از «فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً» نگاهی نبوده که مفید یقین باشد، بلکه او بر ظن خود باقی مانده است. این معنی، آسان‌تر است؛ زیرا با این معنی، بیان استصحاب وجه وجیهی پیدا می‌کند. پس از اینکه امام علیه السلام استصحاب را فرموده، معلوم می‌شود که مراد از «فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً» آن اندازه نیست که قطع به طهارت پیدا کرده باشد. او یک نگاه اجمالی کرده و چیزی ندیده، نه اینکه قطع پیدا کرده و شکش زائل شده باشد. این فی الواقع تاییدی بر ظنّش است.

مضاف بر این، امام در ادامه به او فرمود: «لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ نَظَافَتِهِ ثُمَّ شَكَكْتَ». اگر او یقین به خلاف پیدا کرده، چگونه امام به او فرمود: «ثُمَّ شَكَكْتَ»؟ معلوم است که پس از «فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً» یقین پیدا نکرده است که فرمایش امام «ثُمَّ شَكَكْتَ» معنی پیدا می‌کند.


[1] مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الخوئی، ج1، ص53.